نورنیوز-گروه فرهنگ: اهمیت مسئله فرهنگ و سیاستگذاری فرهنگی در جامعه ما همواره از سوی اهالی آن مورد تاکید قرار گرفته است اما کمتر طرح مسئلهی فرهنگ به صورتی موشکافانه و تحلیلی ارایه شده است. در برخی موارد نقدهای فرهنگی حالتی احساسی و لحنی شکایتگونه به خود میگیرند. به همین دلیل اغلب در رسانههای جمعی کمتر مجالی برای بازخوانی و نقد چند دهه سیاستگذاری فرهنگی پیدا میشود. نورنیوز در این گفت و گو به سراغ صادق رحمانی شاعر و مدیر مجلهی ادبی چامه رفته است. رحمانی در سالهای گذشته مدیریت رادیو فرهنگ را بر عهده داشت و تجربه بیش از دو دهه مدیریت نشر همسایه را به همراه دارد. او در سالهای اخیر با انتشار نشریه ادبی چامه در حوزه فرهنگ فعالیت میکند.
- ادبیات فارسی مهمترین راه ارتباط ما با اندیشه و احوال گذشته است و قطع رابطۀ نسل جوان با ادبیات کلاسیک میتواند نوعی جدا شدن از فرهنگ ایرانی باشد. به نظر شما این مسئله چقدر جدی است و چه راهی برای صلح جامعه با گذشته خودش پیش روی ماست؟
این موضوع درستی است که زبان و ادب فارسی، مهمترین پل ارتباطی بین نسل امروز و دیروز است و اگر این زبان دچار آسیب شود، رابطه های بین نسلی از میان خواهد رفت. خشت خشت وجود ما ایرانیان با این زبان بنا شده است، و از همین روست که باید توجه کنیم هر چه این زبان پویا و سرزنده باشد، استقلال و سرزندگی ما بیشتر است، اما بهتر است موضوع را کمی از جغرافیای بالا بنگریم. امروز نسل جوان ما نه تنها ادبیات که تاریخ و سیاست وجغرافیا و موضوعات اساسی دیگر را هم نمیخواند. ادبیات شاید یک وجه بازنمایی بیرونی باشد؛ نسل ما کلاً با مواریث فرهنگی و تمدنی خود بیگانهتر شده است. بنابراین این تنها ادبیات نیست که با آن بیگانه شدهایم، علوم دیگر هم همینگونه است.
دقیقاً زمین بازی عوض شده است. زمین بازی از کتاب و ویژگی داناییبخشی آن به فناوریهای نوین و وجه سرگرمکنندگیاش تغییر کرده است و این موضوع منشأ اصلی انشقاق بین نسلی است. تغییرات سریع فرهنگی در سطح فناوری، باعث شده است که دانشها به اطلاعات خیلی سطحی تبدیل شود و این اطلاعات به هیچ دردی، به جز سرگرمی نمیخورد. این سرگرمگنندکی دانشها باعث میشود، عمق فرهنگ درک نشود و وقتی عمق فرهنگ درک نشود، یک پوستۀ فرهنگی داریم که خالی از محتواست، مثل بسیاری از مدارک دانشگاهی که ما داریم، اما از عمق تهی است. ما دانشآموختگان گاه نمیتوانیم یک غزل حافظ یا سعدی را درست بخوانیم و به دلیل حافظههای منفصلی که در اختیار داریم، به حفظ کردن غزل هم اهتمام نمیکنیم و بدین ترتیب نقشادبیات در جامعه کمرنگ میشود. به نظر میرسد مسیر این آشتی از مهد کودک و مقاطع مختلف تحصیلی میگذرد تا فراگیران علاقهمند را با برنامهریزی پرورش دهد و آنان با خلاقیت فردی بتوانند در آینده منشأ اثر واقع شوند.
