نورنیوز ـ گروه سیاست: با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی اسلام به عنوان یک ایدئولوژی، فرهنگ و تمدن و به عنوان یک سیستم حکومتی به پیروزی رسید. باید گفت: این جریان علی رغم تمام فراز و فرودهای خود تا به امروز به حیات خود در جامعه ایرانی ادامه داده است. در این میان برخی با قبول اهمیت دین در جامعه معاصر ایرانی سعی در ارائه راهکارهای دینی یا حداقل شبه دینی برای مشکلات سیاسی-اجتماعی ما شدند. در مقابل برخی دیگر مانند شجاعالدین شفا، علی دشتی و البته آرامش دوستدار با ادامه راه خود در راه عناد با دین و دیانت با تمام توان جد و جهد کردند به عنوان کسی که همواره خود را برخاسته از نهاد دانش و دانشگاه میشناختم به خود اجازه میدهم تا این دسته از روشنفکران دین ستیز از جمله آرامش دوستدار را آغازگر نقطه افول روشنفکری در ایران معاصر قلمداد کنم. چرا که این دسته از شبه روشنفکران همواره سعی نمودهاند با حمله همه جانبه و البته مغرضانه به دین و دیانت علاوه بر خالی نمودن عقدههای درونی خود خویشتن خویش را زیر بار مسئولیت پاسخگویی به معضلات جامعه کنار بکشند. در گفتگویی با قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر سعی کردیم تا نگاهی انتقادی به آرا و افکار آرامش دوستدار روشنفکر بحث برانگیز معاصر داشته باشیم.
با سلام و عرض تشکر از جناب عالی که به ما اجازه دادید تا با شما گفت شنودی در مورد آقای آرامش دوستدار با شهرت قبلی بابک بامدادان داشته باشیم برای شروع بحث آنچه را برای معرفی آرامش دوستدار لازم میداند بیان بفرمایید؟
یکی از چهرههای ناشناخته که کمتر نامش در فرهنگ و سیاست معاصر برده میشود آرامش دوستدار است. شاید به دلیل این که او آثار زیادی ندارد من بیش از دو اثر از او ندیدم. البته پیش از این چند مصاحبه از وی خوانده بودم. یکی از آثارش درخششهای تیره است که اتفاقاً چاپ سومش برای سال 1386ش است و حجمش 443 صحفه است و دیگری شامل کتابی است با نام هنر نیاندیشیدن که به نوعی تفسیر این کتاب است.
آیا اثر دوم متعلق به آقای علی اصغر حقدار است؟
نه، متعلق به آرامش دوستدار است. اگر بخواهیم تاریخ زندگی آرامش دوستدار را بررسی کنیم. خواهیم فهمید که به روایتی عموی او یعنی احسان الله خان دوستدار از اعضای کمیته مجازات بود. این کیمته توسط افرادی که عمدتاً هم بهایی بودند به بهانه دفاع از مشروطه و اخاذی از دیگران تشکیل شد حالا اگر یک مقدار هم تردید کنیم باید دست استعمار را در پشت قضیه و ناامنیهایی به وجود آمده در جامعه ببینیم بعد از مشروطه. خوب اعضای کمیته مجازات دستگیر شدند اما احسان الله خان دوستدار متواری شده و به گیلان پناهنده میشود و به نهضت جنگل میپیوندد. حالا این که او آنجا چطور به شهید میرزا کوچک خان معرفی شد و توانست در نهضت جنگل نفوذ کند و بعد عدهای بهایی مانند میرزا رضا افشار را به تشکیلات جنگل بیاورد آن بحث دیگری است و از حیطه بحث اصلی ما خارج است. اما آنچه مربوط به سرنوشت احسان الله خان دوستدار مربوط میشود این است که وی در نهضت جنگل خیانت کرد و زمانی که کمونیستها قصد یک کودتای سرخ در گیلان را داشتند به آنها پیوست. تا این که کمونیستها در نهایت به دستور لنین به شوروی رفتند. احسان الله خان دوستدار در سال 1317ش به عنوان عامل انگلستان دستگیر محاکمه و اعدام میشود. اما در مورد پدر، برادران، خانواده یا حتی خود آرامش دوستدار ما اطلاعات زیادی نداریم.
