نورنیوز- گروه اجتماعی: وقتی رئیسجمهور از تلفات سالانه ۱۷ تا ۲۰ هزار نفری جادهها حرف میزند و میگوید «انگار هر روز یک هواپیما سقوط میکند و همه مسافرانش میمیرند و ما بیخیال هستیم»، در واقع روی زخمی قدیمی اما عمیق دست میگذارد؛ زخمی که سالهاست خون میدهد، اما دیگر فریاد نمیزند. مرگ جادهای در ایران، به شکلی خطرناک، عادی شده است.
آمارهای رسمی نشان میدهد این عادیشدن نه حاصل اغراق رسانهای، که نتیجه یک واقعیت تلخ و رو به تشدید است. یک مقام ارشد حوزه سلامت در گفت و گو با یک خبرگزاری اعلام کرده است که فقط در هفت ماه ابتدایی سال ۱۴۰۴، بیش از ۷۳۰۰ حادثه ترافیکی ثبت شده؛ یعنی روزانه بهطور متوسط ۳۴ حادثه. این عدد نسبت به مدت مشابه سال قبل ۱۱ درصد افزایش داشته است. اما آنچه بیش از تعداد حوادث، زنگ خطر را به صدا درمیآورد، تلفات انسانی آن است: نزدیک به ۱۰ هزار کشته در هفت ماه؛ یعنی هر ۲۰ دقیقه یک مرگ، روزانه ۵۵ جان از دسترفته و ۶۰۰ تا ۷۰۰ مجروح.
اگر این اعداد را کنار هم بگذاریم، تصویر تکاندهندهتر میشود: حجم روزانه تصادفات، معادل اشغال کامل ۶ تا ۷ بیمارستان ۱۰۰ تختخوابی است. هزینه سالانه تصادفات، بنا بر برآوردهای کارشناسی، به حدود ۱۷ درصد کل بودجه کشور میرسد. این دیگر فقط یک بحران ایمنی نیست؛ یک بحران حکمرانی است.
بازگشت به نقطه هشدار
ایران این مسیر را قبلاً رفته است. در سال ۱۳۸۴، تلفات جادهای به حدود ۲۸ هزار نفر رسید؛ عددی فاجعهبار که جامعه را شوکه کرد. در پی آن، با اصلاح نسبی قوانین، آموزش، کنترل سرعت، بهبود خودرو و جاده، این رقم تا حدود ۱۶ هزار نفر کاهش یافت. اما در چند سال اخیر، روند دوباره معکوس شده و حالا بار دیگر به مرز ۲۰ هزار مرگ سالانه نزدیک شدهایم. این یعنی دستاوردهای گذشته یا رها شدهاند، یا دیگر پاسخگوی شرایط امروز نیستند.
نکته مهمتر این است که ۵۳ درصد جانباختگان زیر ۴۰ سال هستند؛ یعنی درست در سنین مولد، کار، تشکیل خانواده و فرزندآوری. مرگ جادهای در ایران فقط جان نمیگیرد؛ آینده را هم میفرساید. سالانه ۲ تا ۳ هزار نفر از مصدومان دچار آسیب نخاعی میشوند و برای همیشه از چرخه تولید خارج میمانند. این یعنی فشار مضاعف بر نظام درمان، تأمین اجتماعی و خانوادهها؛ آن هم در کشوری که همزمان با بحران سالمندی و کاهش جمعیت دستوپنجه نرم میکند.
اما ماجرا فقط به مرگ و جراحت ختم نمیشود. تصادف، حتی اگر به مرگ منجر نشود، اغلب یک «پایان» است؛ پایان آرامش روانی. اختلال استرس پس از سانحه، اضطراب شدید از رانندگی، افسردگی، احساس گناه، تحریکپذیری، مشکلات تمرکز و خواب، بخشی از زندگی روزمره هزاران بازمانده تصادف است. بسیاری از آنها دیگر نمیتوانند پشت فرمان بنشینند؛ برخی حتی بهعنوان سرنشین هم دچار وحشت میشوند. این تروماهای پنهان، کیفیت زندگی را پایین میآورد، روابط اجتماعی را فرسوده میکند و هزینههای نامرئی اما سنگینی به جامعه تحمیل میکند. جامعهای که هر روز با خبر مرگ جادهای بیدار میشود، بهتدریج حساسیت خود را از دست میدهد؛ و این، خطرناکترین بخش ماجراست.
سالهاست سادهترین توضیح، مقصر دانستن «فرهنگ رانندگی» است. بیتردید خطای انسانی نقش دارد، اما وقتی یک بحران، اینچنین گسترده و پایدار است، دیگر نمیشود آن را فقط به رفتار فردی تقلیل داد. خودروهای ناایمن، جادههای پرخطر، حملونقل عمومی ناکارآمد، نظارت سست، اجرای مقطعی قانون و سیاستگذاریهای جزیرهای، همه در این فاجعه سهیماند. در کشوری که حملونقل عمومی ایمن، ارزان و در دسترس نباشد، مردم ناگزیرند بیشتر رانندگی کنند. در کشوری که خودروهای تولیدی استانداردهای ایمنی حداقلی را ندارند، تصادف مساوی است با مرگ یا معلولیت. در کشوری که قانون هست اما اجرای پایدار ندارد، تخلف کمهزینه میشود و جان، بیارزش.
سخنان رئیسجمهور درباره عزم دولت برای بهسازی شبکه حملونقل عمومی، اگر از سطح شعار فراتر برود، میتواند نقطه شروعی مهم باشد. اما جامعه دیگر با وعده آرام نمیشود. کاهش مرگ جادهای، نیازمند تصمیمات سخت، سرمایهگذاری جدی، شفافیت، پاسخگویی و تداوم است؛ نه طرحهای مقطعی و واکنشی. اگر هر روز واقعاً یک هواپیما سقوط میکرد، کشور تعطیل میشد، کمیته حقیقتیاب تشکیل میدادند و کسی جرأت «بیخیالی» نداشت. اما چون این مرگها تکی، تدریجی و در جادهها رخ میدهد، انگار به حاشیه رانده شدهاند. مرگ جادهای یک حادثه نیست؛ یک فاجعه مستمر است. و فاجعهای که عادی شود، دیر یا زود، همه را درگیر میکند.
نورنیوز