نورنیوز-گروه فرهنگی: موقع سفارشدادن به سابقهی کارگردان و تواناییهایش نگاه کنید. بپرسید چقدر در زندگیاش فیلم دیده، چه فیلمهایی را دوست دارد و سه تا بازیگر موردعلاقهاش را نام ببرد و ترجیحاً دو خط محاوره هم بنویسد که حداقل وقتی بازیگرها دیالوگهایشان عین آدم فضاییهاست، متوجه گیر کار بشود. یک کاراکتر دراماتیک و یک واقعهی تاریخی دراماتیک، فدای اشتباه پول خرجکردن در سینما شد!
1- برگشتن به حالوهوای 10روز فیلمبینی پشتهم در جشنوارهی فیلم فجر بعد از چندسال، برایم حکم بازگشت به خانه دارد. ماراتونی که البته بعد از ۲۰ سال، کامل نشان میدهد که توان و کشش سابق را ندارم اما همچنان فیلم دیدن در سینما و برای 10روز فقط به جشنواره فیلم فجر فکر کردن، خوشایند است. این ستون از پردیس ملت نوشته میشود. به همان دلیل کمشدن توش و توان، رفتن به برج میلاد با آنهمه شلوغی و همهمه هرچند دیدار دوستان مطبوعاتی و منتقد را به همراه داشت اما بهخاطر ساعات طولانی از توانم خارج بود.
امسال لااقل در سانسهای اول خبری از آن تیزرهای همیشگی که صدای تهامی بیاید که بخواند مثلاً «چهلوسومین» جشنوارهی فیلم فجر، خبری نیست. بهجایش اول فیلم، تیزر کوتاهی پخش میشود که آن روز جشنواره را به یکی از درگذشتگان سال قبل تقدیم میکند. روز اول جشنواره تقدیم شد به ژاله علو. بریده فیلمهای تیزر یادم انداخت که روز مرگ ژاله علو وقتی بهخاطر خاله لیلای «روزی روزگاری» غصه میخوردم، یادم نبود که او در یکی از عزیزترین فیلمهای سینمای ایران برای من یعنی «مهمان مامان»، بازی کرده. این ستون که امیدوارم تا انتهای جشنواره تاب بیاورد، هر روز یک یا دو فیلم را از میان ۵ فیلمی که اکران میشود، بررسی میکند. طبعاً در روزهای پرشور جشنواره امکان نقد و بررسی دقیق و با جزئیات کمتر است و فقط حالوهوایی از فیلمها و نکتههای قابل تأملشان خواهیم گفت.
2 - فیلم افتتاحیهی جشنواره، «صیاد» ساختهی جواد افشار بود. اگر قرار بود به سابقهی سینمایی افشار و آن تکفیلم ترسناک «کلبه» که اواسط دههی ۸۰ ساخته بود نگاه کنم یا به کارهای تلویزیونیاش مثل «گاندو»، از دیدن فیلم صرفنظر میکردم اما علاوه بر اجبار به امتیاز دادن به فیلمها، دو نکتهی وسوسهبرانگیز داشت. یکی، نویسندگی حسین ترابنژاد که قبلتر «ماجرای نیمروز» را برای مهدویان نوشته بود و دیگری اینکه، صیاد شیرازی زندگی واقعاً دراماتیکی داشت. عملیات «مرصاد» که اتفاقاً دستمایهی همان «ماجرای نیمروز» بود، به فرماندهی او به پیروزی رسید که خب آخرین عملیات جنگ بود. انتقام سالها بعد گروهک مجاهدین و ترور در دههی ۷۰ هم خودش به درام زندگی صیاد شیرازی اضافه میکرد.
بازیگر نقش اول هم علی سرابی بود که هرچند اخیراً حتی در تئاتر «مالی سویینی» هم بازیاش چنگی به دل نمیزد، اما کارنامهی قابلقبولی در بازیگری دارد. همهی این امیدها نقش برآب شد. علی سرابی از یک نابازیگر هم بدتر بود. بعدتر متوجه شدم که گویا آمدهاند هنر بهخرج بدهند و با هوشمصنوعی صدای صیاد شیرازی و بنیصدر را روی دیالوگها گذاشتهاند. نتیجه شده، دیالوگهایی که خوب شنیده نمیشود که البته بهتر! و بازیهایی که بهنظر تصنعی و تخت است.