حتی نمیتوانید حدس هم بزنید که پدر و مادرش چه کسانی هستند؟
نه، هیچ اطلاعی نداریم حتی از دوران تحصیل و فعالیت او در دوران پهلوی هیچ اطلاعی در دست نیست. من دیدم که اولین بار در سال 1361ش در مجله الفبا چاپ پاریس مقالهای با اسم مستعار بابک بامدادان و با عنوان «هنر نیندیشیدن» نوشته است که یک مقداری میتوان از روی این مقاله شخصیت وی را به طور کلی مورد سنجش و قضاوت قرار داد. اما من کتاب درخششهای تیره را اصل قرار دادهام. درخششهای تیره چاپ آلمان است و دوستدار 2 متن از کافکا و سارتر به آن اضافه کرده البته این برای چاپ سوم است.
لطفاً کمی در خصوص نقد نظرات آرامش دوستدار در خصوص دین و تفکر دینی صحبت بفرمایید؟
دوستدار در این اثر از 5 موضوع سخن گفته که آنها را توضیح میدهم در این دو اثر انسان وقتی متن را نگاه میکند میبیند که اولاً یک تفکر منسجم ندارد به علاوه مبانی اندیشه او هم مشخص نیست. آیا مبنایش هیچگرایی است؟ پوچگرایی است؟ الحاد یا ماتریالیسم است؟ یا عضو سازمان سیاسی بهائیت است؟ چیزی را هم نمیشود روشن کرد. در همین کتاب درخششها او پیش از این که یک متفکر باشد مانند یک روزنامهنگار عصبانی و فاقد اخلاق نویسندگی بیشتر به تمسخر،توهین به مبانی دین و کلیگویی میپردازد و در آنجا کلاً دین را نفی میکند ولی چیزی را هم جایگزین آن نمیکند. اخلاق، فلسفه، علم یا عقل چیزی را ارائه نمیدهد و فقط دین را مورد هجمه قرار میدهد. دوم این که علیه اسلام با کینه و عداوت سخن میگوید. سوم این که سخنان او در مورد پیامبر اکرم(ص)، تشیع، روحانیت،جریانهای اسلامی، انقلاب اسلامی و حضور مردم در این انقلاب همراه با اسائه ادب و توهین است. خوب، این از یک آدم اندیشمند بعید است. یک انسان اندیشمند ممکن است با کسی مخالف باشد اما، توهین نمیکند. اما وقتی کسی توهین میکند یعنی کینه و عداوت دارد و سطحش پایین است. حالا من مصادیقش را خدمتتان عرض میکنم. کار آرامش دوستدار اصلاً نقادی نیست اما مدعی است که من مبانی دارم. به جای مبانی از برخی کلمات نا مأنوس استفاده میکند. البته من خودم ادعای نقد و درک مبانی فلسفه را ندارم. فلسفه نمیدانم و چیزی هم از آن سر در نمیآورم. اما، انسان چارچوب اندیشه یک فیلسوف را میفهمد یعنی روند تفکر یک فرد نشانگر این است که او فیلسوف است. مثلاً برتراندراسل با این که ادعای فیلسوف بودن را دارد، دین را قبول ندارد و میگوید:«من نمیدانم مسیحیت و تثلیث صحیح است یا نه» روی الحاد هم صحیت می کند اما، توهین نمیکند. یا برای مثال فرض کنید ویل دورانت تاریخ فرهنگ و تمدن مینویسد عادی است که اسلام را قبول نداشته باشد ولی توهین نمیکند یا نهرو یک آدم غیر مذهبی و سوسیالیست است در مورد اسلام هم مینویسد اما اصلاً توهین نمیکند. کسی که مسخره میکند یعنی منطق ندارد و کسی که در برخورد با دیگری او را مورد اهانت قرار میدهد یعنی این که فاقد علم، اندیشه و منطق است. من نه درک فلسفی دارم و نه فلسفه میدانم ولی میدانم که دوستدار فیلسوف نیست. ببینید نقد اولاً به معنای ردیه نویسی نیست بلکه بررسی و تحلیل است که فردی قوتها و ضعفهای یک چیزی را بگوید اما وقتی که تحت عنوان نقد توهین میکند ما نمیتوانیم نام آن را نقد بگذاریم. دوستدار در درخششهای تیره علاوه بر توهین و اسائه ادب نسبت به اسلام و ائمه اطهار(ع) به دو شخصیت میپردازد یکی میرزا فتعلی آخوند زاده که او را به عنوان یک روشنفکر مخالف اسلام و دین مورد تجلیل قرار میدهد و حتی توهینهای میرزا فتعلی آخوند زاده به ساحت مقدس پیامبر اکرم(ص) را نقل قول میکند. در مقابل با جلال آل احمد چون منتقد غرب و غربگرایی است و به دنبال نقد عملکرد جریان روشنفکری از مشروطه تا دهه 1340ش است با تحقیر، توهین و کلمات سخیف برخورد میکند. همچنین نسبت به دکتر حمید عنایت نویسنده کتاب اندیشه سیاسی در اسلام معاصر فقط به دلیل نگارش این کتاب توهین میکند. در صورتی که آقای عنایت استاد دانشگاه است و آثار هگل را ترجمه کرده است.
