×
سیاسی
شناسه خبر : 250551
تاریخ انتشار : دوشنبه 1404/07/21 ساعت 08:26
نقشه‌های بدیل برای خروج از وضعیت نه جنگ نه صلح

دکتر علی عبدالله‌خانی در گفت‌وگو با «گذرگاه» تشریح کرد

نقشه‌های بدیل برای خروج از وضعیت نه جنگ نه صلح

در سومین نشست از سلسله گفت‌وگوهای راهبردی نورنیوز درباره توصیف و تبیین شرایط تعلیق پساجنگ، و تجویزهایی برای برونرفت از وضعیت نه جنگ نه صلح، دکتر علی عبدالله‌خانی، معاون سیاسی و بین الملل معاونت راهبردی ریاست‌جمهوری و قائم‌مقام این معاونت، از ضرورت تقویت ایران در تمام حوزه‌ها با رویکرد امنیت مردم‌پایه سخن گفت.

نورنیوز- گروه سیاسی: در سومین نشست از سلسله گفت‌وگوهای راهبردی نورنیوز درباره توصیف و تبیین شرایط تعلیق پساجنگ، تجویزهایی برای برون‎رفت از وضعیت نه جنگ نه صلح، دکتر علی عبدالله‌خانی، معاون سیاسی و بین الملل معاونت راهبردی ریاست‌جمهوری و قائم‌مقام این معاونت، میهمان برنامه «گذرگاه» بود. او با تمرکز بر آرایش نظری استراتژی‌های موجود برای نظام حکمرانی، از ضرورت تقویت ایران در تمام حوزه‌ها با رویکرد امنیت مردم‌پایه سخن گفت. در این مسیر، الزامات و مقومات این رویکرد تبیین شد و شرایط توفیق این راهبرد مورد بررسی قرار گرفت.

ویدیوی کامل گفتگو را در این لینک ببینید.    


در برنامه «گذرگاه» از رسانه نورنیوز، ما میزبان جمعی از کارشناسان و صاحب‌نظران هستیم تا درباره شرایط ایران پس از جنگ ۱۲ روزه گفت‌وگو کنیم؛ شرایطی که جامعه در آن نیازمند تحلیل دقیق، آرامش فکری و راهکارهای واقع‌بینانه است. در این برنامه تلاش می‌کنیم به مسائلی بپردازیم که امروز دغدغه ذهنی مردم است و درباره آن در فضای عمومی کشور بحث و تبادل نظر صورت می‌گیرد.

در همین راستا، امروز مفتخر هستیم که در خدمت آقای دکتر علی عبدالله‌خانی، معاون محترم سیاسی و بین‌الملل و قائم‌مقام معاون راهبردی ریاست جمهوری باشیم. ایشان سابقه‌ای طولانی در حوزه مطالعات امنیتی و نیز پژوهش‌های دانشگاهی گسترده در این زمینه دارند. امیدواریم در گفت‌وگوی امروز، بتوانیم از دیدگاه‌ها و تحلیل‌های ارزشمند ایشان بهره‌مند شویم و گفت‌وگویی مفید، روشنگر و مؤثر را برای مخاطبان گرامی رقم بزنیم. آقای دکتر، سلام و خیلی خوش آمدید.

دکتر عبدالله‌خانی: سلام علیکم خدمت شما و همکاران محترمتان و بینندگان گرامی برنامه. خوشحالم که در خدمت شما هستم.

 

    جامعه ایران در وضعیتی قرار دارد که ابعاد مختلف آن نیازمند بررسی‌های دقیق کارشناسی و البته توجه عمیق سیاست‌گذاران کشور است. سوال اول من از شما این است: تحلیل و ارزیابی شما درباره هشدارهای مکرری که در خصوص احتمال وقوع جنگ مجدد داده می‌شود چیست؟

 از حدود پنجم تیرماه به بعد — که تقریباً تاریخ پایان جنگ دوازده‌روزه تلقی می‌شود — سه ماه گذشته است. در این سه ماه، من رصد کردم و دیدم تقریباً هر دو هفته یک‌بار هشدارِ «جنگ قریب‌الوقوع» از سوی تحلیلگران یا نهادها مطرح شده است. گاهی این هشدارها ناشی از سخنرانیِ نتانیاهو یا مواضع برخی شخصیت‌های بین‌المللی بوده، گاهی پرواز برخی هواپیماها یا تانکرهای سوخت در منطقه موجب نگرانی شد، و گاهی هم گردهمایی ژنرال‌ها یا مقامات نظامی در آمریکا دستاویزی برای بروز هشدارها شده است. این هشدارها از سوی تحلیلگران و نهادهای امنیتی داخلی به‌عنوان نزدیک‌ الوقوع توصیف شده‌اند، اما تاکنون تحقق نیافته‌اند. به نظر من این هشدارهای مکرر سه پیامد جدی برای کشور به همراه داشته‌اند:

اولین پیامد، تعلیق زندگی و رکود تصمیم‌گیری اقتصادی و اجتماعی است. وقتی مردم و فعالان اقتصادی در انتظار وقوع جنگ باشند، همه محافظه‌کار می‌شوند؛ از سرمایه‌گذاری و تصمیم‌گیری بلندمدت اجتناب می‌کنند، آینده را ناامن می‌بینند و رفتارهای کوتاه‌مدت‌گرایانه در پیش می‌گیرند. منابع مالی و پس‌اندازها به سمت «دارایی‌های امن» مانند طلا و ارز می‌رود و در نتیجه اقتصاد واقعی و چرخ تولید آسیب می‌بیند. اگر این وضعیت ادامه یابد، پیامدهای رکودی و تضعیف تولید پایدارتر خواهد شد.

دومین پیامد، خطر نظامیِ قابل توجه است که می‌توان آن را با تمثیل «چوپان دروغگو» توضیح داد. تکرار هشدارهای جنگ که واقعاً رخ نمی‌دهد، باعث تضعیف اعتماد نهادهای نظامی و سازمان‌های پاسخ‌دهنده می‌شود. اگر به هشدارها اعتماد کاهش یابد، در زمان وقوع تهدید واقعی، واکنش‌ها ممکن است کند، ضعیف یا ناکافی باشند. بنابراین تکرار هشدارهای نامحقق می‌تواند اثربخشی آماده‌باش نظامی و واکنش‌های اضطراری را کاهش دهد و در نتیجه امنیت کشور را در مواجهه با تهدید واقعی به مخاطره اندازد.

سومین و از همه مهم‌تر، تغییر مخرب در جهت‌گیری راهبردی امنیت ملی است. ناظر بر هشدارهای پی‌درپی درباره جنگ قریب‌الوقوع، فضای راهبردی کشور ممکن است به سمت «ضدراهبرد» سوق پیدا کند؛ یعنی سیاست‌گذاری امنیت ملی متمرکز بر مقابله واکنشی با سناریوی خاصی شود که انتظار وقوع آن می‌رود. چنین رویکردی از نظر استراتژیک خطرناک است، زیرا ضدراهبرد زمانی می‌تواند مؤثر باشد که عدم‌قطعیت‌ها پایین باشد — یعنی وقتی اطلاعات دقیقی درباره «ساعتِ حمله»، نقشه دشمن، محدوده میدان نبرد، بازیگران و تاکتیک‌ها در اختیار باشد. اگر این اطلاعات روشن و قطعی نباشد و صرفاً بر پایه سناریوها و احتمالات متکثر عمل کنیم، تبدیل ضدراهبرد به راهبرد رسمی می‌تواند منجر به سیاست‌هایی شود که بیش از آن‌که امنیت را تقویت کند، منابع را پراکنده و توان ملی را فرسوده کند.

به عبارت دیگر، اتخاذ یک راهبرد مبتنی بر «ضدِ استراتژیِ فرضیِ دشمن» تنها زمانی منطقی است که بتوانیم برخی پارامترهای کلیدی را با قطعیت بدانیم؛ در غیر این صورت، پرداختن عمده به مقابله با جنگِ مفروضِ قریب‌الوقوع، از اولویت‌گذاریِ درست در امنیت ملی و نیز مدیریتِ اقتصاد و جامعه باز می‌ماند.

 

  شرایطی که شما به آن اشاره کردید، همان وضعیتی است که رهبری در سخنانشان نیز بر آن تأکید داشتند؛ اینکه نباید جامعه در وضعیت «نه جنگ و نه صلح» باقی بماند. شما هم در توضیحاتتان به آثار منفی این وضعیت بر تصمیمات نظامی، سیاسی و حتی بر زندگی روزمره مردم اشاره کردید.

سؤال من این است که آیا راهی برای رهایی از این چرخه هشدارهای مکرر وجود دارد یا نه؟ آیا این هشدارها ذاتِ دوره‌ی پس از آتش‌بس هستند و ما باید با «تولید روایت رسانه‌ای» و تقویت «تاب‌آوری ملی» از این وضعیت عبور کنیم تا جامعه و نظام حکمرانی بتوانند به شرایط عادی بازگردند؟

 فرمایش شما کاملاً درست است. اگر بخواهم در یک جمله بگویم: آنچه امروز در حال وقوع است، در واقع «ضدِ تاب‌آوری ملی» است، نه تقویت‌کننده‌ی آن. این هشدارهای مکرر، مبتنی بر اطلاعات قطعی و مستند نیستند. اگر چنین بود، لااقل یکی از آن هشدارها تا امروز محقق می‌شد. وقتی هشدارها هر دو هفته یک‌بار تکرار می‌شوند و هیچ‌گاه به وقوع نمی‌پیوندند، مشخص است که مبنای آنها بیشتر بر تحلیل و حدس است تا اطلاعات دقیق.

نتیجه این وضعیت آن است که اداره زندگی مردم، چرخه اقتصاد و کارکرد دستگاه‌های عمومی کشور دچار اختلال می‌شود. چون هر بار با انتشار این هشدارها، نوعی حالت آماده‌باش یا شرایط فوق‌العاده ایجاد می‌شود که مانع از استمرار طبیعی فعالیت‌های اقتصادی و اجتماعی است.

