نورنیوز- گروه بین الملل: سخنان اخیر دونالد ترامپ در شرمالشیخ و کنست اسرائیل، نه یک موضع دیپلماتیک، بلکه بیانیهای از جنس «هژمونی متزلزل غرب» است. رییس جمهور پر سروصدای کاخ سفید در سرزمین های اشغالی و شرم الشیخ سخنانی را به زبان آورده است که با توجه به اظهارات پیشین وی جای تعجب ندارد. ترامپ که می خواست در چند روز جنگ در اروپا رو متوقف کند و گمان می کرد چین را وادار به کرنش خواهد کرد، حالا شاهد سیاست های شکننده و ضعف راهبردی غرب در برابر قدرت به پا خواسته شرق است. او در حالی از آمادگی برای توافق با ایران سخن میگوید که مفروضات سخنش مبتنی بر انکار موجودیت ژئوپلیتیک ایران نوین است. خواستِ «به رسمیت شناختن اسرائیل» و «دست کشیدن از تهدید همسایگان» در واقع بازتولید همان سیاستی است که نیمقرن است در غرب آسیا با شکست مواجه شده: حذف ارادهی ملتها و بازسازی نظم مصنوعی بر پایهی وابستگی. ایران همواره بر اثرات این سیاست شوم بر امنیت و منافع ملت های منطقه اشاره کرده است. تهاجم معنادار به دوحه قطر از سوی رژیم اسرائیل نشان داد که منطقه با حضور نیروهای نیابتی و رژیم های وابسته جای امنی نخواهد بود؛ این موضوع ارتباطی به کنش سیاسی ایران ندارد و ناامنی بخش جداییناپذیر سیاست های تحمیلی آمریکا و غرب مبنی بر حضور در مناطق مختلف جهان، بویژه غرب آسیا است. ترامپ برخلاف ظاهر رسانهایاش، در این مقطع نمایندهی منطق کهنهای است که میکوشد نظم در حال فروپاشی لیبرال را با تزریق بحرانهای مصنوعی احیا کند. در این چارچوب، ایران نه دشمن بلکه مانع تاریخی تداوم سلطه است. همانگونه که بارها گفته و نوشتهام، ایالات متحده از «ایران هستهای» نمیترسد؛ از ایران آگاه، مستقل و خودتعریف هراس دارد — ایرانی که نه از مسیر واردات امنیت، بلکه از مسیر تولید قدرت ملی به بقا میرسد. ترامپ میگوید «اگر ایران سلاح هستهای داشت، توافق غزه ممکن نبود.» این گزاره اگرچه ضدایرانی است و تلاش های تهران برای توقف نسل کشی در غزه که همزمان با حضور وی در کنست اسرائیل، از سوی یکی از نمایندگان نیز مطرح شد و سخنرانی رییس جمهور آمریکا را برای دقایقی متوقف کرد را نادیده می گیرد، اما در عمق خود اعترافی است به قدرت بازدارندگی ایران؛ زیرا او میداند که هیچ نظم سیاسی جدیدی در غرب آسیا نمیتواند بدون درک نقش تعیینکنندهی تهران شکل بگیرد. شاید از این منظر بهتر بتوان تلاش وی برای حضور ایران در شرم الشیخ را درک کرد؛ موضوعی که با ادارک صحیح ایران از بحران آفرینی در منطقه از سوی غرب، رد شد. ادعای او مبنی بر آغاز «توافق غزه با حمله به مراکز هستهای ایران»، در واقع تلاشی برای مشروعیتبخشی به منطق زور است: صلحی که با بمب آغاز شود، همان صلح آمریکاییِ بیریشه است. شاید صلح نتیجه شلیک موشک های وحشتناک ایران و یمن به قلب سرزمین های اشغالی و هراس رژیم اشغالگر از بقا است. آنچه امروز در رفتار ترامپ دیده میشود، بازتاب یک «شوک تمدنی» است؛ شوکی که از درک ظهور نظم چندقطبی، محور شرق و فروپاشی تدریجی مرکزیت غربی ناشی میشود. حضور او در مصر و گفتوگوهایش در اسرائیل، تلاشی است برای بازتعریف جغرافیای