آقای عنایت نسبت به آرامش دوستدار آدم بیحاشیهتری نبود؟
آقای عنایت دورانهای مختلفی دارد مدتی تودهای بود. یک دوره سوسیالیت بود ولی خوب، اگر آرامش دوستدار به آثارش نقد داشت از روی همین کتاب اندیشه سیاسی در اسلام معاصر دو بار ترجمه شده اگر نقدی داشت میتوانست کتب را نقد کند نه این که آقای عنایت را تحقیر کند. روی این حساب من کتاب درخششهای تیره را بیشتر یک حرکت روزنامه نگارانه میدانم که یک فردی خود را در قامت منتقد علمی و فلسفی قرار داده ولی هنگام عمل خلاف آن را ثابت میکند. او در این کتاب به دوره مشروطه، دوره رضا خان و محمدرضا شاه پهلوی میپردازد. آنچه که درباره او صدق میکند حداقل میتوانیم بگوییم او نسبت به اسلام شناختی ندارد مضافاً کینهورز و اسلامستیز است. یعنی ما نمیخواهیم مثل او برخورد کنیم قصد داریم علل برخورد این چنینی او را با اسلام بررسی و آسیبشناسی کنیم. اولاً نسبت به اسلام شناخت ندارد دلیلش این است که از یک خانواده بهایی است.
یعنی شما میفرمایید پدرش هم بهایی بوده؟
عمو و خانواه وی بهایی بودند اینها طایفهای در همدان هستند ولی ما اطلاعاتی برای بحث در خصوص اینها نداریم. این مسئله که فردی که در یک خانواده غیر مسلمان بزرگ شده باشد از اسلام اطلاع نداشته باشد طبیعی است. مثل یرواند آبراهامیان که از یک خاندان ارمنی است و در 11 سالگی به انگلیس میرود 10 سال در انگلستان میماند و بعد به آمریکا میرود در آنجا زندگی میکند و به حزب توده هم میپیوندد الان هم در خدمت آمریکا است بی اطلاعی او از اسلام عادی است. شخصیت او خارج از کشور شکل گرفته خب، عادی است که نداند. ثانیاً این که آرامش دوستدار جامعه اسلامی و علمای اسلام را هم نمیشناسد کسی میتواند راجع به اسلام صحبت کند که حداقل مثل حامد الگار اسلام شناس بشود یا در یک جامعه اسلامی زندگی کند. با علما و روحانیون و مجامع اسلامی در ارتباط باشد یا حداقل آثار علما و زندگی آنها را مطالعه کرده باشد. آدم در آثار آبراهامیان هم این نقص را میبیند. آرامش دوستدار با جامعه اسلامی بیگانه است. ما شخصیتهای دیگری همچون عباس میلانی را داریم که در این بیگانگی با جامعه اسلامی با او مشترک هستند. عباس میلانی از 14 سالگی به آمریکا میرود. خب این بچه 14 ساله شخصیتش در کجا شکل میگیرد؟ در یک محیط آمریکایی آقای میلانی پیش از انقلاب به سازمان انقلابی حزب توده میپیوندد و عضو کنفدراسیون می شود. پس در اینجا مارکسیست و کمونیست هم میشود وقتی که به ایران برمیگردد دستگیر شده و پس از یک مصاحبه تلویزیونی به نفع شاه آزاد شده و استاد دانشگاه میشود. بعد از انقلاب هم به آمریکا بازمیگردد. خانوادهاش متدین هستند پدربزرگ مادری وی هم روحانی بوده البته 3 دایی داشت که هر 3 درباری بودند. میخواهم بگویم آقای آرامش دوستدار با دین آشنایی نداشت. شخصی مانند همایون کاتوزیان نیز سوسیالیست بوده و الان سالها است که رفته به انگلستان و دارد با انگلیسیها کار میکند. عادی است که مدافع سید حسن تقی زاده و مخالف اسلام و دین هم باشد. ما برخی از اهل قلم را داریم که به انقلاب اسلامی پیوستند از همان طبقه روشنفکر هم بودند در دورانی از زندگی خود سوسیالیست هم بودند مثل شمس آل احمد، خانم طاهره صفار زاده ولی برخی را هم داریم