من معتقدم باید از زاویه دیگری هم به این موضوع نگاه کنیم؛ احتمال دارد این وضعیت خود بخشی از یک عملیات روانی یا فریب دشمن باشد، برای آنکه اجازه ندهد کشور به شرایط عادی بازگردد و بتواند روند طبیعی پیشرفت و بازسازی خود را طی کند. اما حتی اگر بپذیریم که احتمال وقوع جنگ دوم هم وجود دارد، باز هم مسیر درستِ اداره کشور این نیست که هر چند روز یک‌بار با هشدارهای مکرر افکار عمومی را در وضعیت اضطراب نگه داریم.

این رویکرد، کشور را در یک «وضعیت بحرانی دائمی» قرار می‌دهد؛ وضعیتی که در آن گویی هر لحظه ممکن است جنگ آغاز شود، و بنابراین همه ظرفیت‌های مدیریتی و سیاسی صرف مقابله با یک جنگ «مفروض و احتمالی» می‌شود.

در چنین شرایطی، استراتژی اصلی کشور به «ضدراهبرد» تبدیل می‌شود؛ یعنی راهبردی که تنها برای مقابله با یک تهدید احتمالی تعریف شده است. اما این نوع راهبرد تنها زمانی مؤثر است که سطح عدم قطعیت پایین باشد؛ به عبارت دیگر، زمانی که ما دقیقاً بدانیم ساعت آغاز عملیات چه زمانی است، نقشه دشمن چیست و میدان درگیری چگونه تعریف می‌شود. وقتی این داده‌ها در اختیار نیست و فقط با سناریوها و احتمالات متعدد روبه‌رو هستیم، در واقع کشور را در یک حالت تعلیقِ دائمی و تصمیم‌ناپذیر نگه می‌داریم.

در این حالت، نه می‌توان اقتصاد را برنامه‌ریزی کرد، نه سیاست داخلی را سامان داد، و نه حتی آمادگی نظامی مؤثری داشت. بنابراین تداوم این وضعیت، برخلاف هدف امنیت ملی و در تعارض با مفهوم «تاب‌آوری ملی» است.

تیزر اول گفت و گو را این جا ببینید.

دکتر+علی+عبدالله‌خانی+-+کاور
 

  سؤال من این است: وقتی شما از «اطلاعات متقن» در تحلیل‌ها و هشدارها صحبت می‌کنید، چه کسی یا چه نهادی به این اطلاعات دسترسی دارد؟ اگر هشدارها تا امروز محقق نشده‌اند و اگر هشدارهای مکرر مبتنی بر اطلاعات صحیح نیستند، کدام نهاد مسئول تعیینِ صحت یا عدمِ صحت آن اطلاعات است؟ به عبارت دیگر، وقتی یک رسانه یا یک تحلیلگر هشدار می‌دهد، شنونده چگونه می‌تواند تشخیص دهد آن هشدار مستدل و قابل اتکا است یا صرفاً یک تحلیل رسانه‌ای است؟

 به نظر من، این سؤال دو بال دارد: یک بال مربوط به رسانه‌ها است و بال دیگر مربوط به دستگاه‌هایی است که رسالتِ هشداردهی دارند. رسانه‌ها به‌تدریج وارد چرخه‌ای شده‌اند که خبرهای داغ و هشدارآلود مخاطب بیشتری جذب می‌کند؛ لذا گاهی بر اساس نشانه‌های کلی و نه اطلاعات مستند، مطالبی را منتشر می‌کنند. از رسانه‌ها توقع بسیاری نمی‌رود؛ آن‌ها بر اساس آنچه در دسترسشان است گزارش می‌دهند، هرچند گاهی اطلاعات ضعیف است. از سوی دیگر، دستگاه‌های مسئول، آن‌که رسالتشان هشداردهی و حفظ امنیت است، نیز با بضاعت اطلاعاتی موجود هشدار صادر می‌کنند.

مسئله این است که هشدارهایی که بارها مطرح شده و تحقق نیافته‌اند، نشان می‌دهد مبنای این هشدارها بیشتر تحلیلی است تا مبتنی بر اطلاعات متقن. این وضع چرخه‌ خطرناکی ایجاد می‌کند: جامعه و نهادها مرتباً در حالت فوق‌العاده قرار می‌گیرند، واکنش‌ها خسته و بی‌اعتماد می‌شود و در نهایت وقتی تهدید واقعی رخ دهد، ممکن است واکنش لازم انجام نشود.

اگر اطلاعات واقعاً «متقن» بود، باید دست‌کم یکی از آن هشدارها تا امروز محقق می‌شد. تکرار هشدارها هر دو هفته یک‌بار و عدم تحقق آن‌ها نشان می‌دهد که عدم‌قطعیت بسیار بالاست و مبنا تحلیل‌های احتمالی است نه داده‌های قطعی. این وضعیت چند پیامد آشکار دارد:

- ایجاد اختلال مستمر در زندگی اجتماعی و اقتصادی به‌واسطه وضع آماده‌باش و شرایط فوق‌العاده

- فرسایش اعتبار هشدارها در میان نیروهای پاسخ‌دهنده و عمومی (تمثیل «چوپان دروغگو») که در نهایت اثربخشی هشدار واقعی را کاهش می‌دهد؛

- تحمیلِ یک جهت‌گیری نامناسب در سیاست‌گذاری امنیتی: وقتی کشور دائماً در حالت انتظار جنگ قرار گیرد، سیاست‌گذاران ممکن است راهبردهای «ضدِ استراتژیک» را در پیش گیرند — یعنی استراتژی‌هایی صرفاً واکنشی به یک تهدید مفروض — که این رویکرد تنها زمانی معنادار است که عدم‌قطعیت‌ها کاهش یافته و اطلاعات کلیدی (از جمله زمان و نقشه عملیات دشمن) در دست باشد.

مسئله عمیق‌تر این است که ما با تکرار این چرخه، به‌نوعی پذیرفته‌ایم که در «وضعیت بحرانی دائمی» قرار داریم؛ یعنی همیشه ممکن است جنگ آغاز شود و بنابراین همه ظرفیت‌ها به مقابله با آن مفروض متمرکز می‌شود. اما این تنها در صورتی منطقی است که اطلاعات کافی و قابل اتکا داشته باشیم — مثلاً بدانیم «ساعت سین» چه زمانی است یا نقشه دشمن چه مشخصاتی دارد. در عمل، وقتی اطلاعات قطعی در دست نیست، تکیه بر سناریوها و تحلیل‌های متعدد کافی نیست و تبدیل ضدراهبرد به راهبرد رسمی، کشور را در معرض خطا و فرسایش منابع قرار می‌دهد.

یکی دیگر از پیامدها این است که جنگ اکنون به درون سازوکار سیاست بین‌الملل بازگشته است؛ یعنی سیاست جهانی بیش از پیش از طریق ابزارهای نظامی و درگیری دنبال می‌شود. در چنین دورانی، هر استراتژی داخلی باید «احتمال جنگ» را در درون خود نهادینه کند؛ به عبارتی، باید برنامه‌ریزی‌ که در آن امکان رویارویی نظامی همواره یک متغیر بالقوه محسوب شود. این به معنای آن نیست که همه منابع صرف مقابله با یک سناریوی مفروض شود، بلکه بدین معناست که سیاست‌گذاری باید تاب‌آوری و انعطاف‌پذیری را با پذیرش عدم‌قطعیت تلفیق کند. در نتیجه، پاسخ به سؤال شما این است:

ـ دسترسی به «اطلاعات متقن» معمولاً در اختیار نهادهای اطلاعاتی و نظامی است؛ رسانه‌ها به اطلاعات محدودتری دسترسی دارند و مبتنی بر آن گزارش می‌دهند.

ـ وقتی هشدارها مبتنی بر اطلاعات متقن نیست، باید شفافیت در اعلام منبع و سطح قطعیت اطلاعات تقویت شود تا مخاطب بداند با چه درجه‌ای از یقین روبه‌رو است.

ـ در عین حال، مدیریت جامعه در این دوره نیازمند روایت‌سازی رسانه‌ای مسؤولانه و تقویت تاب‌آوری ملی است؛ اما این روایت‌سازی نباید جایگزین شفافیت و تخصیص منطقی منابع امنیتی و اقتصادی شود.

 

  این نکته‌ای که اشاره فرمودید، ناظر بر این معناست که وقتی «جنگ» دوباره به درون استراتژی کشورها بازمی‌گردد، در واقع روابط بین‌الملل نیز به‌گونه‌ای تغییر می‌کند که حکمرانی باید با فرضِ وجودِ جنگ به‌عنوان یکی از ابزارهای سیاست، سایر کارکردهای خود را دنبال کند؟

به تعبیر دیگر، آیا باید پذیرفت که در چنین شرایطی، «اداره کشور» در بستر جهانی‌ای صورت می‌گیرد که جنگ بخشی طبیعی از آن است، نه وضعیتی استثنایی؟

دقیقاً همین‌طور است. وقتی جنگ به بطن سیاست بین‌الملل بازمی‌گردد، یعنی در نظم جهانی جدید، جنگ یکی از ابزارهای اصلی تحقق منافع ملی برای قدرت‌های بزرگ شده است. بنابراین، اداره کشورها نیز ناگزیر باید با این واقعیت تطبیق یابد.

در چنین وضعیتی، استراتژی دیگر صرفاً یک بخش از سیاست‌گذاری ملی نیست، بلکه تبدیل می‌شود به چارچوبی که سایر سیاست‌ها در دل آن معنا پیدا می‌کنند. به بیان ساده‌تر، شما کشورتان را در شرایطی اداره می‌کنید که «احتمال درگیری» بخشی طبیعی از نظم جهانی است. این امر لزوماً به معنای نظامی‌گری نیست، بلکه یعنی حکمرانی باید بتواند در کنار تداوم حیات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، خود را با سطحی از تنش و تهدید دائمی نیز هماهنگ کند.

