به گزارش نورنیوز: ترامپ و دستیارانش نمی دانستند که خیلی نمیتوانند در دنیا تغییر ایجاد کنند، چه، از تاثیر زیاد در هم تنیده شدن منافع و ساختارهای به هم پیوند خورده تجارت جهانی بی اطلاع بودند، لذا بیشتر دچار خودشیفتگی شدند تا تحقق اهداف.
محمد قادری: دکترین ترامپ تحت عنوان «آمریکا اول»، برای ایجاد یک نظام تک قطبی جهانی به رهبری آمریکا تدوین شده و مبنای آن بی اثر کردن منافع چندجانبه گرا در مناسبات متداول جهانی بود.
بر اساس این دکترین، آمریکای شکست خورده در سیاست های داخلی و خارجی در دوره روسای جمهور سابق ایالات متحده، می بایست برای احیای هژمون و کسب «اعتبار رهبری جهانی از دست رفته»، به تجدید نظر و بازسازی در روابطی می پرداخت، که متضمن تجارتی سودآورتر باشد.
ترامپ در بخش اقتصادی ایجاد مناسبات مبتنی بر منافع بیشتر آمریکا در روابط دو جانبه را در نظر گرفت و تلاش کرد مناسبات خارجی آمریکا را بر روابطی که اصول آن را دو جانبه گرایی یا تجارت متقابل تعیین می کند، بنا کند.
ترامپ در پی معاملات سود آور تضمین شده در مناسبات خارجی بود و برای تحقق آن راهبرد ایجاد هراس و امید را برای تنظیم مناسبات فرامرزی در نظر گرفت و اهداف میان مدت سیاست خارجی آمریکا را در بی اهمیت جلوه دادن معاهدات و کنوانسیون ها و راهکارهای بینالمللی تعریف کرد.
این قدرت جدید سیاسی و اقتصادی آمریکا به رهبری ترامپ که بیشتر جنبه رسانه ای داشت تا اجرایی، در رویارویی با ساختار بینالملل، اقتصاد چین را به چالش کشید، در مواجهه با روسیه پیمان INF را منسوخ کرد، کشورهای اروپایی را تشویق به خروج از اتحادیه اروپا نمود، توافق پاریس را رها کرد و از توافق هسته ای با ایران که 4 کشور دیگر عضو دائم شورای امنیت به همراه آلمان آن را امضا کرده بودند، خارج شد.
ترامپ حتی تا آن حد جلو رفت که سازمان ملل را هزینهساز و بدون بازده دانست و خواستار انتقال سازمان ملل از آمریکا به کشوری دیگر شد.
ترامپ در جنگ تعرفه ها با چین و فشارهای اقتصادی بر اتحادیه اروپا و ژاپن و همچنین توسعه تجارت تسلیحاتی با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، عزم خود را جزم کرد و ساختار مناسبات سیاسی و اقتصادی خارجی آمریکا را بر محوری استوار نمود که تنها ماهیت تجارت خارجی مبتنی بر راهبرد «آمریکا اول»، تعیین کننده سطح روابط متقابل باشد.
طبعا در این فرآیند می بایست عدم رعایت مناسبات و ملاحظات بین المللی کمترین تاثیر را بر کسب منافع بیشتر داشته باشد.
به عبارتی؛ اگر در تعاملات تجاری یک و یا چند جانبه، تجارت سود آورتری در کار نبود، از نظر ترامپ وجود چنین روابطی بی معنا می شد.
با شروع به کار ترامپ در کاخ سفید، کشورهای برخوردار از اقتصاد و تجارت جهانی برای حفظ موقعیت و دستاوردهای جهانی خود، مجبور بودند تا حدی با ترامپ همراه باشند. ترامپ نیز با استفاده از این فرصت، سیاست های یکجانبه مبتنی بر روابط خاص را با چند کشور مهم جهان از جمله روسیه، چین، هند، ژاپن، انگلیس و کشورهای عضو اتحادیه اروپا آغاز کرد. اما در فرآیند اجرای این سیاست و زیاده خواهی های خارج از عرف، همه ترتیبات و دستاوردهای توافق های بعد از جنگ جهانی دوم را عملا زیر سوال برد.