در مصوبات شورای فرهنگ عمومی به ندرت حضور و بازنمایی شعر و ادبیات را در جامعه شاهد هستیم. گاهی به صورت ایدههای فردی بخشهای فرهنگی شهرداری، ممکن است به مناسبتهای ملی یا مذهبی ابیاتی را در بیلبوردها درج کنند. یا در برخی از لباسهای جوانان امروز میتوان شعرهای کلاسیک از حافظ و سعدی و مولوی را مشاهده کرد. در برخی از کلانشهرها سردیسهایی از بزرگان ادبیات و زبان فارسی نصب شده است و این امر به شناخت بیشتر عموم مردم و جوانان کمک میکند. اگر به این موضوع به صورت جدی اهتمام نشود، در دراز مدت فاصلۀ نسل نو با ادبیات و زبان فارسی بیشتر خواهدشد. هر چه ادبیات ما از نظر چارچوبهای ساختاری، محتوا و واژگانی و صیانت از خط فارسی حفظ شود، می تواند رابطهاش با گذشته حفظ شود . اگر امروزه ما زبان رودکی را میفهمیم نشان از صیانت نیاکان ما از زبان دارد. البته کوشش برای حفظ این میراث به همۀ نهادهای فرهنگی مرتبط است و هر نهادی به فراخور مأموریت فرهنگی خود در صیانت از زبان و ادب فارسی و نیز کم کردن فاصلههای میاننسلی موظف است.
- مطبوعات در گذشته نقش اساسی در شکلدهی به فرهنگ عمومی، آشنایی با ادبیات و زبان فارسی ایفا میکردند. اکنون به نظر میرسد این مطبوعات به سختی به حیات خود ادامه میدهند. به خصوص مطبوعات فرهنگی در شرایط فعلی چه سهمی در ایجاد یک فضای فرهنگی مطلوب ایفا میکنند، آیا آن نقش سابق بر قوت خود باقی است؟
این گزارۀ درستی است. ببینید! پیش از مشروطه این کتاب و دیوان شعر بود که شاعرها را معرفی میکرد، اما پس از مشروطه و بعد از آن این مطبوعات بودند که نقش عمده را در معرفی ادیبها و شاعرها بازی کردند. نیما شعر افسانه را در سال 1301 منتشر کرد. بویژه شعر و ادبیات طنز رونق زیادی پیدا کرد که در بین جامعه نفوذ زیادی پیدا کرد. از سال 1325 تا 1350 رونق نشریات ادبی زیاد شد و این خود در رشد و ارتقای شعر و ادبیات مؤثر بود. البته این مطبوعات بیشتر در اختیار تودهای ها بود و هرکس در آن نشریات قلم میزد متهم به تودهای بودن میشد. در حالی که واقعاً این شاعرها تودهای نبودند.
من خود به یاد دارم که در همین سه دهۀ گذشته مطبوعات صفحات شعر و ادب و حتی نقد شعر داشتند. این صفحات اندک اندک تبدیل به ستون شعر و ادب شد و در این ایام که ما با هم صحبت می کنیم، این صفحات دیگر وجود ندارد. دلیل دارد. دلیلش هم این است که ابزارهای دیگر و بسترهای دیگری مثل رادیو تلویزیون، شب شعرها و فضای مجازی جایگزین شدند. مطبوعات در این دوره بیش از حد سیاسی شدند و شاعران ترجیح دادند در جایی که محل جدال سیاستمداران است حضور نداشته باشند.
