نورنیوز- گروه فرهنگی:در مقابل، تفسیر خرافی و غالیانه، با تأکید افراطی بر معجزهمحوری، جزئینگری شعائری، و نگاه غیرعقلانی، جامعه را از کنشگری به انفعال سوق میدهد.
محمد اقبال لاهوری (۱۹۳۸-۱۸۷۷) از برجستهترین اندیشمندان مسلمان سده بیستم است که در آثار خود به بازخوانی میراث اسلامی با رویکردی فلسفی، عرفانی و سیاسی پرداخت. در این میان، نگاه او به شخصیت امام حسین (ع) و واقعه عاشورا جایگاه محوری دارد. اقبال، حسین بن علی(ع) را نه تنها اسوهای اخلاقی یا مذهبی، بلکه تجسم «انسان کامل» و پیامآور آزادی و بیداری میدانست.
حسین(ع) تجلی انسان کامل
فیلسوف بزرگ و شاعر مسلمان شبهقاره هند، تلاش کرد تا دین اسلام را از حاشیهنشینی در جهان مدرن رها ساخته و معنای آن را در زمینههایی چون آزادی، مسئولیت و خودآگاهی بازخوانی کند. اقبال متأثر از عرفان مولوی، فلسفه صدرایی و آموزههای قرآنی، امام حسین (ع) را به عنوان تجلیگاه کامل «خودی» و بیداری اسلامی معرفی میکند. اشعار او گواه روشن این ستایش است و همواره از عاشورا بهعنوان نقطهی آغاز تاریخ پویای اسلام یاد میکند.
اقبال در منظومهی فکری خود، مفهومی بنیادین بهنام «خودی» (Selfhood) طرح میکند که برگرفته از آموزههای عرفانی اسلامی و ایدهآل انسان کامل است. وی امام حسین را تحقق عینی این مفهوم میداند. در این نگاه، حسین مظهر آن انسانی است که در پرتو اتصال به حقیقت مطلق (خداوند)، خود را بازیافته و به مسئولیت تاریخی خویش پاسخ داده است. این مسئولیت، نهتنها اخلاقی، بلکه هستیشناختی است؛ زیرا در دستگاه اقبال، انسان کامل کسی است که در برابر ظلم و بیعدالتی سکوت نمیکند. اقبال، عاشورا را صرفاً یک واقعهی تراژیک نمیبیند، بلکه آن را لحظهای سرنوشتساز در تاریخ روحانیت اسلامی میداند. وی در ارمغان حجاز میسراید:
رمز قرآن از حسین آموختیم زآتش او شعلهها اندوختیم
اقبال در این بیت، امام حسین را مفسر حقیقی قرآن مینامد، اما نه مفسری لفظی، بلکه مفسری عملی؛ کسی که با شمشیر، یعنی با کنش، قرآن را تفسیر کرد. این تفسیر عینی، همان «دین زنده» است که در برابر سلطه بنیامیه قد علم میکند. در اشعار اقبال، مفاهیم «توحید»، «حریت» و «خودی» به هم گره خوردهاند، و حسین بن علی، نقطهی اتصال این مفاهیم است. او علی (ع) و حسین (ع) را به عنوان تداوم یک سیر تربیتی و معرفتی معرفی میکند: علی، سرچشمه معرفت و توحید، و حسین، نمود عملی آزادی در دین. اقبال حریت را نه به معنای فردگرایی مدرن، بلکه به عنوان «آزادی در بندگی خدا» معرفی میکند، و حسین را تجسم کامل این نوع آزادی میداند. اقبال با آنکه سیاست را بخشی از دین میدانست، اما هرگز دین را به ابزار قدرت تقلیل نداد. در دیدگاه او، عاشورا الگوی مبارزه برای جامعهای مبتنی بر عدالت، آزادی و معنویت است. در مثنوی ارمغان حجاز خود میگوید:
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دورافتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
خون امام حسین در نگاه اقبال، واجد بار معرفتی و سیاسی است. او معتقد است که شهادت حسین، نه مرگی منفعلانه، بلکه تفسیری فعال و مؤثر از پیام اسلام است که ملتهای مسلمان را بیدار میسازد. اقبال در اشعار خویش، نه تنها از حسین (ع) ستایش میکند، بلکه در مقابل، از جامعه اسلامی که در برابر ظلم خاموش مانده، بهشدت انتقاد دارد. او معتقد است که تکرار عاشورا ممکن است، اگر امت، مرعوب قدرت شود و علمای آن سکوت اختیار کنند.