 

  برای شفاف‌تر شدن بحث، می‌خواهم این سؤال را مطرح کنم: وقتی می‌گویید باید جنگ را در استراتژی ملی به‌عنوان یک «مفروض» در نظر گرفت، آیا این به معنای امنیتی‌کردن حکمرانی است؟

  خیر، به هیچ وجه به آن معنا نیست.

این مسئله را می‌توان از دو منظر دید که یکی از آن‌ها، مسیر نادرستی است؛ همان مسیری که کشور را به‌سوی امنیتی‌سازی فضای عمومی می‌برد. حتی اگر این نوع نگاه در کوتاه‌مدت بتواند برخی اهداف را محقق کند، در بلندمدت نه تنها کارآمد نیست، بلکه مانع تحقق سایر اهداف ملی خواهد شد.

ما باید به سمت نوعی استراتژی حرکت کنیم که در آن، جنگ به‌عنوان بخشی از واقعیت سیاست بین‌الملل پذیرفته می‌شود، اما کشور بر اساس منطق جنگی اداره نمی‌شود. به بیان دیگر، چون جنگ در بطن سیاست جهانی امروز حضور دارد، ما نیز ناگزیر در دل این وضعیت قرار داریم؛ چه به‌دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی‌مان، چه به‌خاطر ماهیت نظام سیاسی و چه به‌واسطه دشمنان و رقبایمان.

اما در همین شرایط باید بتوانیم زندگی کنیم، پیشرفت کنیم، اقتصاد را بچرخانیم و رشد داشته باشیم. استراتژی درست در چنین وضعیتی، استراتژی‌ای است که بتواند کشور را از این دوران گذار جهانی عبور دهد؛ دورانی که هنوز نظم جدید بین‌المللی شکل نگرفته است، اما نشانه‌ها حاکی از آن است که در یکی دو سال آینده، جهان به سمت یک ثبات تازه پیش خواهد رفت. در این دوران گذار، ما به یک استراتژی امنیت ملی هوشمند نیاز داریم؛ استراتژی‌ای که جنگ را به‌عنوان یکی از متغیرهای محیطی در نظر بگیرد، اما کشور را بر اساس منطق جنگی اداره نکند.

مشکل امروز ما این است که در چارچوب یک ضدراهبرد تنفس می‌کنیم؛ یعنی به‌جای طراحی زمین بازی خودمان، بر اساس زمین طراحی‌شده‌ی دشمن حرکت می‌کنیم. دشمن با ایجاد فضای هشدار دائمی، ما را در وضعیتی قرار داده که گویی هر لحظه در آستانه جنگیم؛ در حالی که این رویکرد، کشور را از تصمیم‌گیری‌های بلندمدت و برنامه‌ریزی پایدار بازمی‌دارد.

ادامه این روند می‌تواند کشور را در حساس‌ترین مقطع تاریخی‌اش دچار فرسایش و روزمرگی کند؛ بنابراین باید از این چرخه هشدار و واکنش خارج شویم و با نگاهی استراتژیک‌تر و متکی بر تاب‌آوری ملی، مسیر اداره کشور را بازتعریف کنیم.

 

  سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که وقتی شما می‌فرمایید روایتِ هشدارهای مکررِ جنگ، در واقع بخشی از بازی روانی دشمن است، پس حکمرانی از چه مسیری باید این فضا را مدیریت یا ساماندهی کند؟ به عبارت دیگر، بازوی رسانه‌ای یا راهبردی که باید روایت درست و واقعی از شرایط پس از آتش‌بس را برای جامعه بسازد، کدام است؟ چراکه به نظر می‌رسد در روزهای وقوع جنگ، روایت رسمی کشور توانست اعتماد مردم را جلب کند و اطلاعات دقیق و روشنی ارائه دهد، اما در دوران پس از جنگ، در رساندن تحلیل‌های صحیح و جلوگیری از هشدارهای بی‌پایه چندان موفق نبوده‌ایم. چه باید کرد تا این وضعیت اصلاح شود؟

 به‌نظر من برای پاسخ به این پرسش، باید دو مسیر را از هم تفکیک کنیم؛ دو مسیر که هر دو در کشور طرفدارانی دارند. یکی از این مسیرها، راه‌حلی است که این روزها در محافل مختلف مطرح شده و مدعی است می‌تواند کشور را از وضعیت فعلی عبور دهد. اما من معتقدم این مسیر اشتباه است و در ادامه توضیح می‌دهم چرا باید آن را کنار گذاشت و به سراغ گزینه دوم رفت.

پیش از آن، اجازه دهید به نکته‌ای اشاره کنم:

آنچه امروز تحت عنوان هشدارهای مکرر جنگ شاهد آن هستیم، کشور را به نوعی شرایط فوق‌العاده دائمی وارد کرده است؛ حالتی که در آن، جامعه، اقتصاد و حتی دستگاه‌های اجرایی کشور در وضعیت «انتظار حادثه» قرار دارند. این وضعیت باعث می‌شود حکمرانی، به‌جای آن‌که بر طراحی راهبردهای بلندمدت تمرکز کند، صرفاً در واکنش به احتمالاتِ مبهمِ دشمن تصمیم بگیرد. اما مشکل اصلی اینجاست که این هشدارهای پی‌درپی، نه بر اساس اطلاعات متقن، بلکه بیشتر بر پایه تحلیل و گمانه‌زنی شکل می‌گیرند. وقتی چنین فضایی تداوم پیدا کند، کشور دچار دو پیامد خطرناک می‌شود:

اول، تصمیم‌گیری‌های احساسی و شتاب‌زده؛ یعنی حاکمیت و مردم هر دو زیر فشار روانی قرار می‌گیرند و به دنبال راهی برای «خاتمه سریع» بحران می‌گردند، حتی اگر این خاتمه به قیمت تصمیمی پرهزینه یا نوعی تسلیم پنهان باشد.

دوم، روزمرگی و بی‌عملی راهبردی؛ یعنی کشور در وضعیتی قرار می‌گیرد که همه می‌گویند «بگذار ببینیم چه می‌شود»، تصمیم‌ها موقتی و کوتاه‌مدت می‌شوند، و عملاً اداره کشور به دست تقدیر سپرده می‌شود. در چنین شرایطی، نه اقتصاد می‌تواند پیش برود، نه سیاست خارجی معنا پیدا می‌کند، نه مردم آرامش دارند. این یعنی ما به‌جای آن‌که در واقعیت‌های جهان زندگی کنیم، در جهان برساخته‌ای از ترس و تردید گرفتار شده‌ایم.

واقعیت این است که ما اکنون در یکی از حیاتی‌ترین مقاطع تاریخی خود و حتی نظام بین‌الملل قرار داریم؛ دوران گذار جهانی که نیازمند تفکر دقیق، تصمیم‌های عقلانی و استراتژی هوشمند است، نه تکرار هشدارهای بی‌پایه. به همین دلیل است که من تأکید دارم ادامه این روند، یعنی تداوم هشدارهای مکرر و اتخاذ ضدراهبرد برای مقابله با آن‌ها، مسیر کاملاً نادرستی است.

حتی اگر فرض کنیم خطر وقوع جنگ واقعی باشد، اداره کشور با منطق هشدار دائمی غلط است؛ چون در چنین حالتی، دشمن زمین بازی را طراحی می‌کند و ما فقط واکنش نشان می‌دهیم. اما از منظر من، نشانه‌های موجود دقیقاً برعکس است: علائم فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد جنگ قریب‌الوقوع نیست و بسیاری از تحلیل‌های موجود، مبنای عینی ندارد. پس، تداوم این وضعیت یعنی اداره کشور بر اساس توهم تهدید، نه واقعیت تهدید. در نتیجه، باید به‌جای تکرار هشدار و اضطراب، وارد مرحله‌ی بازسازی روایت ملی شویم؛ روایتی که بر تاب‌آوری، اعتماد، و واقع‌گرایی استوار باشد، نه بر ترس و بی‌ثباتی.

 

  در میان‌مدت، شما مدیریت کشور براساس دکترینِ «جنگ‌محوری» را تا چه حد قابل‌پذیرش و درست می‌دانید؟

  موضوعی که اکنون مطرح است این‌ است که علاوه بر آن وضعیت اضطراری مقطعی که درباره‌اش صحبت کردیم — همان رفتار روزمره در حالت آماده‌باش و هشدارهای مکرر — یک مدلِ دیگر هم در میان برخی محافل امنیتی و سیاسی مطرح است که اساساً کشور را «تا اطلاع ثانوی» در یک وضعیت جنگی اداره کند. من ابتدا چارچوب و مفروضات این مدل را شرح می‌دهم و سپس پیامدها و نقدهای خود را بیان می‌کنم.

1. ایران ضعیف شده است — این گزاره در محافل دشمنی خارجی و حتی در برخی محافل داخلی مطرح می‌شود. ۲. ایران در معرض تهدید وجودی است — یعنی فرض می‌شود که موجودیت کشور در خطر است.

۳. جنگ اجتناب‌ناپذیر است — نه لزوماً قریب‌الوقوع، اما حتمی در آینده تلقی می‌شود.

بر اساس این مفروضات، پیشنهاد می‌شود کشور در یک «مدل سه‌لایه» اداره شود: اول تلاش برای افزایش بازدارندگی نظامی به‌منظور جلوگیری از آغاز جنگ؛ دوم آماده‌سازی برای «شکست نخوردن» در صورت وقوع جنگ (یعنی جلوگیری از نابودی سرزمین و نظام سیاسی)؛ و سوم تنظیم کلیه امور کشور در چارچوب مدیریت جنگی تا زمان رفع خطر.

اگر چنین مدلی پذیرفته شود، معنایش این است که همه‌ی سپهرهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور باید تحت‌تأثیرِ منطقِ جنگ اداره شوند. در عمل، این یعنی تبدیلِ حکمرانی به حالتِ «مدیریت جنگی» — نه فقط در جلوه نمادین (مثل لباس نظامی) بلکه در جهت‌گیری‌های نهادی، اولویت‌گذاری منابع و قواعد تصمیم‌گیری.