مثل علینقی عالیخانی که کارمند ساواک بود و یا محمد عاصمی که در آلمان مجله کاوه را منتشر نمود و با ساواک همکاری میکرد یا حسن شهباز که کارمند سفارت آمریکا بود و مجله رهاورد را منتشر کرد. منظور من این است که هر کدام از اینها را بخواهیم بررسی کنیم مسائلی از این دست دارند. اما آرامش دوستدار یک مصاحبه 8 صحفهای دارد که تمام سخنش در طول مصاحبه این است که میگوید:«در ایران مشکل این است که خوی مردم دیندار است و به اصطلاح دین خویی دارند و این با فرهنگ و سرنوشت مردم گره خورده است این دین خویی در دو مرحله هم هست. یکی از دوره زرتشتیگری ساسانی تا ظهور اسلام است و آن دیگری از دوران ظهور و تسلط اسلام تا به امروز است که با انقلاب اسلامی گسترش پیدا کرده است.» مسئله سوم این است که او بیش از این که به اسلام یا تشیع بپردازد اساس دین را نفی میکند. اما به اسلام که میرسد با کینه و عداوت برخورد میکند. بعد میگوید:« یکی از عوامل عقبماندگی جامعه ما دینداری است اگر این دینداری نبود جامعه ما مترقی میشد. مسئله چهارم این است که او دین را مانعی میداند که باعث شده جامعه ما از وضعیت سنتی به مرحله مدرن نرسد و به اصطلاح مانع راه مدرنیسم است. هرچند او مدعی است که من منتقد هستم اما در حقیقت میتوان گفت او دین ستیز است دین ستیزی با منتقد بودن دو چیز متفاوت است. فرد منتقد اگر دین را هم قبول نداشته باشد میگوید دین این ویژگیهای مثبت و این عیوب را دارد. بعد عیوبش را این گونه مطرح میکند یا این که نه اصلاً یک جنگ و مخالفت خاصی با دین دارد. پس از آن انتقاد پنجمی که به روشنفکران دارد این است که میگوید روشنفکران ما روشنفکر نیستند چون نتوانستند با اسلام مبارزه کرده و دین را از بین ببرند. درست ادامه حرکت آخوند زاده، میرزا آقاخان کرمانی، فریدون آدمیت، منوچهر جمالی، شجاع الدین شفتا و.. از طیفهای گوناگون است
آیا آرامش دوستدار در اینجا به سمت لائیسیته میرود؟
بله، و قید اسلام را باز در اینجا میآورد و با زردشتیگر، یهودیت و مسیحیت مخالفت نمیکند بلکه مدعی است در اسلام تعقل و علم جایگاهی ندارد و خوب، حداقل این دیگر بیسوادی او را میرساند. قرآن این همه به تفکر و تعقل دعوت نموده و اصلاً قرآن با علم آغاز میشود. «أقراء بسم ربک الذی خلق» کتاب اول و دوم اصول کافی کتاب عقل و کتاب علم است. یا این که ائمه(ع) چقدر در مورد تفکر حدیث فرمودهاند و در حدیث برتری ابوذر میفرمایند:« بیشترین عبادت ابوذر تفکر بود» و یا «یک ساعت تفکر افضل از 70 سال عبادت است.» خوب این جایگاه تفکر در منابع اسلامی را میرساند. ولی آرامش دوستدار ادعا میکند در اسلام تفکر و تعقل جایگاهی ندارد. یکی از نشانههای این که او درکی از اسلام ندارد همین است. یعنی مثل این میماند که الان به ما بگویند راجع به اتم صحبت کنید خوب ما باید تخصصش را داشته باشیم. اتفاقاً نمونهاش در کلام حضرت امیر(ع) هست که میفرماید:« چیزی را که به آن علم نداری دربارهاش صحبت نکن» و جهل انسان از آنجایی شروع میشود که درباره چیزی که به آن علم ندارد صحبت کند. جهل مرکب این است که بر آنچه که نمیداند پافشاری کند. به هر صورت باز او مدعی است که دین اسلام عقلانی نیست و عقل در آن جایگاهی ندارد در صورتی که ما این همه فلاسفه بزرگ مانند