نورنیوز ـ گروه سیاسی: محمدعلی مهتدی در یادداشتی نوشت: «این همان «جنوب» است؛ جنوب لبنان، کلمهای که یادآور مبارزات و تحمل سختیها و دردهای بسیار است. جنوب لبنان همان منطقه جبلعامل است که سرزمین مقدسی است. شهید دکتر مصطفی چمران به این سرزمین عشق میورزید و بر جای جای خاک آن بوسه میزد. حتی انسانهای وابسته به این سرزمین نیز بهویژه کودکان و نوجوانان، از دید شهید چمران انسان های دوست داشتنی و قابل احترام بودند حتی اگر مرتکب خطا میشدند. او این خطاها را ذاتی جنوبیها نمیدانست بلکه نتیجه ظلم و استضعافی می دانست که طی قرن ها گریبانگیر مردم این سرزمین شده است.
جبل عامل سرزمین تشیع و خاستگاه علمای مکتب اهل بیت پیامبر(ص) سرزمین صحابی بزرگ، ابوذر غفاری بود که مسجدش هنوز در روستای مرزی «میس الجبل» وجود دارد و مصطفی بارها در آن مسجد نماز خوانده بود. چرا می گویند جبل عامل؟ وجه تسمیه چیست؟ باید به تاریخ برگردیم. قرنها پیش پس از فروریختن سد مأرب در یمن، قبائل یمنی کوچ به سمت شمال را آغاز کردند و در جاهائی مستقر شدند. در این میان قبیله «عامله» مسیر را ادامه داد تا سرانجام در این منطقه که اکنون جنوب لبنانش میخوانیم، رحل اقامت افکند و لذا این منطقه را «جبل عامله» یا «جبل عامل» خواندند.
تقدس این سرزمین گرفته شده از قرآن کریم است که سرزمین فلسطین را «الأرض المقدسة» دانسته است؛ چنانکه در نخستین آیه سوره مبارکه اسراء میخوانیم «المسجد الاقصای الذی بارکنا حوله...»، مسجد اقصی که اطرافش را مبارک گرداندهایم.
حدود این «اطراف» تا کجاست؟ بدیهی است که اطراف را نمی توانیم در چهار چوب مرزهائی که نیروهای استعمارگر انگلیس و فرانسه روی نقشه ترسیم کرده اند محدود کنیم. اما شواهدی وجود دارد که کلمه اطراف در سمت شمال از بیت المَقدس تا رودخانه اَوّلی در شمال شهر صیدا یعنی کل جنوب لبنان را در بر می گیرد. مهمترین محصول این منطقه نیز زیتون است که قرآن کریم آن را «شجره مبارکه» دانسته و هفت بار در سورههای مختلف از آن یاد کرده است.
اما دکتر چمران از زاویه دیگری به این تقدس می نگریست. اینجا سرزمینی است که مردمانش در طول تاریخ مورد ستم قرار گرفته و مقاومت کردهاند.
در دوره عثمانی والی این منطقه معروف به احمد جزار مردم جبلعامل را قتل عام کرد. لقب «جزار» هم که به وی اطلاق شده، به معنی قصاب و خونریز است. او کتابها و تالیفات ارزشمند علمای جبل عامل را سوزانید و گفته شده که سوخت نانوائی های شهر عکا تا سه ماه از کتاب های علمای جبل عامل تامین می شد! بعد از دوره عثمانی، نوبت به استعمار فرانسه رسید که مسیحیان مارونی از آن استقبال کردند و شیعیان تن ندادند و مقاومت کردند که شرح مبارزات آیة الله سید عبدالحسین شرف لدین و کنفرانس «وادی الحجیر» و مقاومت مسلحانه شخصیت هائی مثل ادهم خنجر و دیگران را قبلا در یادداشتی در همین صفحه بازگو کرده ایم. پس از این نوبت به غصب فلسطین و تشکیل دولت اسرائیل دراین سرزمین رسی که به جنوب لبنان و منابع آب آن به ویژه به رودخانه لیتانی چشم طمع داشت و مرتبا به جنوب حمله میکرد.
در چنین اوضاعی بود که دکتر چمران، پس ازگذراندن دورههای جنگ چریکی در مصر، به لبنان آمد و به امام موسی صدر پیوست و مقاومت را سازماندهی کرد. او عاشق راه مبارزاتی امام موسی و دلبسته جنوب شد. به مردم جنوب بهویژه کودکان و جوانان به عنوان نسلی که بار مقاومت را بر دوش میکشند، عشق می ورزید. یک روز که با ماشین قراضه اش از جادهای در کنار روستائی میگذشت، دید کودکی در کنار جاده نشسته و گریه می کند.» فوراً ماشین را نگه داشت، پیاده شد و کودک را نوازش کرد و همراه کودک شروع به گریستن کرد. گفتم: «دکتر، تو چرا گریه می کنی؟» گفت: «آخر تو نمی دانی که چرا این بچه گریه میکند.» گفتم: «شاید مادرش دعواش کرده!»
