نورنیوز ـ گروه سیاسی: آمریکای پساترامپ با بحران قدرت نرم در حوزه سیاست خارجی مواجه است. این بحران قدرت آمریکا در جهان را تضعیف کرده و به طور محسوسی مشروعیت سیاستها و اقدامات بینالمللی این کشور را زیر سوال برده است.
این یک مسئله جدی برای واشینگتن است و نیاز به غلبه بر آن، به سادگی از مواضع بایدن و وعدهی او برای بازگشت "آمریکای خوب"، قابل برداشت است. نقش ج.ا.ایران و معاهده برجام در آینده سیاست واشینگتن برای ارتقاء قدرت نرم خود، این سوال را به میان میآورد که آیا ایران باید با آمریکا برای پیشبرد این سیاست همراهی کند؟
انتقال قدرت در آمریکا در پی یک انتخابات جنجالی و در فضایی امنیتی رخ داده و دولت جدید که به روشنی از اقبال بینالمللی بیشتری برخوردار است، زمام امور را به دست گرفته است. ناظران بر این باوراند که میراث به جا مانده از ترامپ، آمریکایی پر از دردسرهای مختلف است که بایدن و کابینهاش باید با آنها روبهرو شوند.
یکی از مهمترین مشکلات کاهش قدرت نرم آمریکا در جهان به ویژه در میان متحدان اصلی این کشور است. معضلی که بیش از هر چیز محصول یکجانبهگرایی در سیاست خارجی در 4 سال گذشته است. رویکردی که با جدیت ذیل شعار ملیگرایانه "اول آمریکا" از سوی ترامپ و همفکرانش دنبال شد و اخیرا بالغ بر 70 میلیون آمریکایی به آن رای دادند.
ایدهی رقیب، یعنی فراملیگرایی البته رای بیشتری به دست آورد و اکنون به نوعی سیاست اعلامی دولت جدید به حساب میآید. رویکردی که راهبرد چندجانبهگرایی و مسئولیتپذیری بیشتر در قبال مسائل جهانی و منافع متحدان را تجویز میکند.
چندجانبهگرایی در برابر یکجانبهگرایی به طور ویژه پس از پایان جنگ سرد در سیاست خارجی آمریکا اهمیت پیدا کرده و در پیوند با رویای "جهان آمریکایی" در دهه 1990 میلادی قابل تحلیل است. هر دو راهبرد پاسخی به این سوال است که آمریکا چگونه میتواند جایگاه ممتاز خود در نظام بین الملل را پس از فروپاشی بلوک شرق حفظ کند و ارتقاء دهد؟
نومحافظهکاران و سیاستمدارانی مانند ترامپ بر این باوراند که آمریکا به تنهایی برای پیشبرد منافع خود از توان کافی برخوردار است و نیازی به همراهی دیگران ندارد. در مقابل کسانی قرار دارند که معتقدند آمریکا بدون داشتن میزانی از مشروعیت نزد دیگر بازیگران بینالمللی، با محدودیتهای قابل توجهی در پیگیری منافعش مواجه است.
محدودیتهایی که این روزها پس از یک دوره یکجانبهگرایی در سیاست خارجی بیش از پیش خود را نشان دادهاند. در دورهی ترامپ بسیاری از سیاستهای آمریکا مورد نقد بسیاری از کشورها از جمله متحدان نزدیک این کشور قرار داشت و همین دلیل از پشتیبانی دیگران برخوردار نبود.
آمریکا نتوانست برای آنچه بحران اشاعه تسلیحات هستهای در جهان میخواند، اقدام موثری انجام دهد. کره شمالی همچنان به توسعه برنامه هستهای خود ادامه میدهد و فشار حد اکثری علیه ج.ا.ایران نیز به کاهش تعهدات برجامی تهران منجر شد. سیاست فشار حداکثری علیه ایران قرار بود تهران را درمیان دو راهی سازش یا تغییر رژیم قرار دهد. دوگانهای که نه تنها شکل نگرفت بلکه ج.ا.ایران توانست حضور منطقهای و برنامه تسلیحاتی متعارف خود را ادامه دهد.
غیر از ایران دیگر قدرتهای منطقهای رقیب آمریکا همچون روسیه و چین نفوذ منطقهای و بازدارندگی تسلیحاتی خود را افزایش دادهاند. متحدان اصلی آمریکا مانند دولتهای اروپایی و کشورهایی مثل کره جنوبی و ژاپن نسبت به گذشته کمتر احساس امنیت میکنند و میل به خودکفایی نظامی در میان آنها افزایش یافته است.
دیگر پروژههای مهم مانند معامله قرن در فلسطین و جنگ اقتصادی با چین نیز به اهداف خود نرسیدهاند. جنگ اقتصادی علیه چین فارغ از آسیبهایش برای اقتصاد آمریکا، تأثیری بر سیاستهای پکن نداشته، غیر از آنکه به مقابله به مثل این کشور منجر شده است. معامله قرن نیز که قرار بود افسانه صلح را در فلسطین اشغالی به ارمغان بیاورد با عادی سازی روابط چند دولت عربی با تلاویو و یک نقشه سوررئال از طرح دو کشور در این سرزمین به پایان رسیدهاست.