قدرت در منطقه بدون حضور فعال ایران. اما واقعیت این است که ایران دیگر در معادلات منطقهای «موضوع» نیست، بلکه فاعل راهبردی است؛ کنشگری که در چهار دهه اخیر از میان تحریم، جنگ و تهدید، به سطح قدرتی فراتر از توازن نظامی رسیده است: قدرت معنا، نه صرفاً قدرت اسلحه. قدرت اسلحه همان موشک های خارق العاده ای بود که تمام قدرت پدافندی غرب را به شکست کشاند و مراکز راهبردی رژیم صهیونسیتی را هدف قرار داد، اما قدرت معنا مصادیق گوناگون دارد؛ از همکاری و هم پیمانی با ملت ها از آمریکای لاتین تا شرق و جنوب شرق آسیا گرفته تا اهتزاز و چرخش پرچم ایران در اعتراضات گسترده در شهرهای مختلف جهان این خوانش و منطق را پشتیبانی می کند. ترامپ میخواهد ایران را به پای میز گفتوگویی بکشاند که دستورکارش از پیش نوشته شده است؛ البته تجربه تاریخی نشان داده است که تهاجم نظامی همزمان با مذاکره نیز رکن و دستور کار جدیدی در این عرصه است. اما ایران امروز، نه «مذاکرهشونده»، بلکه «تعریفکنندهی چارچوب مذاکره» است.
در چنین وضعی، هرگونه توافقی که بر محور فشار، تهدید و تحقیر شکل گیرد، نه صلح بلکه تعلیق مقاومت خواهد بود. ایران باید از منطق دفاع به منطق کنش فعال ژئوپلیتیک عبور کند: سیاستی که در آن هر گفتوگو، ادامهی قدرت باشد نه جایگزین آن.
سخنان اخیر دونالد ترامپ در شرمالشیخ و کنست اسرائیل، نه یک موضع دیپلماتیک، بلکه بیانیهای از جنس «هژمونی متزلزل غرب» است. رییس جمهور پر سروصدای کاخ سفید در سرزمین های اشغالی و شرم الشیخ سخنانی را به زبان آورده است که با توجه به اظهارات پیشین وی جای تعجب ندارد. ترامپ که می خواست در چند روز جنگ در اروپا رو متوقف کند و گمان می کرد چین را وادار به کرنش خواهد کرد، حالا شاهد سیاست های شکننده و ضعف راهبردی غرب در برابر قدرت به پا خواسته شرق است.
او در حالی از آمادگی برای توافق با ایران سخن میگوید که مفروضات سخنش مبتنی بر انکار موجودیت ژئوپلیتیک ایران نوین است. خواستِ «به رسمیت شناختن اسرائیل» و «دست کشیدن از تهدید همسایگان» در واقع بازتولید همان سیاستی است که نیمقرن است در غرب آسیا با شکست مواجه شده: حذف ارادهی ملتها و بازسازی نظم مصنوعی بر پایهی وابستگی. ایران همواره بر اثرات این سیاست شوم بر امنیت و منافع ملت های منطقه اشاره کرده است. تهاجم معنادار به دوحه قطر از سوی رژیم اسرائیل نشان داد که منطقه با حضور نیروهای نیابتی و رژیم های وابسته جای امنی نخواهد بود؛ این موضوع ارتباطی به کنش سیاسی ایران ندارد و ناامنی بخش جداییناپذیر سیاست های تحمیلی آمریکا و غرب مبنی بر حضور در مناطق مختلف جهان، بویژه غرب آسیا است.
ترامپ برخلاف ظاهر رسانهایاش، در این مقطع نمایندهی منطق کهنهای است که میکوشد نظم در حال فروپاشی لیبرال را با تزریق بحرانهای مصنوعی احیا کند. در این چارچوب، ایران نه دشمن بلکه مانع تاریخی تداوم سلطه است. همانگونه که بارها گفته و نوشتهام، ایالات متحده از «ایران هستهای» نمیترسد؛ از ایران آگاه، مستقل و خودتعریف هراس دارد — ایرانی که نه از مسیر واردات امنیت، بلکه از مسیر تولید قدرت ملی به بقا میرسد.
