بعد از پیروزی نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا بر رژیم طالبان و راندن آنها از شهرهای افغانستان و کابل، زمان آن فرا رسیده بود که آمریکا بدنبال بازسازی ساختار سیاسی و اجتماعی آن کشور باشد. تقویت حکومت مرکزی، ایجاد دولت قوی و پاسخگو، نهادینه کردن دموکراسی، احیای حقوق زنان و حقوق بشر بخشی از برنامه هایی بود که آمریکایی ها در فصل دوم برنامه هایشان بعد از پیروزی نظامی می بایست دنبال می کردند.
فرار نزدیک به پنج میلیون افغانی به عنوان نیروهای فکری و علمی بعد از سلطه طالبان به سایر کشورها که عمده آنها به ایران و پاکستان گریخته بودند، سرعت دولت سازی در افغانستان را دچار مشکل می کرد. جنگ های طولانی و فرسایشی حتی قبل از ورود طالبان، مردان و زنان خوش فکر بسیاری که می توانستند در دولت سازی موثر باشند را به کام مرگ فرستاده بود. ارتش ملی دیگر وجود نداشت.
پلیسی که توانا در ایجاد نظم و انضباط باشد در دوران طالبان به کلی از هم پاشید. نظام آموزشی دستخوش تغییرات عجیب و غریبی شده بود. دختران برای سالهای طولانی از تحصیل محروم شدند. نظام دیوانی کشور تضعیف شد. سختگیری های طالبان طی سالهایی که حاکم بودند در حوزه دینی نوعی سرخوردگی در مردم ایجاد کرد. از طرفی بی خانمانی بسیاری از افغان ها موضوعی نبود که بتوان به سرعت به آن سروسامان داد. امید به زندگی کم شده بود و ... حالا مردان نظامی و سیاسی آمریکا کشوری را به تسخیر خود در آورده بودند که عمده ی اطلاعاتشان از طریق بنگاههای بزرگ رسانه ای بود. اطلاعاتی سطحی که اغلب تنها منتهی به وحشی گری های طالبان و القاعده در افغانستان می شد. آنها به همان میزان که از فرهنگ غنی، ارزشهای خانوادگی، نوع دوستی و مهرورزی افغان ها بی اطلاع بودند از مشکلات عدیده و عمیق شان که در طی سالیان سال بوجود آمده بود هم خبر نداشتند.
این جمله ی " لیون پاولادای " و همسرش که برای مطالعات افغانستان شناسی به آن کشور سفر کرده بودند می تواند به ما در میزان فقر دانش دستگاه دیپلماسی آمریکا از افغانستان کمک کند. آنها معتقد بودند که : " همواره افغانستان به عنوان یک "نقطه نامرئی" در خطوط سیاست خارجی ایالات متحده نمود داشته است " چند کتاب و سفرنامه به همراه گزارش های رسمی و غیر رسمی برای سالهای متمادی تنها منابع اطلاعاتی مردم و سیاستمداران آمریکا از اوضاع افغانستان بوده است.
این درست است که روابط و فعالیت های دیپلماتیک فی ما بین دو کشور در مقاطعی به شکل های مختلف وجود داشت اما وقایع جنگ جهانی دوم و جایگاه افغانستان در آسیای مرکزی بود که باعث شد تا آمریکایی ها بیشتر پی به اهمیت سوق الجیشی افغانستان به عنوان کشوری در همسایگی شوروی و هند ببرند. افغانستان دهه ها میدان بازی قدرت های بزرگ بود با فراز و نشیب های متفاوت اما گویا هیچوقت تا قبل از حادثه یازده سپتامبر برای آمریکایی ها تبدیل به یک موضوع جدی در سیاست خارجی نشده بود.
این یک واقعیت است که توده افغان به همان میزان که از کشورهایی چون شوروی سابق، بریتانیای کبیر و بعضی از کشورهای مداخله گر همچون پاکستان گله مند و ناراضی بودند از ایالات متحده شکوه ای نداشتند. بلکه آمریکا را کشوری قدرتمند، دلسوز، پیشرفته و تاثیرگذار در مناقشات بین المللی می دانستند اما آنها هرگز نتوانستند دلیل غیبت طولانی آمریکایی ها در اتفاقات مهم و مختلف آنهم طی دهه های متمادی را درک نمایند. به همان اندازه که کشورهای خارجی حاضر در افغانستان بعد از سرنگونی طالبان، در خلأ درک تمدن کهن، رفتارشناسی و خواسته های آنان به سر می بردند کشور همسایه آن ایران، بخاطر اشتراکات فراوان در حوزه های مختلف همچون فرهنگ، معماری، مذهب، زبان و از همه مهمتر بدلیل میزبانی میلیونها افغانی طی چند دهه، غنی از شناخت مطالبات و خواسته های شان بود.
