نورنیوز- گروه سیاسی: فرارسیدن کریسمس و سالروز میلاد مسیح(ع)، هر سال فرصتی است برای یک مکث و تأمل؛ مکثی کوتاه در میانه هیاهوی سیاست، جنگ، بحران و بیاعتمادی. اما در آستانه پایان سال پرماجرای ۲۰۲۵، این مکث و تأمل بیش از همیشه به پرسشی جدی بدل میشود: اگر مسیح امروز به جهان بازگردد، با چه جهانی روبهرو خواهد شد؟ جهانی نزدیکتر به پیام خود، یا جهانی دورتر از همیشه؟
غربت پیام مرکزی مسیح
از جمله پیامهای ماندگار و محوری مسیح، صلح از مسیر محبت بود؛ صلحی که از دل همدلی، فروتنی و احترام به کرامت انسان زاده میشود. اما جهان امروز، بهویژه در قاموس سیاست معاصر، روایت دیگری از صلح را برجسته کرده است: صلح از مسیر قدرت. در این روایت، که در شعارها و سیاستهای دونالد ترامپ و جریانهای همسو با او بهروشنی دیده میشود، صلح نه نتیجه عدالت و اعتماد و محبت، بلکه محصول نمایش قدرت، تهدید، تحریم و حتی حمله پیشدستانه است. این منطق، هرچند ممکن است در کوتاهمدت بازدارنده جلوه کند، اما از منظر اخلاق دینی، اساساً چیزی غیرمسیحی و البته غیر دینی است. صلحی که بر ترس و تهدید و زور بنا شود، صلح نیست؛ تعلیق موقت و کوتاه مدت خشونت است.
مسیح هرگز نگفت جهان را با قدرت اصلاح و آباد کنید. او گفت جهان را با محبت دگرگون سازید. او بهجای آنکه پیروانش را به سلطهگری و غلبه فرا بخواند، آنها را به خدمت و محبت دعوت کرد؛ بهجای فتح سرزمینها، فتح دلها را پیش نهاد. با این معیار، اگر مسیح امروز بازگردد، شاید نخستین شگفتی و شوک اخلاقیاش نه از خشونت عریان دشمنان، بلکه از زبان قدرتمحورِ مدعیان پیرویاش باشد؛ کسانی که به نام امنیت، از اخلاق عبور کردهاند و به نام صلح، خشونت را مشروع ساختهاند.
یکی از مرکزیترین آموزههای مسیح ــ «همسایهات و همنوعت را دوست بدار» ــ امروز به طرز تلخی مهجور و غریب است. جهان مدرن، اگرچه به دهکدهای جهانی بدل شده، اما از نظر اخلاقی، غریبهتر و سردتر از همیشه است. ما بیش از هر زمان دیگری از رنج همنوع و همسایهمان باخبریم، اما کمتر از همیشه نسبت به آن احساس مسئولیت میکنیم. تصویر درد، به امری عادی بدل شده و تکرار فاجعه، حساسیت اخلاقی را فرسوده است.
غزه، نمایشگاه فروپاشی اخلاق
در این میان، تراژدی غزه همچون زخمی باز، وجدان جهان را همچنان به چالش میکشد؛ آن هم در همسایگی تاریخی و جغرافیایی سرزمینی که روایت مسیح از آن برخاست. کودکانی که زیر آوار جان دادند، زنانی که بیپناه قربانی جنگ و محاصره شدند، و مردمی که از ابتداییترین حقوق انسانی محروم ماندند، صرفاً اعداد یک گزارش خبری نیستند. آنها همان «همسایگانی» هستند که مسیح ما را به دوست داشتنشان فراخوانده بود.
سکوت در برابر این رنج، یا بدتر از آن، توجیه آن با واژگانی چون «دفاع مشروع» و «ضرورت امنیتی»، نشانه فروپاشی اخلاق در سیاست است. هیچ خوانش صادقی از انجیل نمیتواند قتل غیرنظامیان را توجیه کند و هیچ مسیحی صادقی نمیتواند چشم خود را بر مرگ کودکان ببندد. اگر مسیح امروز بازگردد، بعید است در کنار توجیهگران این خشونت بایستد؛ او همانجا خواهد بود که همیشه بود: کنار قربانیان، نه در اتاقهای قدرت.
از این منظر، جهان امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند معجزه است؛ اما نه معجزهای فراطبیعی؛ معجزهای اخلاقی. سیاست امروز، چشمانش به روی انسان نابینا شده و جهان به شفای این نابینایی نیاز دارد. وجدانهایی که زیر لایههای منافع ملی، رقابتهای ژئوپلیتیک و محاسبات انتخاباتی دفن شدهاند، نیازمند جانبخشی دوبارهاند. جهان ما نه با کمبود اطلاعات مواجه است و نه با فقر تحلیل؛ مسئله، غیبت همدلی است. مسیح اگر امروز بازگردد، احتمالاً نه در کاخها پذیرفته میشود و نه در اتاقهای تصمیمسازی. زبان او برای جهان ما بیش از حد ساده و در عین حال بیش از حد رادیکال است. سخن گفتن از محبت به دشمن، دفاع بیقیدوشرط از مظلوم، و تقدم اخلاق بر قدرت، در جهانی که واقعگرایی را با بیرحمی اشتباه گرفته، آزاردهنده و حتی خطرناک تلقی میشود.
شاید از همین روست که بتوان گفت مسیح امروز، غریبترین موجود جهان است؛ غریب، چون پیامش یا شنیده نمیشود یا تحریف میشود. و شاید اندوهگینترین مسیحی عالم نیز باشد؛ اندوهگین نه از ایماننیاوردن انسانها، بلکه از اینکه رنج انسان دیگر، دیگر مسئله اصلی جهان نیست. میلاد مسیح، اگر قرار است فراتر از یک آیین باشد، باید ما را وادار به بازاندیشی کند: آیا جهانی که صلح را از مسیر قدرت جستوجو میکند، هنوز توان شنیدن پیام محبت را دارد؟ و ما، در برابر رنج همنوع و همسایهمان، تماشاگر ماندهایم یا مسئول؟ شاید معجزهای که جهان امروز به آن نیاز دارد، نه بازگشت فیزیکی مسیح، بلکه بازگشت صادقانه به پیام اوست؛ پیامی که هنوز هم، با تمام سادگیاش، رادیکالترین نقد به جهان بیمهر ماست.