آمریکا در 4 سال گذشته از معاهدات بینالمللی امیدوار کنندهای مانند برجام و معاهده پاریس به صورت یکجانبه خارج شد. بسیاری از توافقات دوجانبه میان آمریکا و در دیگر کشورها از سوی واشینگتن لغو شد و رئیسجمهور از توهین و تهدید آشکار نسبت به دیگر دولتها و ملتهای – حتی دوست آمریکا – در مواضع رسمیاش، پروایی نداشت.
رئیسجمهور همچنین در داخل کشور متهم به اتخاذ رویکردهای نژادپرستانه بود و سیاستها دولت او به افزایش شکاف اجتماعی در آمریکا و قدرتگیری گروههای راست رادیکال منجر شده است. آمریکا در چارچوب سیاستهای ترامپ در سطح بینالمللی بیش از هر دوره دیگری انزوا را تجربه کرده و در سطح داخلی نیز تصویری از یک جامعه پارهپاره و متزلزل را از خود منعکس کرده است. کاهش محبوبیت آمریکا در نظرسنجیهای مختلف مانند گالوپ از جمله پیامدهای این وضعیت به حساب میآید.
آخرین باری که قدرت نرم آمریکا تقریبا در چنین وضعیتی قرار داشته، پس از جنگ عراق در سال 2003 میلادی است و اگر به عقب بازگردیم در مقاطع مختلف سیاست خارجی آمریکا با این مسئله مواجه بوده و میزان قدرت نرم این کشور همواره حرکتی سینوسی داشته است. آنچه مهم است حفظ توازن میان به کارگیری دو بعد سخت و نرم از قدرت برای دستیابی به اهداف است.
طبعا به هم خوردن این توازن آمریکا را به عنوان یک ابرقدرت با محدودیت در استفاده از تواناییهایش مواجه میکند و حفظ دائمی آن با توجه به منافع متعدد و متنوع این کشور در سرتاسر جهان نیز غیر ممکن به نظر میرسد. به همین دلیل ما در تاریخ سیاست خارجی آمریکا در دهههای گذشته با شیفت دائمی میان ابعاد مختلف قدرت مواجهیم. اتفاقی که پس از به هم خوردن توازن میان دو بعد سخت و نرم قدرت رخ میدهد و در عین حال به تحولات سیاسی داخل آمریکا نیز مرتبط است.
روی کار آمدن جو بایدن با وعده آمریکای خوب یک شیفت راهبردی دیگر از این دست به حساب میآید. او در اولین روز کاری خود آمریکا را به معاهده زیستمحیطی پاریس بازگرداند و وعده داده به معاهده هستهای با ایران نیز بازمیگردد. دولت جدید آمریکا همچنین قرار است روابط آسیبدیده با متحدان را ترمیم کند، به ساخت دیوار مرزی با مکزیک پایان دهد و در یک کلام از یکجانبهگرایی ملیگرا به نفع چندجانبهگرایی فراملیگرا فاصله بگیرد. تحولی که اگر چه از جهاتی میتواند برای دیگران فرصتزا تلقی شود اما پیش از آن از یک نیاز راهبردی در سیاست خارجی آمریکا نشأت گرفته و قرار است این کشور را از تنگنایی که در آن قرار دارد، برهاند.
برنامه جامع اقدام مشترک با ج.ا.ایران و روابط میان دو کشور یک محور عمده در این رویکرد جدید واشینگتن به حساب میآید. برجام اولین قرارداد چند جانبهای است که در چارچوب سیاست منع اشاعه تسلیحات هستهای منعقد شده و با پذیرش حق داشتن فنآوری هستهای برای ایران، از توازن نسبی برخوردار است.
احیای برجام قدرت نرم قابل توجهی برای آمریکا به ارمغان میآورد. اقدامی که به تنهایی قادر است بخش عمدهای از مشروعیت بین المللی آمریکا را به این کشور بازگرداند. از این زاویه و از موضع منافع ج.ا.ایران، بازگشت به برجام و یا مذاکره احتمالی با آمریکا فرصتی دوباره به واشینگتن میدهد تا با سرعت بیشتری منابع قدرت نرم خود را ترمیم کرده و به محدودیتهای خود در استفاده گستردهتر از قدرت سختافزاری خاتمه دهد.
پایان کار ترامپ در آمریکا با پایان بخش مهمی از سیاستهای او نیز همراه است. در سیاست خارجی ما با یک شیفت راهبردی از یکجانبهگرایی به چندجانبهگرایی مواجهیم. این تحول راهبردی در تلاش است تا قدرت نرم تضعیف شده آمریکا را با هدف برقراری توازن میان ابعاد دوگانه قدرت، تقویت کند.
موفقیت بایدن و دولتش در دستیابی به این هدف نه تنها در داخل آمریکا برای دموکراتها یک دستاورد مهم است بلکه در عرصه بینالمللی نیز افزایش اثرگذاری قدرت آمریکا را به دنبال دارد. بازگشت ایران به تعهدات برجامی خود و یا مذاکره با طرف آمریکایی، یک امتیاز ارزشمند در مسیر افزایش قدرت آمریکا به حساب میآید.
* روزنامهنگار و پژوهشگر روابط بین الملل
نورنیوز