ترامپ و دستیارانش نمی دانستند که خیلی نمیتوانند در دنیا تغییر ایجاد کنند، چه، از تاثیر زیاد در هم تنیده شدن منافع و ساختارهای به هم پیوند خورده تجارت جهانی بی اطلاع بودند، لذا بیشتر دچار خودشیفتگی شدند تا تحقق اهداف.
به همین دلیل، کشورها با تاکید بر استمرار نظام تجارت جهانی و موافقتنامه های منطقه ای و فرامنطقه ای بین المللی، دکترین ترامپ را به چالش کشیدند.
چین، آلمان، فرانسه و کانادا در مقابل تهدیدات تعرفه ای آمریکا، چنگ و دندان نشان دادند و از اقدامات متقابل سخن گفتند و ترمز اقتصاد آمریکا را که در دو سال اول ریاست جمهوری ترامپ شکوفایی خود را با ایجاد چالش های اقتصادی برای کشورهای بزرگ جهان به اثبات رسانده بود، کشیدند.
حال با ایستادگی اتحادیه اروپا و چین در مقابل سیاست های ابهام آمیز اقتصادی ترامپ، آمریکا چاره ای جز عقب نشینی و یا اعلام جنگ اقتصادی علیه چین و اتحادیه اروپا ندارد.
روشن است که ادامه حمله های تعرفه ای به اقتصاد چین و یا اتحادیه اروپا می تواند اقتصاد جهانی را که ایالات متحده سردمدار آن است ویران کند و این وضعیت برای ایالات متحده به معنی «از ترس مرگ خودکشی کردن» است.
هنر دیگر ترامپ این بود که با بی اطلاعی از ساختار قدرتمند قفل شده نظام جهانی، با مشتی گره کرده اما توخالی وارد عرصه های جهانی شد و جهان تک قطبی دیروز را به دلیل ناشی گری های سیاسی به جهان بی قطبی امروز مبدل کرد.
نتیجه اینکه؛ در حال حاضر آمریکا در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی و نظامی به هیچ عنوان جایگاه و اعتبار خود بعد از جنگ جهانی دوم را ندارد.
ترامپ با به چالش کشیدن نظم لیبرالی اقتصاد جهان و ابهاماتی که در تجارت جهانی ایجاد کرده به همان میزان هم سیاست خارجی آمریکا را متاثر نمود. در واقع او با اشتباهات محاسباتی مکرر و به کارگیری «استراتژیست های پاره وقت» مجبور شد با تغییر مداوم در حوزه مشاورین و دولت، سیاست خارجی ایالات متحده را نیز درگیر «استراتژی های کوتاه مدت» کند.
به بیان دقیق تر؛ درگیر شدن آمریکا در استراتژی های کوتاه مدت، زمینه ساز حذف برنامهها و اهداف استراتژیک بلند مدت شده و نگاه جهانی به آمریکا را کوتاه مدت، پر دغدغه و تردید آمیز کرده است.
بر همین مبنا؛ اگر ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری 2020، پیروز شود، با توجه به مقاومت چین و اتحادیه اروپا، اقتصاد آمریکا دچار ایستایی ( Resession) خواهد شد و ترامپ را مجبور می کند که برای خروج از ایستایی و یا حتی رکود اقتصادی با هزینه های سنگین، دوباره به جامعه تجارت جهانی و مقررات خاص آن بازگردد.
اما اگر ایالات متحده مصمم به بازگشت به دوران رهبری جهان باشد باید بتواند از تقسیم دنیا به جهان دو یا چند قطبی ممانعت کند که لازمه این کار نیز تقابل جدی تجاری با اروپا و جنگ سرد منجر به رویارویی نظامی با چین و حتی روسیه خواهد بود.
از آنجا که کشورهای جهان، به ویژه چین، روسیه و اتحادیه اروپا به خوبی می دانند که آمریکا همیشه خلاف نظم چندجانبه عمل کرده و به هر بهایی درصدد حفظ قدرت رهبری آمریکایی است، با موضع گیری و اقدامات خود نشان دادند که آماده رویارویی با تنش های آتی آمریکا هستند که حتی بعد از ترامپ هم وجود خواهد داشت.
مهر