این رویکرد در بهترین حالت، تهدید را مهار می‌کند اما باعث «جا زدن» کشور در رقابت جهانی می‌شود. جهان اکنون در یک دوره گذار و بی‌نظمی قرار دارد؛ کشورهایی که در این دوره جهش می‌کنند، جایگاه بهتری در نظم نوین خواهند یافت. سیاست صرفاً دفاعی ممکن است جلوی سقوط کامل را بگیرد، اما به احتمال زیاد باعث می‌شود کشور چند پله عقب بماند نسبت به رقبایش.

تبدیل حکمرانی به «حکمرانی جنگی» منابع اجتماعی و اقتصادی را فرسوده می‌کند و فرصت‌های توسعه و نوآوری را محدود می‌سازد. در چنین وضعیتی، اولویت‌ها کوتاه‌مدت، محافظه‌کارانه و صرفاً بقامحور می‌شود. این الگو ریسک آن را دارد که به «امنیتی‌شدنِ فضا» بینجامد؛ یعنی سیاست‌گذاری‌های عمومی و توسعه‌ای به حاشیه رانده شوند و بدنه جامعه دایماً در حالت اضطرار و استرس‌های روانی نگه داشته شود. چنین وضعی می‌تواند به کاهش سرمایه اجتماعی، بی‌اعتمادی و یا تنش‌های درونی منجر شود.

حتی اگر فرض کنیم جنگ حتمی باشد، اداره کشور براساس هشدارهای مکرر و وضعیت فوق‌العاده دائمی «راه حل راهبردی» نیست. دفاع صرف و آماده‌باش دائمی دشمنی را که زمین بازی را طراحی کرده، تقویت می‌کند و ما را در واکنش محصور می‌سازد.

جهان در حال گذار است و همه بازیگران تلاش می‌کنند سهمی از فرصت‌ها و قدرت جدید به‌دست آورند. ایران نیز به لحاظ ژئوپلیتیک در چهارراهی قرار دارد که ورودش به بازی اجتناب‌ناپذیر است؛ خواه خود بخواهد یا نه. حکومتِ صرفاً دفاعی و محافظه‌کارانه ممکن است در کوتاه‌مدت «وضع موجود» را حفظ کند، اما در بلندمدت کشور را از موقعیت‌های ارتقاء بازمی‌دارد و به حاشیه می‌راند.

بنابراین، من قائل نیستم که مدلِ «اداره کشور با منطق جنگی تا اطلاع ثانوی» استراتژی مناسبی باشد. این مدل به دو علت بنیادین خطا دارد: اول اینکه همه‌جانبه‌بودنِ تأثیر آن (اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی) کشور را فلج می‌کند؛ و دوم اینکه حتی در فرض وقوع جنگ، مدیریت مبتنی بر هشدار دائم یا «ضدراهبرد» کارآمد نیست مگر آن‌که عدم‌قطعیت‌ها بسیار پایین باشد و اطلاعات متقنی در اختیار باشد.

به جای آن، کشور نیازمند یک استراتژی امنیت ملی هوشمند است که:

احتمالات نظامی را در درون خود بپذیرد (یعنی جنگ را به‌عنوان یک متغیر محیطی لحاظ کند)،

اما حکمرانی را امنیتی نکند؛ به این معنا که زندگی اقتصادی، اجتماعی و توسعه‌ای را متوقف نسازد،

و هم‌زمان تاب‌آوری، بازدارندگی قابل‌عمل و آمادگی‌های لازم را توسعه دهد، به‌گونه‌ای که هم از تهدیدها دفاع کند و هم از فرصت‌های تاریخی برای ارتقاء جایگاه کشور بهره‌برداری نماید.

 

  در پاسخ به پرسش قبلی شما، ما مضرات و ابعاد منفی، حتی مخرب اتخاذ یک دکترین جنگ‌محور و فرضِ دائمی وقوع جنگ را بررسی کردیم. دیدیم این رویکرد در سیاست خارجی ما می‌تواند سیاست‌گذاران را به سمت توافق‌های تسلیم‌گونه سوق دهد؛ در سیاست داخلی می‌تواند فرآیندهای تصمیم‌گیری را امنیتی کند و به شدت مضر باشد. با این توصیف‌ها از شرایط فعلی، که به‌نظر می‌رسد در نگاه عمومی احتمال وقوع جنگ نوعی «اجتناب‌ناپذیری» یافته، نیاز به تعیین‌تکلیف راهبردی از سوی حکمرانی به‌وجود آمده است.

سؤال این است که در این دوره گذار جهانی — دوره‌ای که شما از آن به «گذار از بی‌نظمی به نظم» یاد کرده‌اید — جمهوری اسلامی باید چه استراتژی‌ای اتخاذ کند؟ ما نه می‌توانیم کاملاً عقب‌نشینی کنیم — چرا که عقب‌نشینی ممکن است پس از این آشوب‌ها موقعیت ما را تنزل دهد — و نه می‌توانیم همیشه همه تصمیمات را با عدسیِ جنگ ببینیم و همه‌چیز را امنیتی کنیم. با این وضعیت، چه راهبردی منطقی، واقع‌گرایانه و پایدار است؟

  قبل از نام‌گذاری استراتژی پیشنهادی، لازم است یک مقدمه عرض کنم: ما در شرایطی قرار داریم که چند عامل ما را به‌طور طبیعی درگیر می‌کند — ژئوپلیتیک ما، منافع ملی، ارزش‌ها و تعهدات‌مان همه به نوعی ایجاب می‌کنند که وارد میدان شویم؛ علاوه بر این، اگر خود وارد نشویم، ممکن است دیگران ما را وارد کنند.

 

  می‌خواستم اشاره کنم که در جنگ قبلی ما عمدتاً در موضع دفاع قرار داشتیم.

  بله؛ ما با مقاومت وارد شدیم و استراتژی مقاومت تا حدی کارآمد بود. حتی رویداد «طوفان الاقصی» نمونه‌ای از بُعد تاثیرگذاری مقاومت است که تأثیرات عمیق و پایداری برجای گذاشته است. این تجربه نشان داد که مقاومت می‌تواند مؤثر باشد، اما نباید تنها بر اساس یک موفقیت مقطعی، کل جهت‌گیری راهبردی را تعریف کرد.

یک نکته مهم دیگر این است که آن‌چه اکنون رخ داده را نباید به‌عنوان «شکستِ مطلق» تفسیر کنیم. تحولات بین‌المللی چرخه‌ای‌اند: اوج و افول، صعود و سقوط وجود دارد. دوران‌هایی هست که یک کشور در قله قرار دارد و بعدها در موقعیتی دشوار قرار می‌گیرد؛ این روند خاص ایران نیست. حتی قدرت‌های بزرگ نیز در چرخه‌های تاریخی دگرگونی را تجربه کرده‌اند. بنابراین ضعف کنونی را نباید حتماً آسیب‌پذیری دائمی تلقی کرد؛ ممکن است بخشی از یک چرخه تاریخی باشد، یک زمین‌خوردن در مسیر صعودی که قابل جبران است.

برای روشن‌تر شدن این دیدگاه، توجه کنید به اینکه بسیاری از بازیگران جهانی اکنون برای کسب موقعیت در «نظم نوین» می‌جنگند. در این دوره گذار، برخی کشورها بالا می‌روند و برخی سقوط می‌کنند. اگر ما بخواهیم صرفاً محافظه‌کار باشیم و همه‌چیز را بر مبنای منطقِ «جنگ‌محوری» اداره کنیم، احتمالاً در بهترین حالت «وضع موجود» را حفظ خواهیم کرد؛ اما در بلندمدت ممکن است چند پله از رقبا عقب بیفتیم. این عقب‌ماندگی می‌تواند به کاهش جایگاه سیاسی و اقتصادی ما در نظم جدید بیانجامد.

بنابراین باید افق دیدمان را طولانی کنیم و این وضعیت را به‌عنوان یک فرصتِ تاریخی نیز ببینیم؛ نه این که فقط آن را به‌عنوان یک بحران مطلق تلقی کنیم. لازمه‌ی این نگاه، داشتن استراتژی‌ای است که هم تاب‌آوری و بازدارندگی معقول را تأمین کند و هم فعالانه از فرصت‌های شکل‌گرفته در این دوران گذار بهره‌برداری کند، یعنی تلفیقی از واقع‌گرایی در مواجهه با تهدیدها و جسارت در استفاده از فرصت‌ها، به‌دور از تسلیم یا انفعال.

 

  باید افق دیدمان را نسبت به جایگاه ایران پس از این برخوردها بلندمدت کنیم.

  من این موضوع را از منظر ارزشی نمی‌نگرم؛ واقع‌گرایانه و مبتنی بر روندهای گذشته و تحلیل‌های ممکن به آن نگاه می‌کنم. اگر روندهای گذشته را ملاک قرار دهیم، نشانه‌ها حکایت از تداوم برخی گرایش‌ها دارد؛ بنابراین باید برای آینده نیز برنامه‌ریزی کنیم.

این استراتژی جدید می‌گوید که باید خود را در «میان میدان» تعریف کنیم؛ یعنی فعالانه وارد عرصه شویم و در منازعات حضور داشته باشیم. مقصود از درگیر شدن، شکست‌دادن یا نابودی حریف نیست؛ بلکه هدف، ورود به نبرد برای رسیدن به یک «توافق بهینه» است — توافقی که تاکتیکِ واقع‌گرایانه و اهدافِ مطلوب ملی را با هم تلفیق کند.

به عبارت دیگر، اگر در این میدان حضور نداشته باشیم و منفعل باشیم، احتمال بروز بحران‌های بزرگ‌تر افزایش می‌یابد؛ بنابراین مشارکت فعال، نه به‌منظورِ تسلط محض، بلکه برای تأمین منافع ملی در قالبِ توافقی معقول و مطلوب، ضروری است.