ابوعلی سینا، ملاصدرا، سهروردی، ملاهادی سبزواری و... در اسلام داریم و یکی از مکاتب فلسفی ما مکتب مشاء است. علاوه بر این آرامش دوستدار در ترسیم فرهنگ ایران سیاه نمایی میکند. وقتی آدم همین کتاب درخشش های تیره را میخواند انگار که در ایران هیچ چیز نیست. از ساسانیان تا به امروز پس 1800 سال فرهنگ و تمدن این ملت به معنای چیست؟! اینکه چه چیزی جایگزین این فرهنگ و تمدن میکند معلوم نیست. مارکسیستها میگویند دین افیون تودهها است و مارکسیسم را جانشین آن میکنند. اومانیستها میگویند اصالت با انسان است و دربرابر اصالت خدا اصالت انسان را قرار میدهند یا به تعبیری انسان را منهاس توحید جانشین خدا میکنند. این که او چه چیزی را می خواهد جایگزین دین کند در کشوری که 1600 تا 1700 سال نه علم، نه عقل و نه فرهنگ دارد و فقط دین خویی دارد و این نشانه بی عقلی این جامعه است معلوم نیست! حالا یک مرتبه هست که ما میگوییم این مملکت فراز و نشیب دارد و مثلاً مغولها میآیند این کار را میکنند یا برای مثال محمود افغان آمده این کار را کرده یا این که غرب آمده فرهنگ ما را منزوی کرده و فرهنگ خودش را جایگزین نموده است. اما نه این که این گونه در مورد جامعهای که این همه تمدن دارد سخن بگوییم. البته او به عرفان که میرسد آن را هم نفی میکند.
یعنی عرفان را هم نفی کرده؟!
بله عرفان را هم نفی میکند. البته این سیاه نمایی را جواد طباطبایی هم دارد اما نه به این شدت حالا که ما داریم قضاوت میکنیم باید عدالت را هم رعایت کنیم. جواد طباطبایی هم در مورد تاریخ و فرهنگ ایران سیاه نمایی میکند و میخواهد نشان دهد در ایران از زمان خواجه نصیر به بعد هیچ خبری نبوده البته به این شدت و حدت نیست. چون آرامش دوستدار نوعی مطلق گویی دارد و میگوید چون در ایران روحانیت، انقلاب اسلامی و اصطلاح خودش آخوندها فعال هستند پس عقب ماندگی ما ریشه در دین و قرآن دارد. نکته دیگر این است که او مبارزه ضد استعماری را هم نفی میکند. بالاخره این مملکت در یک جایی باید قوتی داشته باشد یا نه؟! مبارزه علیه استعمار به عنوان شاخصه هر ملت و یا جامعهای است. ما ملت هند را به دلیل وجود ماهاتما گاندی و مبارزه با استعمار انگلیس مور ستایش قرار میدهیم یا از پاتریس لومومبا به دلیل مبارزه با استعمار تمجید میکنیم. آرامش دوستدار می گوید:«مبارزه با استعمار هم چیزی بود که در دنیای سوم بوده و مسلمانان از آنها یاد گرفتند اما نتوانستند خوب به این موضوع بپردازند.» اگر کسی بخواهد شیوه مبارزه با استعمار را در یک ملتی نقد کند ابتدا مبارزه با استعمار را تعریف میکند و بعد نقد میکند این میشود یک کار فیلسوفانه اتفاقاً مبارزه با استعمار در متن قرآن و دین ما هست زیرا کفار(یهود و نصاری) نباید بر جامعه مسلمان مسلط شوند و سلطه اینها بر جامعه اسلامی حرام است بر علما واجب است که این سلطه را از بین ببرند. ما در اسلام اصولی مانند تولی، تبری و جهاد با کفار داریم. وقتی در اینجا سید جمال الدین اسد آبادی حرکت میکند به معنای همراهی اسلام و قرآن است یا وقتی میرزای شیرازی فتوای تنباکو را میدهد و میرزای دوم شیرازی در ثوره العشرین قیام میکند. و همچنین ملا علی کنی بر علیه قرارداد رویترز اقدام میکند یعنی این که مبارزه با استعمار