نور نیوز-گروه بینالملل: یک سال پیش در چنین روزهایی جهان از در شوک عملیاتی بود که گردانهای شاخه نظامی جنبش حماس در سرزمینهای اشغالی ترتیب داده بودند. عملیاتی که در سالگرد آن بسیاری از مختصات و معادلات منطقه و جهان در سایه آن تغییر کرده و بسیار پیچیدهتر از گذشته شده است. ماشین کشتار رژیم اسرائیل توقفناپذیر به نظر میرسد اما محور مقاومت هم با تمام آسیبهای یک ماه اخیر همچنان در برابر این ماشین ایستاده است. به منظور بررسی این تحولات در سرزمینهای اشغالی، لبنان و غزه و نیز تحلیل روندهای جاری در نظم و نظام بینالملل با «محمد خواجویی» تحلیلگر و کارشناس مسائل منطقه و «هادی خسروشاهین» تحلیلگر و کارشناس مسائل بینالملل به گفتوگو پرداختیم.
بعد از یک سالی که طوفانالاقصی منطقه را درنوردید، چرا گردانهای حماس و مردمی که آنجا زندگی میکنند تصمیم به این اقدام گرفتند؟ چون این امر مشخصی بود که قرار است چه اتفاقی در آینده بیفتد. چه عوامل تاریخی و روانی دست به دست هم داد برای انجام عملیات طوفانالاقصی؟
خواجویی: آنچه که در هفت اکتبر سال گذشته اتفاق افتاد یک حادثه بدون پشتوانه نبود و برای فهم آن باید به عقب برگردیم. یک دلیل کلی و کلان وجود دارد و آن به هشت دهه سیاست اشغالگری اسرائیل و بلاتکلیف بودن مردم فلسطین برمی گردد. در طول سالهای گذشته وعدههای مکرری درباره اعتای حقوق مردم فلسطین داده شد و پروسههای مختلف صلح و دورههای مقاومت تجربه شد و عملاً هیچ یک به نتیجه نرسید. هدف نهایی مردم فلسطین برای داشتن سرزمینی که در آن حاکمیت داشته باشند در طول این سالها محقق نشد.اقدام انجام شده به معنای کلی واکنش ملتی است که به صورت سیستماتیک تحت فشار قرار گرفته و عملاً هیچ رویه ای برای رسیدن این مردم به حقوقشان به نتیجه نرسیده است.
اما این رخداد دلایل مشخص و عینیتر هم دارد و آن وضعیتی است که به طور مشخص نوار غزه از سال ۲۰۰۵ به بعد تجربه کرده است. بر اساس ملاحظات امنیتی که اسرائیل داشت در دوره ای که آریل شارون در اسرائیل در قدرت بود نیروهای اسرائیل از این منطقه خارج شدند. عملاً کنترل این منطقه در دست فلسطینی ها قرار گرفت. انتخاباتی که در آنجا برگزار و منجر به پیروزی حماس در پارلمان فلسطین شد و دولت حماس در این منطقه بر سرکار آمد. از آن سال به بعد یعنی مشخصاً از سالهای 2006 به بعد عملاً با قدرت گرفتن حماس، این منطقه تحت فشار سیستماتیک اسرائیل و محاصره گسترده وشدید قرار گرفت. در حالی که بدلیل فشارهای سنگین رژیم اسراییل به غزه همواره از تعبیر بزرگترین زندان متراکم در جهان برای تبیین وضعیت این منطقه استفاده می شد همواره درگیریهای مختلفی نیز بین این دو طرف در جریان بود.
رویههایی که در طول ۵-۴ سال اخیرو مشخصاً از دوره ترامپ در منطقه آغاز شده بود و همچنین پروسه عادی سازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل، فلسطینی ها به ویژه گروه های مقاومت را به این نقطه رساند که گویی آرمان فلسطین به سمت فراموشی میرود چون تجربهای که گروهی از این کشورها داشتند به ویژه امارات، بحرین و کشورهایی که روابط خود را عادی سازی کردند هیچ پیوستی برای نتامینحقوق فلسطینیها نداشت یعنی امارات روابط خود را احیا کرد بدون اینکه تاثیری در وضعیت فلسطینیان داشته باشد و حتی بدون اینکه شرطی برای احقاق حقوق فلسطینی ها داشته باشد.