 

  این همان نکته‌ای است که در بخش اول فرمودید: در این دوران بی‌نظمی، کشورها ناچارند «تصادم و برخورد» را به‌عنوان یک واقعیت پذیرا باشند؟

  دقیقاً. امروزه جنگ دیگر الزاماً به معنای جنگ‌های کلاسیک قرن بیستم نیست. ما هم‌اکنون در نوعی از جنگ به‌سر می‌بریم که مختص قرن بیست‌ویکم است. در این نوع جنگ، بسیاری از ظرفیت‌های یک کشور خود به‌عنوان «ابزار» یا «سلاح» عمل می‌کنند. برای مثال، تحریم‌ها دیگر صرفاً ابزار فشار اقتصادی نیستند؛ به‌مثابه یک سلاح به‌کار گرفته می‌شوند. تعرفه‌ها و محدودیت‌های تجاری نیز می‌توانند همان نقشِ سلاح را ایفا کنند، همان‌طور که در دوره‌ای شاهد استفاده از این ابزارها به‌عنوان مولفه‌هایی از رقابت‌های بین‌المللی بوده‌ایم.

به‌عبارت دیگر، میدان جنگ امروز متنوع و چندبعدی شده است: شامل ابزارهای نظامی، اقتصادی، حقوقی و رسانه‌ای است. بنابراین، استراتژی ملی باید این واقعیت جدید را بپذیرد و هم‌زمان سازوکارهایی برای افزایش تاب‌آوری و مدیریتِ مؤثرِ این شکل‌های نوینِ درگیری طراحی کند.

 

  آیا روایت‌هایی که در سؤال اول از آنها حرف زدیم خودِ یک «سلاح» محسوب می‌شوند؟

بله؛ امروز همه‌چیز قابلیت تبدیل‌شدن به «سلاح» را دارد و روایت‌ها نیز از این قاعده مستثنی نیستند. بنابراین ماهیت جنگ تغییر کرده است: همچنان موشک و هواپیما نقش دارند، اما ابزارهای دیگری، ازجمله روایت‌سازی رسانه‌ای، تحریم‌های اقتصادی و محدودیت‌های تجاری—به‌عنوان سلاح‌های مؤثر عمل می‌کنند. میدان درگیری امروز چندبعدی است و باید در طراحی سیاست‌ها این واقعیت را در نظر گرفت.

من در استراتژی پیشنهادی‌ام تأکید دارم که نباید صرفاً بر یک مؤلفه (مثلاً امنیت‌محوری یا تهدیدمحوری) تکیه کنیم. بلکه لازم است یک «ترکیب واقعی» برقرار شود که دو محور را با هم درآمیزد:

۱. محور «امنیت/تهدید» — یعنی توجه به مخاطرات و تقویت سازوکارهای بازدارندگی و محافظت، و

۲. محور «قدرت/فرصت» — یعنی فعال‌سازی ظرفیت‌های ملی برای بهره‌برداری از فرصت‌های نوین جهانی و افزایش نفوذ و کارآیی در عرصه اقتصادی و دیپلماتی.

 اگر بخواهیم در این جهان در حال تغییر سهمی داشته باشیم، باید هم تهدیدها را مدیریت کنیم و هم از فرصت‌ها استفاده کنیم. لازم است فعال، هوشیار و دقیق در کشف و توسعه ظرفیت‌ها باشیم؛ چرا که وضعیت نامتعادل فعلی تنها مختص ما نیست و بسیاری از بازیگران بزرگ هم ممکن است در صورت کوتاهی یا غفلت دچار مشکلات جدی شوند. حتی کشوری مانند ایالات متحده نیز در صورت مدیریت نادرست می‌تواند طی چهار سال آینده در موقعیت دشواری قرار گیرد.

بنابراین راهبرد مطلوب، راهبردی ترکیبی و متوازن است: تدارکات دفاعی واقع‌گرایانه و متناسب، همراه با سیاست‌های تهاجمیِ فرصت‌محور و روایت‌سازی مسئولانه که تاب‌آوری ملی را تقویت کند بدون اینکه فضای داخلی را بیش از حد امنیتی نماید.

 

  شما اکنون با رد دکترینِ جنگ‌محورِ مخرب، یک راهبرد جایگزین پیشنهاد می‌دهید که در عین پذیرشِ «تصادم و برخورد» و درکِ تهدیدات، به حکمرانی توصیه می‌کند منفعل نباشد و فرصت‌ها و ظرفیت‌های خود را هم جدی بگیرد. درست متوجه شدم؟

  دقیقاً. نکته این است که فرصت‌ها و ظرفیت‌های ایران واقعی و قابل توجه‌اند و همچنان موجودند. ما باید این دو ضلع، یعنی «امنیت/تهدید» و «قدرت/فرصت» — را با هم ترکیب کنیم؛ اما این ترکیب نباید مکانیکی یا صرفاً وزن‌دهی ساده باشد. ترکیب باید حقیقی باشد؛ یعنی چیزی نو خلق شود که ویژگی‌های هر دو ضلع را در خود داشته باشد.

من این رویکرد را «نبرد تعاملی» نامیده‌ام. اگر بخواهم معادل انگلیسی‌اش را بگویم، می‌توان از عبارتِ «Constructive Warfare Strategy» استفاده کرد. منظور از این نامگذاری این نیست که جنگِ کلاسیک را تجویز کنیم، بلکه منظور این است که میدانِ رقابت امروز چندبعدی شده است: دیگر فقط موشک و هواپیما سلاح محسوب نمی‌شوند؛ تحریم، تعرفه، کنترل کریدورها، روایت‌سازی رسانه‌ای و ابزارهای اقتصادی و اطلاعاتی نیز به‌عنوان «سلاح» عمل می‌کنند.

بنابراین، استراتژی پیشنهادی دارای اجزای زیر است

پذیرش واقعیتِ تهدیدها و تقویتِ بازدارندگیِ متناسب و واقع‌گرایانه؛

بهره‌برداری فعال از ظرفیت‌ها و فرصت‌ها — از جمله توسعهٔ فناوری، اقتصاد رقابتی، خوشه‌سازی صنعتی و دیپلماسی اقتصادی، تا موقعیت کشور ارتقا یابد؛

تلفیقِ «قدرت‌سازی» با «مدیریت ریسک» به‌گونه‌ای که هم‌زمان هم از تهدید دفاع شود و هم از فرصت‌ها استفاده گردد؛

روایت‌سازی مسئولانه و تقویت تاب‌آوری ملی تا عملیات روانی دشمن خنثی شود و جامعه در وضع بی‌ثباتی دایمی قرار نگیرد؛

جلوگیری از امنیتی‌شدنِ تمام جوانب حکمرانی؛ یعنی سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی باید امکان نوآوری و رشد را حفظ کنند و تبدیل به ابزار صرفاً نظامی و امنیتی نشوند.

این ترکیب «حقیقی»، نه صرفاً وزنی از دو رویکرد، بلکه یک منطق نوآورانه در سیاستگذاری ایجاد می‌کند: در عین آماده‌سازی و حفظ توان دفاعی، کشور فعالانه وارد میدان رقابت‌های اقتصادی، دیپلماتیک و رسانه‌ای می‌شود تا منافع ملی‌اش را به‌صورت عقلانی و واقع‌گرایانه دنبال کند.

 

  شما گفتید باید «جنگ‌های نرم» را هم به رسمیت بشناسیم و وارد یک «استراتژی نبرد تعاملی» شویم. این نبرد تعاملی عناصر مشخصی دارد. لطفاً عناصر را برای ما بشمارید تا بحث را جمع‌بندی کنیم.

 من همین‌جا عناصر این «نبرد تعاملی» را فهرست می‌کنم و بحث را جمع می‌کنم. اولین و یکی از اساسی‌ترین عناصر این استراتژی، انتقال کانون ژئوپلیتیک امنیت ملی از مدیترانه به خلیج فارس است. توضیح می‌دهم که این سخن به معنای کنار گذاشتن اهمیت مدیترانه نیست؛ بلکه به این معناست که لنگرگاه اصلی ژئوپلیتیکیِ ما باید خلیج فارس و دریای عمان باشد. دلایل این انتخاب متعدد و مهم‌اند:

خلیج فارس و تنگه هرمز از چند گلوگاه اساسی در نظام اقتصادی و امنیتی جهان هستند؛

در اطراف این پهن آبی بیش از هزار و پانصد شرکت بزرگ منطقه‌ای و بین‌المللی کسب‌وکار دارند؛ صنایعی مانند انرژی، حمل‌ونقل، بیمه، سرمایه‌گذاری و تولید در این منطقه فعال‌اند؛

حجم قابل‌توجهی جریان مالی و تجاری سالانه از این مسیر عبور می‌کند؛ (به‌طور سرانگشتی این جریان مالی چشمگیر است و تأثیرات اقتصادی و لجستیکی بزرگی دارد).

از همین‌رو خلیج فارس و دریای عمان برای ما نه تنها ضامن اقتصاد، که ضامن امنیت و حتی ضامن هویت ملی‌اند. اگر بتوانیم این حوزه استراتژیک را به منطقه‌ای صلح‌آمیز و بهره‌مند از شراکتِ متقابل تبدیل کنیم، برای ما منافع فراوانی خواهد داشت؛ اما اگر نتوانیم منافع را میان بازیگران منطقه‌ای تقسیم کنیم و توافق پایدار برقرار نشود، این منطقه می‌تواند به کانون منازعات تبدیل شود.

بنابراین، به‌جای تأکید صرف بر کانون‌های دورتر مثل مدیترانه، دسترس‌پذیرترین و مؤثرترین لنگرگاه ژئوپلیتیکی برای سیاست‌گذاریِ امنیت ملیِ ما، خلیج فارس به‌عنوان محور اصلی در استراتژی «نبرد تعاملی» باید در نظر گرفته شود.

