نورنیوزـ گروه جامعه: روز گذشته و در لابهلای اخبار کوتاه و بلند حوزه کتاب و ادبیات خبری کوتاه در برخی از رسانهها درج شد: درگذشت آقای بیوک چیتچیان مدیر کتابفروشی مترضوی در خیابان ناصرخسرو و مدیر انتشارات «المکتبه المرتضویه الحیاء الآثار الجعفریه»
وی آنطور که خود در برخی از آخرین گفتگوهایش عنوان کرده است بیش از ۶۸ سال کار کتابفروشی فعال بوده است. طلبه جوانی بوده که از تبریز راهی نجف میشود برای کسب معارف و در آنجا برای گذران زندگی به کتابفروشی روی میآورد و سودای همین کار او را از نجف راهی تهران میکند. پانزده سالی در بازار بینالحرمین تهران و بیش از پنجاه سال در خیابان ناصرخسرو کوچه حاجنایب به کتابفروشی مشغول میشود.
هرچند که در این اواخر پاساژی که کتابفروشی او در طبقه دوم آن واقع شده بود کمتر رنگ بوی کتاب و کتابفروشی داشت اما مغاره او همواره محلی برای رفت و آمد طلابی بود که به دنبال خرید کتابهای دینی و اسلامی و اخلاقی بودهاند.
مرحوم چیتچیان در مستندی که چندی قبل توسط مؤسسه خانه کتاب و برای بزرگداشت وی تهیه شده بود درباره کتابفروشی و انتشارات خود عنوان میکند: خواستم پیوندم با حضرت علی (ع) برقرار باشد. برای همین کتابفروشی را به نام مرتضوی نام گذاشتم. مرتضوی همان مولی علی است.
وی چندی پیش و در نشستی که برای بزرگداشت وی برگزار شده بود سرگذشتش را این طور بیان کرده بوده: من در مدرسه حکمت درس خواندم و مثل همه پسرها باید به سربازی میرفتم. برای این که به سربازی اجباری رژیم پهلوی نروم، سال ۱۳۲۲ عازم نجف اشرف شدم تا آنجا به تحصیلاتم ادامه بدهم. برای تأمین هزینه معاش و تحصیل، به کار کتابفروشی مشغول شدم. اوایل، روزهای پنجشنبه و جمعه در حراجی بازار نجف کار میکردم، اما بعد توانستم مغازهای در همان بازار بگیرم. مغازه من درست روبهروی مغازه آشیخ علی آخوندی بود. در مغازه شیخ بعدازظهرها همیشه مباحثه علمی انجام میشد. اسم کتاب فروشیام را «المکتبه المرتضویه لاحیاء الآثار الجعفریه» گذاشتم و در آن به نشر معارف دینی و وصایای ائمه اطهار (ع) پرداختم. علاوه بر کتابهای آنجا، بعضی از کتابها از جمله آثار انتشارات اسلامیه و آقای کتابچی را سفارش میدادم از ایران برایم بفرستند. آقای اعتماد کاظمینی در آن سالها رابط ما بود و این کتابها را از طریق گمرک عراق به دست من میرساند.
آن زمان کار نشر در ایران بسیار ارزانتر تمام میشد. سال ۱۳۲۷ کتابفروشی نجف را تعطیل و به ایران مهاجرت کردم. در تهران ساکن شدم و ازدواج کردم. در بازار تهران، در پاساژ مهتاش، مغازهای خریدم و با همان نام قبلی مشغول به کار شدم. حدود پنج سال آنجا بودم، اما با توصیه حاج آقا مشمعچی به خیابان ناصرخسرو و کوچه حاجنایب رفتم و در پاساژ مجیدی حجرهای خریدم. با شهرها و شهرستانهای زیادی مثل تبریز و مشهد ارتباط داشتم و برای آنها کتاب میفرستادم.
وی درباره علاقهمندیهای خود در حوزه کتاب نیز در این نشست گفته بود: وصایای سیدبنطاووس در کتاب کشفالمحجه و کتاب برنامه سعادت آشیخ محمدتقی آملی را خیلی دوست دارم و به همه توصیه میکنم بخوانند. اگر قرار باشد برای کسی کتاب هدیه ببرم این دو کتاب را هدیه میبرم.
اما درباره مصائب کتابفروشی نیز مرحوم چیتچیان نکته جالبی برای بازگو کردن دارد: بعضی از کتابها مخصوص طبقه خاصی هستند و مخاطب خاص دارند. بهطور مثال کتاب تذکره علامه را منتشر کردیم. شاید نزدیک به سی سال طول کشید تا این کتاب به فروش رفت یا کتاب مفردات راغب را هنوز داریم. من چندین دهه است که در عرصه نشر فعالیت و حدود ۱۰۰ عنوان کتاب منتشر کردهام. امروز خیلی ناراحت میشوم، وقتی که فکر میکنم بعد از من این کتابها در انبار میماند و کسی نیست که آنها را به دست علاقهمندان برساند. فرزندانم درگیر کار و زندگی خود هستند و نمیدانم بعد از من چه سرنوشتی در انتظار این کتابهاست!
اینها بخشی از خاطرات فردی بود که میتوان او را یکی از مهمترین ستونهای تاریخ شفاهی نشر ایران در یکصد سال اخیر دانست.
امید است که با درگذشت وی و با تمهیدی را برای ادامه فعالیت و ثبت و ضبط تاریخی فعالیت وی در این مجموعه نشر و کتابفروشی برقرار و پابرجا باشد.
مهر