بعد همهی زندگی پرفرازونشیب صیاد شیرازی را رها کنی، بروی سراغ آن ماجراهای اول جنگ و حسادت بقیه به درجهگرفتن او و آخر ماجرا هم سر و ته قصه را با گفتن اینکه عملیات پاکسازی و آزادسازی طریقالقدس مقدمهای بر عملیات بعدی و آزادی خرمشهر بود هم بیاوری، بدون اینکه تصویری ببینیم، واقعاً ذهن عجیبی میخواهد. اینکه صدای مارال بنیآدم را بگذاری که نریشنهای خاطرات صیاد شیرازی را بخواند، ایدهای است که واقعاً نمیدانم چطور و چرا به ذهنشان رسیده. ذوق کار کردن با هوش مصنوعی و استفاده از امکاناتش بهنظرم از یادشان برده که وقتی در جهان هنوز روی این موضوع در کنسرتها و فیلمها بهصورت آزمایشی دارد کار میشود، بهتر است از هول حلیم توی دیگ نیفتیم.
بلافاصله بعد از «صیاد»، فیلم «بازی خونی» اکران شد از حسین میرزامحمدی که نمیشناختم. انگیزهی دیدن این یکی هم داستانش دربارهی واقعهی آمل در سال ۱۳۶۰ بود. وقتی گروهی از اتحادیه کمونیستهای ایران تحت عنوان «سربداران»، در آمل جنگهای چریکی میکنند تا شهر را به تصرف خودشان در بیاورند. ارسطو خوشرزم قرار بود نقش قهرمان ژاندارمری را داشته باشد که مردم و شهر را نجات میدهد و واحیرتا از بازی بد او و البته همهی بازیگران دیگر فیلم با گریمهای عجیبوغریب که انگار تعدادی زامبی دیالوگ میگفتند.
تنها آدم فیلم که حس انسانی در تو بیدار میکرد، پسربچهای بود که در یک سکانس، مادرش کشته شد و گریه میکرد. بقیهاش تلاش شده بود به ضرب و زور موسیقی مثلاً احساساتی شوی. دیالوگنویسی هم که انگار یکی به زبان سیریلیک نوشته بود و از روی آن گوگل ترنسلیت ترجمه کرده بود، بس که به گوش عجیب میرسید. این دو فیلم در ردهی محصولات سفارشی قرار داشتند. همینجا بهنظرم رسید توصیهای سینمایی بکنیم به سازمانهای سفارشدهنده که سراغ کسانی بروند که لااقل سینما را بلد باشند.
مثلاً نمونهی خوب برای فیلم «صیاد»، «ایستاده در غبار» مهدویان است که هم بازیگری مثل حجازیفر را به سینمای ایران معرفی کرد، هم با فرم ماکیومنتری کار جدیدی کرده بود که ازقضا آنجا هم از صدای ضبطشده استفاده شد؛ اما نه به قیمت اینکه حسوحال کار از بین برود. اتفاقاً کارگردان شیوهای پیدا کرده بود که چطور از آن صدا میتواند دراماتیک استفاده کند. بازیگرش هم آنقدر باهوش بود که بتواند با این قضیه کنار بیاید. یا فیلم «چ» حاتمیکیا که در همان منطقه، داستانش میگذشت و دوتایی فریبرز عربنیا و بابک حمیدیان که هردو کاریزمایی جلوی دوربین داشتند و صحنههای جنگی خوب داشت.
یا نمونهی خوب برای مشقکردن کارگردان «بازی خونی»، فیلم «ماجرای نیمروز» بود که ازقضا بهنظرم نیمنگاهی هم به آن داشت. کشف خانهی امن و دیالوگ بین آدم عملیاتی و آدم اطلاعاتی، تماشاگر را یاد «ماجرای نیمروز» میانداخت؛ با این تفاوت که آنجا فضا و اتمسفری تعریف شده بود، ایدهی کاراکترها برای عملیات و دفاع از آن از پشت شخصیتپردازی میآمد که کارگردان و نویسنده انجام داده بودند و بازیگران درستی هم انتخاب شده بودند.
پس موقع سفارشدادن به سابقهی کارگردان و تواناییهایش نگاه کنید. بپرسید چقدر در زندگیاش فیلم دیده، چه فیلمهایی را دوست دارد و سه تا بازیگر موردعلاقهاش را نام ببرد و ترجیحاً دو خط محاوره هم بنویسد که حداقل وقتی بازیگرها دیالوگهایشان عین آدم فضاییهاست، متوجه گیر کار بشود. یک کاراکتر دراماتیک و یک واقعهی تاریخی دراماتیک، فدای اشتباه پول خرجکردن در سینما شد!
*منتقد سینما
هم میهن