 

 اجازه دارم یک سؤال بپرسم: هدف شما از بازتعریف نقش ژئوپلیتیک ایران در خلیج فارس، یعنی انتقال تمرکز از مدیترانه به خلیج فارس، صرفاً تأکید بر تحلیل ژئوپلیتیکی جهان نیست، بلکه استفاده و بهره‌مندی از فرصت‌هایی است که حضور فعالِ ما در خلیج فارس برای ایران فراهم می‌آورد؟ درست متوجه شدم؟

  دقیقاً همین‌طور است. تمام جهان به این منطقه وابسته است؛ اقتصادِ منطقه بسیار پررنگ و مؤثر است. وقتی ما از «نبرد تعاملی» صحبت می‌کنیم، منظور این است که ایران سهمِ شایسته خود را از این فضا بخواهد و برای کسب آن سهم تلاش کند. این «نبرد» را به‌معنای جنگ سنتی و تصاحب سرزمین‌ها نمی‌فهمم؛ بلکه به معنای تلاش فعال برای رسیدن بهِ یک توافق بهینه است، توافقی که منافع ما را به رسمیت بشناسد و در عین حال سازوکارِ برد-برد را حفظ کند. یعنی ما نمی‌خواهیم همه‌چیز را برد-باخت تعریف کنیم که «همه بردِ من و همه باختِ دیگری» باشد؛ بلکه هدف این است که دیگران سهمِ مشروع ما را به‌عنوان یک واقعیت بپذیرند. برای به‌دست آوردن این پذیرش، آمادهٔ رقابت و «نبرد»یم، اما در نهایت دنبال نقطه توافقِ مطلوب و ممکن هستیم.

نکته دوم اینکه باید وابستگی راهبردی به اروپا و آمریکا را کاهش دهیم — به‌معنای «کندن دندان‌های لق» نفوذشان؛ یعنی کم کردنِ نقش‌محوری و انحصاری آن‌ها در معادلات ما. این به معنای قطع رابطه نیست، بلکه به معنای بازتعریف و متوازن‌سازی مناسبات بین‌المللی ما است.

همچنین جمهوری اسلامی باید «به‌سوی آسیا» بچرخد، اما منظور از آسیا، آسیایِ قدیمِ ضعیف نیست؛ آسیای امروز بازار بزرگ، مصرف‌کننده و محل تولید فناوری و نوآوری است. در چرخش به‌سوی آسیا، سه کارکرد اصلی وجود دارد که باید دنبال شود:

ائتلاف‌سازی و شراکت‌سازی منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای: شناسایی بازیگران کلیدی که ظرفیتِ ائتلاف و شراکت دارند؛ از جمله روسیه، چین و پاکستان، و در لایه‌های بعدی کشورهایی مانند عربستان و ترکیه که می‌توانند به این مجموعه افزوده شوند.

 

  دلیل خاصی دارد که هند در لیست شما نیست؟

 دلیلش این است که هند را در مرحله دوم در نظر گرفته‌ام. وضعیت هند کمی پیچیده است: پیش از تشدید درگیری هند و پاکستان، هند به‌طور فزاینده‌ای وارد روابط تنگاتنگ و راهبردی با آمریکا شده بود. این مسئله باعث شد که فعلاً نتوانیم بگوییم هند کاملاً در مسیر چرخش به سمت آسیا قرار گرفته است.

باید ببینیم آیا تغییر جهت فعلی روابط هند — چه با چین و چه با روسیه — پایدار و با دوام خواهد بود یا نه. اگر هند بتواند چرخش واقعی به سوی همکاری با بلوک آسیایی داشته باشد، آن زمان می‌تواند به جمع ما اضافه شود. به همین دلیل، در مرحله اول بر بازیگرانی تمرکز کرده‌ام که ثبات و تعاملشان با ما مشخص‌تر است: پاکستان، روسیه و چین. هند، به همراه عربستان و ترکیه، در مرحله دوم بررسی شده‌اند تا جایگاهشان در شبکه ائتلاف‌های منطقه‌ای و آسیایی سنجیده شود.

 

  قبل از اینکه از این بخش گذر کنیم، اجازه بدهم یک نکته را دوباره تأکید کنم: شما نمی‌فرمایید روابط سیاسی و دیپلماتیک‌مان با غرب را به‌طور کامل قطع یا کم‌اهمیت کنیم؛ سؤال من این است که آیا منظور شما بازتعریف و تعمیق فرصت‌های حضور سیاسی، اقتصادی و تجاری ایران در محدوده آسیا است؟

نه تنها محدود به کاهش یا قطع رابطه نیست؛ موضوع عمیق‌تر از این است. منظورم این است که امنیت ملی و منافع حیاتی ما باید مبتنی بر آسیا تعریف شوند. این به معنی بی‌اعتنایی به غرب نیست، اما به این معناست که محور سیاست راهبردی کشور باید به‌سمت آسیا تغییر کند و بر سه جهت اصلی تمرکز یابد:

- ائتلاف‌سازی و اتحادسازی با بازیگران آسیاییِ اثرگذار

اگر تا کنون مبنای راهبردمان بر تعامل و اتکا به آمریکا یا اروپا بوده، اکنون باید ظرفیتِ ائتلاف‌سازی با بازیگران کلیدی آسیایی را در اولویت قرار دهیم. در لایه اولِ این ائتلاف‌ها، کشورهایی مانند پاکستان، روسیه و چین قرار دارند؛ در لایه بعدی، کشورهایی مانند عربستان، ترکیه و هند را می‌توان به‌تدریج وارد کرد، بسته به ثبات و جهت‌گیری‌های راهبردی آن‌ها.

-آسیایی‌سازی زنجیره تأمین

بسیاری از نیازهای فناورانه، صنعتی و کالایی که کشور به آن‌ها وابسته است، در شبکه آسیایی وجود دارد. بنابراین باید تدبیر کنیم که بخش اعظم زنجیره تأمین‌مان — ورودی‌ها و خروجی‌های صادراتی — به‌سمت شرکای آسیایی منتقل یا با آن‌ها تقویت شود تا آسیب‌پذیری نسبت به قطع ارتباط با بازارها و تأمین‌کنندگان غربی کاهش یابد.

-انتقال شبکه مالی و تسویه‌حساب‌ها به آسیا

نظام تسویه‌حسابی، ابزارهای سرمایه‌گذاری و ساختارهای بانکی را باید به شبکه‌های آسیایی نزدیک کنیم: استفاده از بانک‌های توسعه‌ای منطقه‌ای، سازوکارهای تسویه پایاپای با ارزهای محلی و بهره‌گیری از سازوکارهایی که چین و روسیه در حال توسعه‌اند، تا فشارهای مالی خارجی کمتر بتواند مانع مبادلات ما شود.

این رویکرد، به‌هیچ‌وجه به‌معنای درافتادن با هیچ‌کس نیست. ما ائتلاف‌سازی را علیه هیچ‌کسی شکل نمی‌دهیم. هدف ما موازنه‌سازی ریسک‌های راهبردی است؛ یعنی «هجینگ» راهبردی: نه وابستگی مطلق به یک بلوک، نه قرار گرفتن در امتدادِ صرف یک ائتلاف، بلکه متنوع‌سازی و متعادل‌سازی ظرفیت‌ها و روابط.

موازنه‌سازی می‌تواند به شکل متقابل درون یک کشور نیز اتفاق بیفتد. مثلاً، اگر در داخل آمریکا گروه‌های نخبه یا الیت سیاسی‌ای وجود دارند که رویکردهای متفاوتی نسبت به سیاست خارجی دارند، بهترین موازنه علیه اجزاء خصمانه یک الیت، تقویت و تعامل با اجزاء دیگر در همان کشور است — به‌عبارت دیگر، موازنه‌سازی راهبردی می‌تواند از درونِ بازیگران رقیب هم بهره ببرد.

 

  پس شما می‌گویید علاوه بر اجتناب از تمرکز صرف بر تهدید و مقابله، باید فرصت‌سازی را هم در دستور کار قرار دهیم.

  دقیقاً. باید درون کشور موازنه‌ای ایجاد کنیم و نگاه تک‌ساحتی نداشته باشیم. نباید تصور کنیم «کل آمریکا» یک مجموعه یکپارچه و صرفاً دشمن است؛ حتی در آمریکا هم جریان‌ها و کنشگرانی وجود دارند که می‌توانند به‌عنوان اهرمِ موازنه مورد توجه قرار گیرند. نکته بسیار مهم دیگر، توافق‌سازی ملی است. در سپهر سیاسی و اجتماعی ایران امروز، دست‌کم سه جریان وجود دارد:

۱. یک جریان ویران‌گر که خواهان فروپاشی نظم اجتماعی-سیاسی فعلی است و حتی حاضر است از نیروی خارجی یا خشونت برای رسیدن به هدف خود استفاده کند؛

۲. یک جریان ایدئولوژیک و انحصارطلب که موضعش این است «یا با ما هستی یا علیه ما» و به‌سختی ظرفیت پذیرش تفاوت را دارد؛

۳. و جریان سومی که نماینده اکثریت جامعه و محور وفاق ملی است، جریانی که پس از جنگ ۱۲ روزه و در انتخابات ریاست‌جمهوری چهاردهم قوت یافته است.

این سومین جریان اکنون ظرفیتِ توافق‌سازی گسترده‌ای دارد. اگر بخواهیم نام‌های نمادینی از این توافق‌سازان را بیاوریم، می‌توان از آقایان لاریجانی، پزشکیان و قالیباف نام برد؛ اما مهم‌تر از اسامی، وجود یک بدنه اجتماعی وسیع و متحد شده است که باید آن را سازماندهی و تقویت کنیم. وظیفه‌مان این است که از این فرصت استفاده کنیم و زمینه‌های توافق ملی را گسترش دهیم. موضوعاتی که ظرفیت آفرینش اجماعی گسترده را دارند عبارت‌اند از:

-چارچوب‌های رسانه‌ای و حکمرانی اینترنت

-سیاست‌های مربوط به سبک زندگی

-مقابله با فساد و تقویت شفافیت

-گسترش مشارکت سیاسی

-تضمین حقوق و آزادی‌های مدنی

-پیشبرد عدالت اجتماعی

توافق ملی به معنای تحمیل دیدگاه یک جناح بر دیگری نیست؛ بلکه معنایش گفتگو، مصالحه و یافتن نقاط مشترک عملی است، یعنی آن‌قدر با هم گفت‌وگو کنیم تا راه‌حل‌های قابل‌پذیر و پایدار بیابیم. اگر این توافق‌سازی محقق شود، می‌توانیم هم تاب‌آوری داخلی را بالا ببریم و هم در برابر عملیات روانی و فشارهای خارجی مقاوم‌تر شویم.