این هشدار، نشانهای از رویکرد اقبال به دین فعال و مسئولانه است؛ دینی که در آن، عالم دینی باید نه مفسر قدرت، بلکه روشنگر امت باشد. اقبال لاهوری، در منظومه فکری و شعری خود، امام حسین (ع) را نه فقط یک اسوه دینی یا چهره تاریخی، بلکه «صورت تام انسان کامل» میداند؛ انسانی که در لحظهای تراژیک، حقیقت را با خون تفسیر میکند. از نظر اقبال، عاشورا نه مرثیهای برای گذشته، بلکه افقی برای آینده است. او از طریق بازتفسیر عاشورا، خواننده مسلمان را به بازتعریف نسبت خود با دین، آزادی، و قدرت فرامیخواند. اگرچه زبان اقبال در شعر، گاه آمیخته با استعاره و رمز است، اما پیام او روشن است: در جهانی که ظلم ساختارمند شده، حسین چراغ راهی است برای آنانکه میخواهند نه تنها مؤمن باشند، بلکه آزاد نیز بمانند.
اقبال و نواندیشان در برابر خرافهگرایان
یکی از نکات برجسته در منظومه عاشورایی اقبال، فاصلهگیری آشکار از دو رویکرد رایج و منحرف در تفسیر حادثه کربلاست: نخست، قرائت سکوت و سازش در برابر ظلم، و دوم، روایتهای خرافی و غالیانهای که واقعه عاشورا را به مجموعهای از معجزات، کرامات و روایتهای اغراقآمیز فرو میکاهند و پیام سیاسی–اجتماعی آن را به حاشیه میرانند.
اقبال، همچون دیگر نواندیشان دینی همچون سید جمالالدین اسدآبادی، محمد عبده و در دوره متأخر، علی شریعتی، بر این باور است که عاشورا نه نمایشگاه معجزه، بلکه صحنهای برای تحقق اراده آگاه انسانی در برابر سلطه و تباهی است. این نگاه، در نقطه مقابل گفتمانی قرار میگیرد که به جای الگوگیری از کنش سیاسی حسین، صرفا بر اشکریزی، آداب آیینی پرشمار، و تکرار عاطفی بدون تأمل تأکید دارد. اقبال در رموز بیخودی در وصف امام حسین میگوید:
وان دگر مولای احرار جهان
قوّت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی، سوز از حسین
اهل حق، حریت آموز از حسین
به باور اقبال، گریه بر حسین اگر با درک راز او همراه نباشد، به بیحاصلی میانجامد؛ و راز حسین چیزی جز «نه» گفتن آگاهانه به سلطه و فساد نیست.
از منظر توسعه اجتماعی، این دو نوع تفسیر، آثار کاملاً متفاوتی دارند. تفسیر اقبال و نواندیشان دینی، عاشورا را به سرمایهای برای کنش آگاهانه، مسئولیت اجتماعی، مقاومت فرهنگی و عدالتطلبی تبدیل میکند. این نگاه، با اخلاق شهروندی، اصلاح ساختارها، و گفتمان عدالتمحور در توسعه انسانی و سیاسی سازگار است. در مقابل، تفسیر خرافی و غالیانه، با تأکید افراطی بر معجزهمحوری، جزئینگری شعائری، و نگاه غیرعقلانی، جامعه را از کنشگری به انفعال سوق میدهد.
در این میان، ایران به عنوان کشوری با سابقه تمدن تاریخی و دینی بزرگ، بیش از هر زمان نیازمند تفسیرهای تعالیبخش، عقلانی و کنشمحور از عاشورا است؛ تفسیری که بتواند نه فقط احساسات مردم، بلکه اراده جمعی آنان را نیز بیدار کند. بدیهی است که نگاه اقبال به عاشورا ــ نگاهی مبتنی بر آزادی، آگاهی و شجاعت اخلاقی ــ برای توسعهای ریشهدار، مؤثرتر از سنتهایی است که صرفاً تکرار مرثیهاند، نه تداوم قیام.