کار به جایی رسید که بحث عادی سازی روابط بین عربستان و اسرائیل پیش آمد. عربستان جایگاه متفاوتی در بین کشورهای عربی دارد. گویی اینکه این عادی سازی روابط بین عربستان و اسرائیل که حرف و حدیث های زیادی از آن مطرح شده بود،عملاً فلسطینی ها را به این نتیجه رساند که اگر این اتفاق بیفتد منجر به پروژه مرگ تدریجی فلسطین خواهد ودیگر چیزی تحت عنوان فلسطین وجود نخواهد داشت. عملیات هفت اکتبر در چنین فضایی شکل گرفت و انجام شد.
عملیات طوفان الاقصی اقدامی بسیار بزرگ بود که عملاً بزرگترین ناکامی امنیتی-اطلاعاتی و نظامی را به اسرائیل تحمیل کرد و ضربه بزرگی به این رژیم بود. صرفنظر از اینکه اسرائیل تلاش کرد این ناکامی را به نوعی جبران کند و از آن تهدید یک فرصت بسازد اما به هر حال این حادثه به قدری بزرگ بود که همه دنیا را متوجه خود کرد و گویی اینکه مسئله فلسطین که تا سالها عملاً به مسئله فراموش شده تبدیل شده بود مجدداً به مسئله اول نه تنها در منطقه بلکه در سطح جهان تبدیل شد. این چیزی بود که شاید فلسطینیها دنبال آن بودند که همه چیز در جهان و منطقه را تحت تاثیر مسئله فلسطین قرار دهند.
عملیات هفت اکتبر در واقع واکنشی به سالها نادیده گرفتن مسئله فلسطین در اسرائیل و کل جهان عرب بود که به همه این منطقه و جهان بگوید ما در اینجا هستیم، حقوق ما در اینجا نادیده گرفته می شود، ما یک ملت هستیم، ما خواهان حقوق اولیه خود هستیم، اگر برای این مسئله فکری نکنید این وضعیت مثل یک زخم کهنه ای می ماند که هر چند یکبار سر باز می کند و میتواند همه چیز را تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین درباره چرایی عملیات هفت اکتبر باید نسبت به تحلیل تحولات دهه های قبل اقدام کنیم و آن را بفهمیم.
در پس هر تحلیلی درباره اسرائیل یک نقش حامی و بزرگتر مثل امریکا داریم و با این نگاه باید تحلیل شود که بالاخره امریکا تاثیرات عمیق خود را در حمایت از اسرائیل در منطقه گذاشته است. نگاهی به این یک سال داشته باشیم که روابط بین امریکا و اسرائیل فراز و فرودهایی داشت و در ظاهر احساس می شود دولت فعلی امریکا در شرایط آچمزی قرار گرفته است.
خسروشاهین: نکته حائز اهمیتی که در این ارتباط می توان بیان کرد این است که از هفت اکتبر هر چه به جلو آمدیم ازمیزان تاثیرگذاری ایالات متحده بر اسرائیل کاسته شده است. موسسه خاورمیانه واشنگتن که هر 6 ماه یکبارسیاست خارجی ایالات متحده آمریکا را ارزیابی میکند در تازهترین گزارش خود (از آوریل تا سپتامبر) اعلام کرده که میزان تاثیرگذاری امریکا بر اسرائیل کاهش یافته است و در عین حال عملکرد ایالات متحده ،هم در قبال متحد خود یعنی اسرائیل وهم ابتکارات دیپلماتیک کاهش یافته که محسوس بوده است یعنی اگر نمره این موسسه به عملکرد ایالات متحده در قبال اسرائیل و مباحث ذیل آن بین A تا B تعریف می شد از ماه آوریل تا ماه سپتامبر نمرهها در هر شاخصی به سمت C و D می رود. این نشان می دهد در وضعیتی که امروز قرار داریم میزان تاثیرگذاری ایالات متحده به طرز چشمگیری بر رفتارهای اسرائیل کاهش پیدا کرده است.