در این خصوص به نظر میرسد مطبوعات -در شکل عام- به ادبیات کمک میکردند، اما مجلههای تخصصی ادبی این مهم را به عهده داشتند و در عمق بخشی به حضور ادبیات در بین مردم مؤثر بودند. مطبوعات -به شکل عام- حرکتی مردممحور یا عامبنیاد هستند که ادبیات را به شکل سطحی در بین جامعه رواج میدادند؛ مثلاً رواج پاورقیها و داستانهای جنایی و چند صفحه شعر که تأثیرگذاری کمی داشتند، آن هم به مرور از دور خارج شدند. تأثیر بسزایی در فرهنگ عمومی و آشنایی با ادبیات و زبان فارسی نداشتند. اما کمرنگ شدن حضور مجلههای تخصصی در حوزۀ ادبیات برای جامعۀ ما آسیبزاست. البته مجلههای تخصصی ادبیات هم این چالش را همواره در خود و با خود داشتند که در سطح بسیار محدود منتشر میشدند و میشوند و برای امتیازهای دانشگاهی بین استادان دست به دست میشود و اثر عمیقی بر فرهنگ جامعه نمیگذارد. حساب رسانه های دیگر نیز معلوم است، زیرا وجه سرگرمکنندگی رادیو و تلویزیون و سینما -به صورت ذاتی- مانع از تأثیرگذاری و جریانسازی و شکلدهی ادبیات در میان فرهنگ تودهها است، اگر هم تأثیری داشته باشد به صورت جویباری است؛ یعنی حرکتی آهسته و پیوسته. کتاب، مطبوعات، رادیو، تلویزیون، تئاتر، سینما و امروزه فضای مجازی هر کدام سهمی در گسترش و جهتدهی فرهنگ عمومی ایفا میکنند. سهم کلان در زمانهای مختلف در اختیار یکی از این ابزارها بوده است. هم اکنون نقش مطبوعات و تأثیرگذاریاش به اندازۀ فضای مجازی نیست، زیرا فضای مجازی، فضایی باز است که از اختیار دولتها خارج است و کنترل و نظارتی بر آن نمیشود، اما کتاب و مطبوعات به نوعی در چارچوب و ضوابط خاصی از طرف دولتهای مختلف مجوز انتشار میگیرد. این در حالی است که ورود به فضای مجازی به مجوز و ضوابط دست و پاگیری نیاز ندارد!
مشکلی که به وجود آمده این است که مطبوعات و روزنامههای حرفهای که واقعاً به دنبال امر روزنامهنگاری بودهاند یا هستند، صفحاتشان در اختیار سیاسیونی قرار میگیرد که نخبگان فکری و فرهنگی ما را به سمت وجوه انتقادی اجتماعی و سیاسی پیش میبرند و گفتوگوهای فکری و ادبی شکل نمیگیرد. در یک برهه بسیاری از احزاب و سیاسیها مجوز نشریه و روزنامه را در اختیار گرفتند تا مقاصد سیاسی خود را دنبال کنند و دغدغههای فکری و فرهنگی نداشتند. به ندرت مجوز نشریهها و مجلههای پر رونق در اختیار صاحبان اندیشه و قلم بوده است. البته خود دلایلی دارد از جمله این که آنان نیروهای فکری هستند و با امر اجرایی آشنایی چندانی ندارند و از سر و کله زدن با امور اداری طفره میروند.
سیاستهایی که دولتها پیش میگیرند خطدهنده است؛ یعنی یک وزیر فرهنگ میتواند فرهنگ یک ملت را متحول بکند، اما این که چگونه میتواند این کار را بکند، اول این که خودش فرهنگی باشد و دغدغۀ آن را داشته باشد. به ندرت وزیران فرهنگ و ارشاد نویسنده، شاعر، سینماگر و از این قبیل بودهاند. از ناصر میناچی تا سیدعباس صالحی بیشتر وزرای فرهنگ در این سالهایی که ما تجربه کردهایم، سیاستمدار بودهاند، حتی رشتههای تحصیلیاشان با موضوعهای وزارت فرهنگ همخوانی نداشته است. طبیعتاً کسی که از این موضوعات سررشتهای نداشته باشد، ماهیتاً نمیتواند تأثیرگذاری عمیقی در این حوزه داشته باشد.