 

  در سه ماهی که از پایان جنگ ۱۲ روز گذشته، دولت در این مسیر چه گام موثری برداشته است؟

  به نظر من، در حوزه سبک زندگی یک توافق ضمنی شکل گرفته است، هرچند هنوز اقدام قوی و ساختاری رخ نداده است. این توافق باید طوری باشد که بخش‌های مختلف جامعه، به ویژه جامعه مؤمنین که بیشترین سرمایه خود را، چه از نظر جان و چه منابع، برای کشور گذاشته‌اند، احساس بی‌عدالتی نکنند.

منظور از توافق، رسیدن به یک نقطه مشترک قابل پذیرش است؛ ممکن است این نقطه مطلوب کامل نباشد، اما می‌تواند یک تمرین عملی باشد برای وحدت اجتماعی. برای تحقق این توافق، هم نخبگان سیاسی و فرهنگی و هم بخش‌های اجتماعی و فرهنگی باید تلاش کنند تا این اجماع ایجاد شود و همه طرف‌ها بپذیرند که «فعلاً این نقطه ممکن است».

  پس شما می‌فرمایید در حوزه «سبک زندگی» یک «تمرین» انجام شده است؟

  نه فقط تمرین؛ می‌توان گفت یک گام مثبت برداشته شده است. مثال روشن این ادعا، مشارکت سیاسی در انتخابات اخیر است. با وجود اینکه در انتخابات مجلس مشارکت حدود ۴۲ درصد بود و بخش قابل‌توجهی رأی باطله ثبت شد، یعنی تقریباً ۳۵–۳۶ درصد افراد مشارکت نکردند، در انتخابات ریاست‌جمهوری با وجود رخدادها و تنش‌های پیشین، مشارکتی نزدیک به پنجاه درصد داشتیم. این خود نشان می‌دهد در سطح مشارکت سیاسی، یک پیشرفت ملموس رخ داده است.

با این حال در حوزه رسانه و اینترنت هنوز کار زیادی باید انجام شود؛ نقاط کانونی توافق‌سازی اجتماعی شکل نگرفته یا ضعیف است. از دید من، توافق‌سازی ملی یکی از ستون‌های اساسی استراتژی «نبرد تعاملی» است و می‌تواند به تولید قدرت ملیِ قابل اتکا در عرصه منطقه‌ای و جهانی منجر شود.

در جنگ دوازده‌روزه، مؤلفه وحدت و توافق داخلی بهترین رکن قدرت ملی ما بود؛ یعنی وقتی پای منافع و تمامیت کشور در میان آمد، بخش‌های مختلف مردم و گروه‌های اجتماعی کنار گذاشتن اختلافات را انتخاب کردند و در برابر خطر خارجی متحد شدند. این ظرفیتِ همبستگی و وفاق ملی باید به‌عنوان یک سرمایه راهبردی حفظ و تقویت شود، زیرا در شرایط بحران و تهدید، می‌تواند قدرت ملی را به‌طور قابل‌ملاحظه‌ای افزایش دهد.

 

  می‌توانم این‌طور نتیجه‌گیری کنم که مهم‌ترین بالِ استراتژی پیشنهادی شما برای این دوران گذار از «بی‌نظمی» به «نظم»، بُعدِ سیاستِ داخلی و «توافق‌سازی ملی» است؟ به‌عبارت دیگر، شما همراه کردن عموم مردم و قرار دادن آن‌ها به‌عنوان پشتیبانِ حکمرانی را بسیار مؤثر و تعیین‌کننده می‌دانید؟

  قطعاً. البته این به‌معنای اولویت قائل‌شدن برای یک رکنِ استراتژیک به‌صورت مطلق نیست، همه اجزای استراتژی (از بازدارندگی گرفته تا دیپلماسی و فعال‌سازی ظرفیت‌های اقتصادی) مهم‌اند، اما «توافق‌سازی ملی» دارای یک ویژگی متمایز است: در دسترس بودن و قابلیت تحقق سریع‌تر.

بسیاری از ابزارها و فرصت‌های ژئوپلیتیک وجود دارد که باید برای فعال‌سازی آن‌ها تلاش صورت گیرد؛ برخی ظرفیت‌ها نیازمند سرمایه‌گذاری و زمان‌اند تا بالفعل شوند. اما مردمِ داخلِ کشور، سرمایه‌ای در دسترس و مؤثر هستند؛ ایجاد وفاق و توافق ملی امکان‌پذیر است و می‌تواند به‌سرعت به‌عنوان پشتوانه قویِ حکمرانی عمل کند.

نمونه عینیِ این امکان، مثلث توافق‌سازِ سیاسی، اجتماعی است که اکنون می‌تواند نقش محوری ایفا کند: آقایان لاریجانی، قالیباف و پزشکیان به‌عنوان نمادِ یک جبهه توافق‌ساز در چارچوب سیاست‌های کلی نظام و رهنمودهای مقام معظم رهبری، ظرفیت ایجاد وفاق و انسجام ملی را دارند. استفاده از این سرمایه اجتماعی ـ سیاسی می‌تواند ستونِ مرکزیِ استراتژی «نبرد تعاملی» باشد.

 

 یعنی منظور شما این است که از وفاق میان نهادهای سیاسی و بدنه حکمرانی، به وفاقی گسترده‌تر میان حکمرانی و مردم برسیم؟

  دقیقاً و من معتقدم که ظرفیت‌های بالقوه لازم برای این وفاق کاملاً موجود است. کافی است کشور به‌درستی از این ظرفیت‌ها استفاده کند. به تجربه خودم نگاه کنم، از دهه ۸۰ و پس از وقایع سال ۸۸ تاکنون، هیچ دوره‌ای به اندازه اکنون شرایط مساعدی برای تحقق یک جهش واقعی در «توافق‌سازی‌های ملی» نداشته است.

 

 پس شما فرصتِ توافق‌سازی پس از آتش‌بس را «فرصتِ طلایی» می‌دانید؟

  بله؛ کاملاً. و در این مجموعه‌ تصمیم‌گیری‌ها یک ستونِ حیاتی دیگر هم هست که باید حفظ و تقویت شود: ستون پنجمِ استراتژی ما، یعنی قدرتِ آتش. منظورم توان سخت‌افزاریِ شلیک و توانِ وارد آوردن خسارت فوری و مؤثر بر مبنای حجم، نرخ و دقت شلیک است. اگر این قدرتِ آتش نبود، معلوم نبود سرنوشت میدان چگونه رقم می‌خورد. در روزهای پایانی درگیری، دقیقاً توان موشکی ما بود که معادلات را تغییر داد، حتی طرف مقابل شدّت تهاجمی خود را کاهش داد و درخواست آتش‌بس کرد؛ در حالی که چند روز پیش از آن شواهدی از تمایلِ او به ادامه درگیری وجود داشت.

بنابراین «قدرت آتش» باید حفظ شود و دو کانون اساسیِ تمرکز دارد:

۱. حفظ و ارتقاء توان موشک‌های دوربرد؛

تمرکز بر افزایش نرخ اصابت و دقت (CEP)؛

توسعه سامانه‌های هدایت، کالیبراسیون و اطلاعات هدف‌گیری تا اثرگذاری در فواصل دور تضمین شود؛

پایداری در زنجیره تامین قطعات و مواد راهبردی برای تولید و نگهداری موشک‌های دوربرد.

۲. حفظ و تقویت توان موشک‌های بردمتوسط و کوتاه‌برد در سراسر منطقه خلیج‌فارس و دریای عمان:

این موشک‌ها تضمین می‌کنند که حتی اگر موشک‌های دوربرد با مشکل مواجه شوند، توان آتش منطقه‌ای تا آخرین مرحله درگیری ادامه یابد؛

پوشش‌دادن تمامی نقاط راهبردی در منطقه با بردهای متوسط (مثلاً ۳۰۰ کیلومتر) تا هر نقطه حساس در حوزه نفوذ ما قابل تهدید باشد؛

توزیع و پخشِ سامانه‌ها برای افزایش بقاپذیری در برابر حملات پیش‌دستانه.

علاوه بر این دو کانون، «قدرت آتش» نیازمند یک بست حمایتی کامل است که عناصر زیر را شامل می‌شود:

سامانه‌های پدافندی و مقابله الکترونیک برای افزایش بقای پرتابگرها و کاهش آسیب‌پذیری آن‌ها؛

پخش و پراکندگی‌سازی (dispersal) و قابلیت بازپیکربندی سریع پایگاه‌ها و پرتاب‌گاه‌ها تا فرماندهی و کنترل حفظ شده و نقاط شلیک قابل دسترس بمانند؛

تأمین تدارکات و زنجیره تأمین درونی (قطعات، سوخت، اجزا الکترونیکی) تا ظرفیت تولید و آتش تا پایان منازعه استمرار یابد؛

تمرین و آماده‌سازی مستمر نیروی انسانی و واحدهای تاکتیکی برای افزایش سرعت پاسخ و کارآیی در عملیات

پشتیبانی اطلاعاتی و شناسایی دقیق (ISR) برای تأمین اهداف دقیق و به‌حداقل‌رساندن خطا؛

یکپارچه‌سازی قدرت آتش با سایر ابزارهای ملی (دیپلماسی، اقتصاد، روایت‌سازی، عملیات سایبری) تا اثرگذاری راهبردیِ کلی تقویت شود؛

پشتیبانی حقوقی و رسانه‌ای تا استفاده از این توان در معادلات بین‌المللی قابل توجیه و قابل دفاع باشد

در یک عبارت: «قدرت آتش» تنها «موشک» و «فقط شلیک» نیست؛ نیازمند شبکه‌ای از تدارک، فناوری، دفاع، آموزش و یکپارچگی میان ابزارهای سیاسی و نظامی است. حفظِ این توانِ بازدارنده و ضربه‌زننده هم‌زمان با تلاش برای توافق‌های هوشمندانه و فعال‌سازی ظرفیت‌های داخلی، ترکیبِ مؤثری خواهد ساخت که استراتژیِ «نبرد تعاملی» را عملیاتی می‌کند.