بچه های بسیاری از این مقامات بیش از فرهنگ افغان با فرهنگ ایرانی مأنوسند. وجود اینهمه افغان در ایران و رفت و آمدهای متعدد سیاسی و نظامی در سطوح مختلف با طیف ها، قوم ها و احزاب گوناگون این امکان را به ایران می داد که بهتر از دیگر کشورها بتواند در دولت و ملت سازی به افغان ها و آمریکایی ها کمک کند. دولتمردان ایالات متحده به خوبی می دانستند که حکومت ایران در کمک به آمریکا علاوه بر سرنگونی طالبان بعنوان یک دشمن بالقوه در مرزهای شرقی اش و رفع خطر از ناحیه تندروهای به اصطلاح مذهبی القاعده، بدنبال مشارکت و اثر گذاری در امر دولت سازی در افغانستان هم هست.
ایران نمی خواست یکبار دیگر شاهد بر سر کار آمدن دولتی ضد منافع کشورش در همسایگی اش باشد. از همه مهمتر ایران نمی توانست تحت هیچ شرایطی به آمریکا بعنوان بزرگترین دشمن اش اعتماد کند و موضوعی به این مهمی را تماما" به آنها واگذار نماید. ایران هرگز این اتهام را نمی پذیرد که در افغانستان بدنبال مداخله سیاسی، نظامی و یا فرهنگی است. آنها هر اقدام دولت شان در افغانستان را در راستای تامین امنیت و جلوگیری از حاکمیت یک و یا چند جریان شبیه به طالبان و القاعده در همسایگی خود قلمداد می کنند و معتقدند که اندک صداهای ضد ایرانی در داخل افغانستان به خواست و تحریک دیگر کشورهاست و اتهام دخالت ایران در افغانستان هم حربه ای برای دور نگه داشتن ایران از منافع اش در افغانستان است.
ساختار ضعیف اطلاع رسانی در ایران بعلاوه عدم آشنایی مقامات تصمیم ساز با مقوله ای به نام تبادل خبر و تعامل با رسانه ها باعث شد که اغلب ایرانیان و مخاطبین غیر ایرانی از فعالیت های گسترده و مستمر جمهوری اسلامی بی اطلاع باشند. همچنین ضعف رسانه ای ایران در افغانستان باعث شده حتی بسیاری از افغانها هم اطلاع کافی از همکاری ایران در براندازی مهم ترین دشمن شان یعنی طالبان نداشته باشند. اندک اخبار بدست آمده حاکی از آن است که حجم بالایی از رفت و آمدها و لابی ها در همین مقطع زمانی صورت گرفته و ایران برای استقرار یک نظام جدید و مردمی به اندازه بضاعت و توانش تلاش کرده است.
اغلب رهبران گروههای افغانی از طریق مرز "اسلام قلعه" وارد ایران و سپس شهر مشهد در شرق کشور که دارای مرز مشترک با افغانستان است می شدند. سران جبهه شمال هم غالبا" خط هوایی تاجیکستان به فرودگاه بین الملی مشهد را انتخاب می کردند. زابل هم بدلیل هم مرزی با کشور افغانستان می توانست پذیرای دیگر سران افغان باشد. اطلاعی از انجام پروازهای اختصاصی برای آوردن و یا رفتن جهت دیدار و گفتگو با سران احزاب و گروههای افغانی با توجه به شرایط امنیتی آن زمان افغانستان در دست نیست اما آنچه مسلم است ملاقات های متعددی در تهران، مشهد و بعضی دیگر از شهرهای هم مرز با افغانستان صورت گرفته است. در نهایت و بعد از رایزنی های متعدد چشماندازی که ایران ترسیم کرده بود به اجرا درآمد. پس از سقوط طالبان محمد کرزی به عنوان رییسجمهور دولت انتقالی افغانستان انتخاب و بعدها با رای مردم رسما" رئیس دولت شد و حالا این کشور در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتی است که در مسیر رسیدن " جمهوری اسلامی افغانستان " به ثبات و آرامش کامل است.
*کارشناس علوم سیاسی
منبع: مشرق