برای کشوری مانند ایران با این همه سوابق ادبی، بسیار نادلنشین است که یک مجلۀ ویژه شعر و یا نقد شعر ندارد. چند مجله تخصصی شعر و ادبیات که داشتیم و به صورت عمومی در کشور توزیع میشد، تعطیل شدند. دو سه مجلۀ دیگر نیز با سختی به حیات خود ادامه میدهند. چند نشریه تخصصی ادبی هنوز هم داریم، اما در یک دانشکده محصور است با علاقهمندانی معدود و با این محدودیت نمیتواند کار شاخصی بر فرهنگ عمومی صورت دهد.
چه سیاستهایی در دولتها برای بهبود وضعیت فرهنگ در پیش گرفته شده است و اساساً سیاستگذاری فرهنگی ما تا چه میزان توفیق داشته است؟ دولت میبایست یک عامل فرهنگی باشد یا نقشی حمایتی در عرصه فرهنگ ایفا کند؟
دولتها نتوانستهاند به شکل مؤثری به ادبیات کمک کنند.بعد از بخش خصوصی که بر اساس عشق و علاقه هزینه میکنند. شبهدولتیها هم، مثل حوزه هنری و انتشارات برگ و سورۀ مهر و موسسه فرهنگی شهرستان ادب و فرهنگسراها، آن هم به اتکای بر فرد، این مهم را بیش از دولت پیش برده اند.
در مطبوعات ادبی دانشگاهی هم انحرافی پدید آمده است و آن این است که به جای محتوا و تازگی در آن بیشتر به ساختار و شکل مقالهها و این که نوع قلم چه باشد و چه اندازهای باشد و الی آخر ... توجه میشود. بنابراین دولت عامل فرهنگی نیست، اما جهتدهندۀ فرهنگ عمومی میتواند باشد. دولتها اگر نگاه یکسانی به مطبوعات ادبی داشته باشند-که ندارند- خود اهل مطبوعات کار را پیش میبرند. اگر وزیر فرهنگ متخصص یکی از جلوههای فرهنگ و هنر را دارا باشد، حداقل در همان حوزه تخصصیاش رشد فزایندهای ایجاد میکند. و فضای فرهنگ را تقویت میکند. اگر دقت کرده باشید در هیچ حوزه فرهنگی در این شانزده سال گذشته جریان فرهنگی قدرتمندی را ندیدیم. جشنوارهها هم دیگر جریانساز نیستند. حتی جشنواره فیلم فجر که زمانی جریان غالب فرهنگی بود، آن رمق سابق را ندارد و در حقیقت امروز زمین بازی تغییر کرده است. وقتی در نظام ما هدف کلان «هدایت و رستگاری انسان» است و هدف مشخص و مقدسی است، باید با تغییر ابزارها و فناوریها و در سیاستهای فرهنگی به بازنگری پرداخت و موضوع و مواضع را با اقتضای روز بهروز کرد.
وضعیت فرهنگ عمومی ما را وقتی به دلیل کرونا شهر تهران تعطیل میشود، میتوان در جاده ها و فرهنگ ترافیک مشاهده کرد. هیچکس به فکر دیگری نیست. گزارۀ «هیچکس به فکر دیگری نیست» به نظر ساده میآید، اما حاصل سالها بیتوجهی مردم نسبت به همدیگر است. همه به دنبال منفعت شخصی هستند. این توجه به خود و نادیده گرفتن دیگری، در موضوع یارانهها نیز جلوهگر شد. اگر یادتان باشد، وقتی دولت تصمیم گرفت که مردم به طور خودجوش از گرفتن یارانه خودداری کنند، فقط ده درصد انصراف دادند. مردم به طور عام به دولت در طول تاریخ اعتماد وثیقی نداشته است. فرهنگ استفاده از آب و برق یا چگونگی برخورد با محیط زیست، موضوع پوشش و چیزهای دیگر.
پس چه باید کرد ای اقوام شرق! تجربۀ ملتهای موفق نشان میدهد برای توسعۀ فرهنگ ملی، باید رفتار ملی داشت. رفتار ملی؛ یعنی اهمیت دادن به انسانی که در فضای اجتماعی سرزمین خود زیست میکند. دولتها با تعمیق خواستههای فرهنگ ملی و ایجاد فضای گفت وگو میتوانند فرهنگ جامعه را ارتقا بدهند.