گفت: «نه. گریه این بچه نتیجه ظلمی است که از ۱۴۰۰ سال پیش تا کنون بر او رفته است !» او جنوب را اینگونه میدید.
پروانه، همسر آمریکائیاش، تحمل این نوع زندگی در جنوب را نداشت. خودش و بچههایش زبان عربی نمی دانستند و فرزندانش نمیتوانستند به مدرسه لبنانی بروند. لذا اصرار داشت که برگردند آمریکا. مصطفی نمیپذیرفت و هرگز حاضر به ترک جنوب و بازگشت به زندگی مرفه آمریکا نبود. نتیجه اینکه موافقت کرد پروانه و بچه ها برگردند به آمریکا. گذشتن از همسر و فرزندان در راه مبارزه و جهاد کار آسانی نیست و از هر کسی بر نمی آید. آن شب که زن و فرزندان را از شهر صور در جنوب به فرودگاه در بیروت می برد، شب عجیبی بود. اتومبیل سینه تاریکی را می شکافت. خودش پشت فرمان و پروانه در کنارش، اشک می ریختند و دو کودک در صندلی عقب به خواب رفته بودند. اشک امان نمی داد و مصطفی با معشوق حقیقیاش راز ونیاز می کرد و زیر فشار همین غم سنگین بود که ناگهان چشم دلش به ملکوت آسمانها گشوده شد. شب قدر مصطفی بود. از آن پس بود که همه کودکان جنوب فرزندان دکتر چمران بودند و هر جا او را میدیدند، از سر و کولش بالا میرفتند.
لحظهای آرام نمینشست مگر در دل شب که با خدای خویش خلوت میکرد. خواب و خوراک نمی دانست. شبی پس از نیمه شب نزد من آمد، خانهام در بیروت. پرسیدم آیا شام خورده است؟ یادش نبود که آخرین بار کی و کجا غذا خورده است! ما قرمهسبزی داشتیم که برایش آوردم. با اشتها خورد و گفت: «غذای زیبائی بود» همه چیز را ازدرگاه زیبائی می دید. ساعتی استراحت کرد و پس از نماز بلند شد و به مقصد بقاع در شرق لبنان به راه افتاد. صبح زود باید در اردوگاه جنتا به جوانان مقاومت آموزش عقیدتی ـ نظامی میداد.
سازمان های فلسطینی و لبنانی مدعی مقاومت ، غالباً با عقاید مارکسیستی، وجود یک سازمان مستقل مقاومت با عقیده دینی را درجنوب تحمل نمیکردند. آنها نمیتوانستند بفهمند که چرا یک دکتر فیزیک پلاسما به جنوب لبنان آمده و در فقر زندگی می کند. حتماً جاسوس سیا آمریکاست! مرتباً قصد جانش میکردند و شاگردانش را به قتل می رساندند.
چمران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به ایران آمد. در شورای انقلاب هم مرتباً دم از جنوب میزد و اینکه قدرت ایران اسلامی را پشت جنوب قرار دهد. معتقد بود که نجات جنوب در گرو پیروزی انقلاب در ایران است. در اینجا هم لحظهای آرام نگرفت. به کردستان رفت ودر جنگ تحمیلی، ستاد جنگهای نامنظم را تشکیل داد. دهها نفر از شاگردان لبنانی اش را برای دادن آموزش عملیات چریکی به اهواز فرا خواند. این افراد علاوه بر دادن آموزش، در جنگ شرکت کردند. دو نفر از آنها ، علی عباس و عبدالرضا الموسوی به شهادت رسیدند که در قطعه ۲۴ پائین پای مزار دکتر چمران مدفون شدهاند.
همان ها که در لبنان به او افترای جاسوسی آمریکا را میزدند، در ایران هم از او دست بردار نبودند و با همان افتراها چپ و راست به راه های مختلف به او حمله میکردند. سرانجام زمانی فرا رسید که از همه چیزدلگیر شد. دلش همچنان در جنوب بود، ولی دیگر نمی توانست به آنجا برگردد. آن روزها در جنوب ناشناس بود و در سایه به سر می برد، ولی اکنون همه جا او را به عنوان وزیر دفاع ایران شناخته بودند. احساس کرد در ایران هم ماموریتش را انجام داده ودیگر کاری ندارد. اهل پشت میز نشستن و خوردن و خوابیدن هم نبود. این چنین بود که او که به قول خودش در همه جنگها در پی مرگ می دوید و مرگ از او میگریخت این بار شهادت را پذیرفت و به وصال معشوق نائل آمد.»