ترامپ میگوید «اگر ایران سلاح هستهای داشت، توافق غزه ممکن نبود.» این گزاره اگرچه ضدایرانی است و تلاش های تهران برای توقف نسل کشی در غزه که همزمان با حضور وی در کنست اسرائیل، از سوی یکی از نمایندگان نیز مطرح شد و سخنرانی رییس جمهور آمریکا را برای دقایقی متوقف کرد را نادیده می گیرد، اما در عمق خود اعترافی است به قدرت بازدارندگی ایران؛ زیرا او میداند که هیچ نظم سیاسی جدیدی در غرب آسیا نمیتواند بدون درک نقش تعیینکنندهی تهران شکل بگیرد. شاید از این منظر بهتر بتوان تلاش وی برای حضور ایران در شرم الشیخ را درک کرد؛ موضوعی که با ادارک صحیح ایران از بحران آفرینی در منطقه از سوی غرب، رد شد.
ادعای او مبنی بر آغاز «توافق غزه با حمله به مراکز هستهای ایران»، در واقع تلاشی برای مشروعیتبخشی به منطق زور است: صلحی که با بمب آغاز شود، همان صلح آمریکاییِ بیریشه است. شاید صلح نتیجه شلیک موشک های وحشتناک ایران و یمن به قلب سرزمین های اشغالی و هراس رژیم اشغالگر از بقا است.
آنچه امروز در رفتار ترامپ دیده میشود، بازتاب یک «شوک تمدنی» است؛ شوکی که از درک ظهور نظم چندقطبی، محور شرق و فروپاشی تدریجی مرکزیت غربی ناشی میشود. حضور او در مصر و گفتوگوهایش در اسرائیل، تلاشی است برای بازتعریف جغرافیای قدرت در منطقه بدون حضور فعال ایران. اما واقعیت این است که ایران دیگر در معادلات منطقهای «موضوع» نیست، بلکه فاعل راهبردی است؛ کنشگری که در چهار دهه اخیر از میان تحریم، جنگ و تهدید، به سطح قدرتی فراتر از توازن نظامی رسیده است: قدرت معنا، نه صرفاً قدرت اسلحه.
قدرت اسلحه همان موشک های خارق العاده ای بود که تمام قدرت پدافندی غرب را به شکست کشاند و مراکز راهبردی رژیم صهیونسیتی را هدف قرار داد، اما قدرت معنا مصادیق گوناگون دارد؛ از همکاری و هم پیمانی با ملت ها از آمریکای لاتین تا شرق و جنوب شرق آسیا گرفته تا اهتزاز و چرخش پرچم ایران در اعتراضات گسترده در شهرهای مختلف جهان این خوانش و منطق را پشتیبانی می کند.
ترامپ میخواهد ایران را به پای میز گفتوگویی بکشاند که دستورکارش از پیش نوشته شده است؛ البته تجربه تاریخی نشان داده است که تهاجم نظامی همزمان با مذاکره نیز رکن و دستور کار جدیدی در این عرصه است. اما ایران امروز، نه «مذاکرهشونده»، بلکه «تعریفکنندهی چارچوب مذاکره» است. در چنین وضعی، هرگونه توافقی که بر محور فشار، تهدید و تحقیر شکل گیرد، نه صلح بلکه تعلیق مقاومت خواهد بود. ایران باید از منطق دفاع به منطق کنش فعال ژئوپلیتیک عبور کند: سیاستی که در آن هر گفتوگو، ادامهی قدرت باشد نه جایگزین آن.
سخنان ترامپ را باید سند آشکارِ درماندگی غرب در برابر پایداری تمدنی ایران دانست. آنچه آمریکا میخواهد «تغییر رفتار» ایران مینامد، اما در حقیقت تقاضای «تغییر هویت» است. و این دقیقاً همان جایی است که ایران هرگز عقبنشینی نخواهد کرد.
زیرا قدرت حقیقی، در جهان امروز نه از زرادخانه میآید، نه از رسانه؛ بلکه از توان ایستادن بر سر تعریف خویش.
صبح نو