نورنیوز ـ گروه سیاسی: «حسین حیدر» روزنامهنگار و شاعر ترکیهای در وصف شهادت محسن فخریزاده دانشمند هستهای ایران شعری سروده است که ترجمه آن به شرح زیر است:
هرگز نور شب با عزای سیاه پوشیده نمیشود
نور دو جهان با غروب خورشید خاموش نمیشود
خورشید را به حال خود بگذارید، با گفتن غروب کن، غروب نمیکند
تصور میکنی خاموش شده اما در حال متولد شدن با یک عشق جدید است
گل رز برنزه دیده میشود، از ته دل در وسط صبح هویدا میشود
چه کسی سرنوشت را میداند، وی از اول با نام فخری،
از کوههای زاگرس تا نسیم تهران متفاوت بود
دشمن، هم جوانمرد و هم نامرد دارد، هم دانا و هم ظالم دارد
درود بر این سوختن و ایستادن با جوهر خالص وجود
دوست، از خود راضی تا از خود گذشته دارد
غم، روز و شب ندارد، آب کارون آب آرام نمیگیرد
پنج دریای خروشان آرام نمیگیرد، پنج ملت دانا در ماتماند
روح قدسی پیراهنش را میپوشد، پیراهنی که با قیچی مردمی بریده شده است
برای امنیت باغات، برای آب و غذای مردم
مخلص از ته دل به مانند ماه درخشان ظاهر میشود
نمیتوان مرده گفت، چرخ آسمان بر مدار است
بختیار در عالم زندگی کرده، روح پاکش را تسلیم کرده است
نمیتوانی مرده بگویی، برکت بشر یکی پس از دیگری جریان دارد
باقی است و سپرش ایمان قلبی اوست که گلوله از آن رد نمیشود
رویای محافظت شده از وی مراقبت میکند
آن محافظ نمیلرزد، خسته نمیشود، گرسنه نمیشود، تشنه نمیشود
در علوم پنهانی است، طالبش پیدا میکند، البته امید جاودانه است
مام میهن فرزندش را در آغوشش پرورش میدهد، همیشه خوشبخت
گوش کن ، روح عمیق تو در رودخانهها شنیده میشود
راه شامان زخم تو را به کف دستش گرفته است
ای سربازی که ترس را به شجاعت تبدیل میکنی
وجودم در علمت ذوب شود، علم مظلوم در آن تنیده شود
مرد هستهای آسمان را به زمین آورد
معنا در دامن علم به انسان اعطا میشود
اگر کوزه خود را از صحرا پر کنی، انسان گلدسته باز میکند
من تو را پیدا کرده، دستم را بر روی قلبم میگذارم
بلند شو حاجی، شاهنامه از دامنت بیرون آمده، لحظهای آن را بخوان
برو یک دانه نامرئی دیگر بیاور که خورشید در درونش باشد
من حقیقت را پیدا میکنم، زبان ماده را میخوانم
من با آب صحبت کردم، به آهن گوش فرا دادم، اورانیوم یک راز داد
در دشت فارس قدم بزن، از کوه آسیا بالا برو، در آسمان زمین پرواز کن
اکنون بلند شو و درب قبله را باز کن تا علم در آن جریان یابد
سرت را بلند کن عزیز، روز در افق شرقی در حال طلوع است
فرشتگان از آسمان فرود میآیند تا خانه شهید را طواف کنند
افسوس که آسمان بسته است، آنها کرکره نور را پایین میآورند
صبر کنید! صدای مام میهن از عمق شنیده میشود:
میگوید چشمانت را باز کن فرزندم، بازکن عزیزم، باز کن مادرم!
یک لحظه پلکهایش را از هم باز میکند و در آن میزان عالم را میبیند
آناج