 

 آیا با توجه به وجود پایگاه‌های آمریکایی در کشورهای همسایه، خطر تهدید مستقیم از سوی آن‌ها برای ما وجود ندارد؟

  خیر؛ اگر درگیری‌ها در منطقه تشدید شود، طبیعتاً میدان نزاع گسترده‌تر خواهد شد و تمام منطقه می‌تواند درگیر شود. زیرا جنگ امروز دیگر صرفاً پدیده‌ای بیرون از سیاست نیست؛ جنگ به درون سازوکارهای سیاست بین‌الملل بازگشته است و این جزئی از عرصه سیاست‌ورزی جهانی است. بنابراین انتظار اینکه «کسی از آن‌طرف مرزها» نقشی نداشته باشد، منطقی نیست، اما هدف ما این است که طرف مقابل را به‌سوی توافق سوق دهیم، نه اینکه نبرد را به‌صورت بی‌پایان ادامه دهیم.

یکی از مولفه‌های کلیدی برای تحقق این هدف، یکپارچه‌سازی شبکه‌های دفاعی کشور و اتخاذ سازوکارهای دفاعی موزاییکی در درون مرزهاست. منظور از دفاع موزاییکی این است که دفاع از کشور دیگر صرفاً از مرکز (مثلاً تهران) هدایت نشود، بلکه شهرها، محله‌ها و استان‌ها ظرفیت دفاعی مستقل و مقاوم داشته باشند. ویژگی‌های این رویکرد عبارت‌اند از:

غذا، دارو و تدارکات کافی در سطوح محلی تا در مواجهه با قطع سراسری تدارک، زیربخش‌ها بتوانند خودکفا بمانند؛

تفویض اختیار فرماندهی و کنترل به سطوح استانی تا تصمیم‌گیری در میدان محلی سریع و مؤثر انجام شود؛

توزیع سامانه‌های دفاعی و تسلیحات سبک و نیمه‌سنگین به‌گونه‌ای که تهدید نتواند تنها با حمله به چند نقطه مرکزی، کل ظرفیت دفاعی کشور را فلج کند؛

ایجاد قابلیت‌های پارتیزانی و بقاپذیری در سطح محلات و شهرها؛

پراکندگی و بازپیکربندی زیرساخت‌ها تا مراکز حساس کمتر آسیب‌پذیر باشند.

نمونه تجربی را اگر در سوریه نگاه کنیم: حرکت عملیاتی ابتدا از یک نقطه آغاز شد و تا دمشق پیش رفت؛ اگر دفاع موزاییکی و غیرمتمرکز برقرار بود، این پیشروی تا پایتخت ممکن بود متوقف شود. بنابراین این رویکرد هم از منظر پدافندی و هم از منظر حفظ خطوط تدارک و مدیریت بحران اهمیت دارد.

در عمل، پیشنهادی که دولت پیش‌نهاده بود، و بعد در مجلس مورد نقد قرار گرفت و رد شد، تلاش داشت تا بخشی از این تفویض اختیار و سازمان‌دهی دفاع محلی را نهادینه کند. آن طرح نیاز به اصلاحات داشت و اکنون مجدداً در حال بازنگری است تا بتواند سازوکار مناسبی برای تفویض اختیار به استان‌ها و عملیاتی‌کردن دفاع موزاییکی فراهم آورد. ما نیز روی اصلاح آن کار می‌کنیم تا قابلیت اجرایی و حقوقی آن تضمین شود.

 

ممنون از نکات دقیقی که بیان کردید.


اخبار مرتبط
چگونه از خسارت‌های جنگ 12 روزه، فرصت توسعه‌ بسازیم؟
چهارشنبه 1404/07/16 ساعت 20:00
دکتر حمیدرضا فرتوک‌زاده در گفت‌وگو با «گذرگاه» تشریح کرد:
چگونه از خسارت‌های جنگ 12 روزه، فرصت توسعه‌ بسازیم؟
در دومین نشست از سلسله گفت‌وگوهای راهبردی «گذرگاه»، دکتر حمیدرضا فرتوک‌زاده، از کارشناسان صاحبنظر در حوزه مدیریت و اقتصاد، به تبیین شرایط اقتصادی پس از جنگ 12 روزه پرداخت و تحلیل خود از فضای اقتصاد کلان داخلی و همچنین ضرورت‌ها و بایسته های سیاست‌گذاری نوین برای عبور از این وضعیت تعلیق را طرح کرد.
ترامپ و نتانیاهو، جنگ با ایران را از دستور کار خارج نکرده‌اند
پنج‌شنبه 1404/07/10 ساعت 18:45
سردار حسین علایی در گفت‌وگو با نورنیوز تأکید کرد:
ترامپ و نتانیاهو، جنگ با ایران را از دستور کار خارج نکرده‌اند
در نخستین نشست از سلسله گفت‌وگوهای «گذرگاه» سردار دکتر حسین علایی، از کارشناسان صاحبنظر در مسائل دفاعی و راهبردی و نظامی و سیاسی، به تبیین شرایط جدید منطقه و ایران پرداخت و ضمن ریشه‌یابی تحولات منجر به بروز جنگ 12 روزه، تحلیل خود از روند مذاکرات هسته‌ای و فعال شدن مکانیسم ماشه، و نیز چشم‌انداز احتمال تکرار جنگ میان اسرائیل و امریکا با ایران را عرضه کرد.
نظرات

آگهی تبلیغاتی
آخرین اخبار
دستگیری 181 مالخر در عملیات پلیس فراجا
الشرع: اسرائیل از خاک سوریه عقب‌نشینی کند
نتانیاهو به شرم الشیخ نخواهد رفت
تسلیت رئیس جمهور در پی درگذشت محمود روحانی
قطع سخنان ترامپ در کنست اسرائیل
تشکر نتانیاهو از ترامپ برای کمک‌های در جنگ 12 روزه علیه ایران
اظهارات ضد ایرانی رئیس کنست در حضور ترامپ
پزشکیان: مردم را به خودی و غیرخودی تقسیم نکنیم
پیروزی طلایی فرجی مقابل قهرمان چین
گوترش احترام به آتش‌بس و پایان کابوس غزه را خواستار شد
استقبال حماس از اظهارات ترامپ درباره غزه
پیام عراقچی در پی انتخاب دیپلمات ایرانی در شورای حقوق بشر
تلویزیون در ایران؛ مخاطب زیاد یا نفوذ واقعی؟
طوفان الاقصی؛ ضربه تاریخی جبهه مقاومت به اسرائیل یا اشتباه محاسباتی؟
نتانیاهو خطاب به ترامپ: شما به صلح پایبندی من نیز هستم
از جنگ ادراکی تا موازنه بازدارندگی مقاومت
قیمت طلا و سکه امروز دوشنبه 21 مهر + جدول
قاتل مجری تلویزیون به‌زودی محاکمه می‌شود
برندگان جایزه نوبل اقتصاد 2025 معرفی شدند
استان‌ها سهم خود از انرژی را به‌صورت هوشمندانه مدیریت کنند
قیمت دلار و سایر ارزها امروز دوشنبه 21 مهر 1404
نورنما | جاده موسیقی، شنیدن صدای آهنگ با عبور ماشین‌ها بر روی جاده‌ها
سقوط مرگبار یک دانشجو در دانشگاه تبریز
میزبانی بغداد برای «ایران در چند دقیقه»
دشمن درصدد فتنه‌انگیزی، فریبکاری و حق جلوه دادن باطل است
قتل مادر در پی اختلافات مالی
عارف: دور زدن تحریم‌ها را به کنارگذاشتن آنها تبدیل خواهیم کرد
رهبر انقلاب هیچ توصیه‌ای نسبت به «پالرمو و CFT» نداشته‌اند
برتری اخلاقی حماس در تبادل اسرا
آزادی همه اسرای زنده اسرائیلی در غزه
پایان نزاع مرگبار کبابی‌ها
انسداد جاده چالوس به دلیل تردد احشام
وزیر صمت: حمایت از صنوف و واحدهای تولیدی را دنبال می‌کنیم
2 نماینده پارلمان رژیم صهیونیستی سخنرانی ترامپ را تحریم کردند
ایران نما | معرفی جاذبه های گردشگری شهرهای ایران(99) « بوکان»
بازسازی غزه؛ تجارت اشک و آوار
تردید ترامپ در مورد پذیرش «تونی بلر» از سوی کشورهای جهان برای اداره غزه
دولت حساب نوزادان را شارژ کرد
بورس امروز هم سبز است
قبض گاز جدید شما چقدر می‌آید؟
اکوسیستم نابهره‌وری
روایت روسی از روابط بین‌المللی: جهت‌گیری پوتین در والدی
قیمت خودرو داخلی و خارجی امروز دوشنبه 21 مهر1404+ جدول
درخواست پاکستان برای گفت‌وگو با افغانستان پس از درگیری های مرزی
ترامپ وارد تل‌آویو شد
حماس: نتانیاهو پس از دو سال جنگ، تسلیم شروط مقاومت شد
در میدان تهدیدات پیچیده بدنبال شکار فرصتها هستیم+فیلم
حمدان: رهبران حماس از غزه خارج نخواهند شد
وضعیت رشد اقتصاد ایران از نگاه بانک جهانی
ایران‌خودرو: دریافت مبالغ اضافه از خریداران، قانونی است
X
آگهی تبلیغاتی