در عصر دیجیتال بازتولید مفاهیم از دست گروه کوچکی از جامعه که قبلاً روشنفکر خوانده میشدند، خارج شده است. بنابراین آن لایههای اجتماعی که قبلاً خاموش بودند توانستهاند، سخن بگویند. گاه سخنشان سرشار از ایدههای فردی و جهانی است. در یک مفهوم، هر آنچه که به یک زبان ایرانی گفته شود و توسط ایرانیان فهمیده شود، میتواند در بافتار فرهنگی جامعه تعریف شود.
نقش امروزین نخبگان جامعه، ارائه مدلهای عمیق و اندیشمندانه در قلمرو هنر، ادبیات و فکر است. این نقش و کار همراه با کار عامه حاضر در فضای نت می تواند فرهنگ امروز را بسازد. مشکل دولتها در ایران این است که ارائه مدل در اختیار یک جریان اجتماعی به نام فرهنگ عمومی قرار میگیرد که با تغییر دولت ممکن است، مدلی مخالف با آن چه در دولت قبلی اجرا شده، صورت گیرد. دولتها باید هدف بلندمدت داشته باشند و برای توسعه فرهنگ ملی بر بنیانهای تمدنی برنامه داشته باشند. آیا دولتهای ما توانایی این برنامهریزی را ندارند، آیا هدف را گم میکنند و پشت سر هم راهبردهای فرهنگی را تغییر میدهند؟
این فکر که میتوان بدون توجه به زیست اجتماعی و اقتصاد سیاسی، فرهنگ عمومی را جهت داد و فرهنگ را مهندسی کرد، ایدهای تکساحتی است. آیا نظام های تکساحتی، در قرن بیستم موفق به مهندسی فرهنگی شدند که اینک ما بتوانیم مهندسی فرهنگی کنیم؟ مشکل ما در حال حاضر نداشتن تعریف از فرهنگ ملی است. برای رسیدن به این تعریف باید بتوانیم سطح تحمل فرهنگی و گفتمانی خود را بالا ببریم و به جایی برسیم که بگوییم: هر اندیشهای از آنجا که منبع و خاستگاه ملی یا خاستگاه ایرانی دارد، ارزشمند و قابل ارائه است. این اندیشه ممکن است در قالب نقد یا هنر و یا ادبیات و معماری متجلی شود. حمایت حاکمیت نه صرفاً به صورت مالی، بلکه به صورت معنوی-آزادی در ایده و اندیشه- و جهت دهنده کارساز است. همین که با دید بازتری به موضوع ادبیات نگاه بشود و ذرهبیناش را از جست و جو بر موضوعات ادبی بردارد، کارها روان میشود.
اکنون فناوریهای جدید که نسلهای ایرانی را از هم دور کرده و جهان را به هم نزدیک کرده است، بیشترین اثرگذاریها را بر ذهن و زبان مردم دارند. این فضا به دلیل ویژگیهایش و با شناخت رفتارهای کاربرانش و بهرهگیری از حوزۀ علوم شناختی، دوران طلایی اثرگذاری بر ذهن مردم و تغییر ذائقۀ آنان را سپری میکند. این فضا میتواند مردم را به یک پدیده، خوشبین و یا از یک پدیدۀ دیگر بدبین کند، بدون آن که خودِ کاربر نقشی در ایجاد این خُلق داشته باشد. برای به دست آوردن لایههای رفتاری فرهنگ عمومی نیاز به پژوهش است تا موضوع تبیین ، علتشناسی و پیشنهادهایی در جهت تقویت یا تحدید یا تعدیل این رفتارها عرضه شود. اگر قرار است که زبان فارسی و ادبیات همچنان قوامبخش هویت ملی ما باشد، از مجرای همین فناوریهای نوین ارتباطی میسر است.