در جامعه ما ریشه قرآنی دارد. اما آرامش دوستدار در مقاله نشریه الفبا میگوید که در فرهنگ دینی امتناع از تفکر وجود دارد. خب، لحن برخورد وی در این مقاله هم پرخاشجویانه و کینهورزانه است. و فرهنگ دینی را روزمرگی میداند یعنی «جامعه به حدی از تنزل می رسد و علت آن این است که جامعه اهل سؤال و پرسش نیست و این مصیبت به دلیل دین است که جامعه دچار آن است.» می گوید:« تنها تحول ما در این راه دراز تاریخی که پشت سر گذاشتهایم سرنگونی ما از چاله زرتشتیت ساسانی به چاه اسلامی بوده است.» و همچنین در صحفه 324 همین اثر میگوید:« اگر مؤمن و متدین افسونزده باشد سراپای شعور و داراییاش با شنیدن آیاتی از قرآن، احادیث نبوی یا کلمات قصاری از نهج البلاغه میلرزد.» وی در اثری که در خصوص نقد دکتر عنایت نوشته سعی میکند دکتر عنایت را فردی جدا از جامعه نشان دهد و میگوید:« مشکل ما این است که متفکران ما زاده از شکم روحانیت هستند و در کنار اینها افراد دیگری مانند میرزا آقاخان کرمانی و آخوند زاده هستند که مستقل اندیشیدهاند» او در نقد عنایت به شهید مطهری نیز حمله میکند چرا که معتقد است وی تحت تأثیر شهید مطهری قرار گرفته است. و وقتی شهید مطهری در خدمات متقابل ایران و اسلام مسئله ناسونالیسم را نقد میکند دکتر عنایت در کتاب اندیشه سیاسی در اسلام معاصر از وی نقل قول نموده است. در نقد شهید مطهری میگوید:« مطهری متفکر اصیل و خلاق جامعه ما است این بیسلیقگی ما در عنایت به تفکر و خلاقیت را نشان میدهد.» در پایان نقد عنایت مینویسد:« از این کتاب میتوان آموخت که اندیشه نوین اسلامی اعم از سیاسی یا ناسیاسیاش چون از دین آبستن شده و در نتیجه مرده به دنیا آمده و همچنان مرده خواهد ماند.» وی به سه دلیل جلال آل احمد را رد میکند:1- چرا از اسلام دفاع کرده؟ 2- چرا علیه غربزدگی مطلب نوشته؟ 3- چرا روشنفکران را به سمت روحانیت سوق میدهد؟
برخی از صاحب قلمان در عرصه نقد تشکیلات بهائیت معتقدند افرادی که توسط بهائیان طرد میشوند به سمت نوعی بیدینی و لائیسیته سوق پیدا میکنند نظر شما در مورد این مسئله چیست؟ و آیا آرامش دوستدار از جمله این افراد است؟
مشکل ما این است که اطلاعاتمان از آرامش دوستدار و خانواده وی کم است. با این وجود بهائیت دین نیست و یک تشکیلات سیاسی استعماری است که از درون آن افرادی مانند دکتر ایادی، شاپور راسخ، منصور روحانی و دیگران بیرون آمدند.
نشریه الفبا که آرامش دوستدار در آن مطلب نوشته متعلق به چه کسی بود؟
این نشریه توسط هما ناطق و غلامحسین ساعدی زمانی که این دو به فرانسه می روند چاپ میشد و علیه اسلام و انقلاب اسلامی مطلب مینوشت. شاید حدود 8 الی 9 شماره از آن چاپ شد. تا این که ساعدی در یک مراسم به دلیل افراط در شراب خواری معدهاش دچار پارگی میشود بعد از مرگ او فقط یک شماره از الفبا منتشر شد.
به نظر شما چرا با وجود این که آرامش دوستدار مؤلف کثیرالتألیفی نبود با این حال رسانههای ضد انقلاب خارج از کشور این قدر روی او مانور میدهند؟
دشمن به دنبال سوژه و به دنبال این است که یک شخصیت را برای حمله به اسلام بهانه قرار دهد حاالا این موضوع و شخصیت هر که میخواهد باشد. به تعبیر شهید مطهری« دشمن به دنبال بد مستی خودش است.»
گفتگو از علی رحمانی
نورنیوز