برای اینکه بتوانیم روابط یکساله بین ایالات متحده امریکا و اسرائیل را توضیح دهیم به نظرم، باید از توافق ابراهیم شروع کنیم. توافقی که از دید امریکاییها شرایط را محیا میکرد تا بتوانند بعد از مدتها درگیری و دل مشغولی در منطقه خاورمیانه، زمینه را برای چرخش استراتژیک خود به شرق آسیا فراهم کنند. ماحصل و خروجی نهایی توافقنامه ابراهیم قرار بود برقراری یک نظم هژمونیک و سلسله مراتبی از طریق ادغام و جذب اسرائیل در ترتیبات منطقهای باشد یعنی در این نظم هژمونیک و سلسله مراتبی، اسرائیل در راس قرار بگیرد و سایر بازیگران به ویژه بازیگران خلیج فارس یعنی سعودی و بازیگرانی در ذیل آن تعریف شده و ایفای نقش کنند اما هدف غایی از این نظم چه بود؟ این بود که ایالات متحده امریکا میدانست بدون مهار و کاهش نفوذ ایران و مدیریت این نفوذ، امکان بیرون آمدن از منطقه خاورمیانه را نخواهد داشت چون این میزان نفوذ منجر به یک مجادله و منازعه پرشدت و سخت خواهد شد. بنابراین مفروضهای که از دولت ترامپ آغاز شد و اتفاقاً در دولت بایدن هم تداوم پیدا کرد این بود که توافق ابراهیم ایجاد شود، گسترش پیدا کند و از طریق پروژه عادی سازی ،امکانی برای جذب اسرائیل در ترکیبات امنیتی بوجود آید و در نهایت مهار ایران و شرایطی بوجود بیاید که ایالات متحده بتواند این چرخش راهبردی را انجام دهد.
واقعیت اما این است که در دولت بایدن و در سند ۴۸ صفحهای امنیت ملی که در اکتبر ۲۰۲۲ منتشر شد، راهکاری که برای تحقق توافق ابراهیم، مهار ایران و چرخش استراتژیک در نظر گرفته شد دو کلیدواژه مهم بود. کلیدواژه اول بازدارندگی و کلید واژه دوم محدودسازی تنش بود. تمام سرمایه سیاسی، نظامی و دیپلماتیک امریکا روی این دو کلیدواژه و یا بهتر است بگوییم روی این دو ستون استوار شده بود. بازدارندگی یعنی شما از طریق تهدید به تنش، نه خود تنش، رفتارهای تهاجمی را مهار کنید و به عنوان مکمل آن از طریق دیپلماسی تنشها را محدود کنید. در شرایطی که امروز واقع شدیم به نظر میرسد هم ستون بازدارندگی امریکا با شکست مواجه شده و هم ستون دیپلماسی. دلیل خیلی مهم و راهبردی آن این است که دو بازیگر مهم این منطقه یعنی ایران و اسرائیل در وضعیت معمای امنیتی قرار گرفتهاند.
بعد از طوفان الاقصی نتانیاهو واکنش عجیب و سختی را داشت. همان زمان اعلام کرد من یکسری اهدافی را دارم که مهم ترین آن نابودی گردان های حماس است. یکسال گذشته و همین امروز شنیدیم از همان بخش غزه موشکهایی به سمت اراضی اشغالی پرتاب می شود. هدف دوم آزادی اسرا بود که نتانیاهو اعلام کرد. آیا نتانیاهو موفق شده به این اهداف دست یابد و چشم اندازی برای خود در غزه می بینید؟
خواجویی: تمام اقداماتی که اسرائیل بعد از عملیات هفت اکتبر انجام داد را می توان در چهارچوب احیای قدرت بازدارنگی اسرائیل که در این عملیات مخدوش شده بود، تحلیل کنیم. چه اقداماتی که در غزه انجام داد و چه اقداماتی که در لبنان انجام داد و حتی اقداماتی که در تقابل با ایران انجام داده است. به هر حال اسرائیل همیشه این اعتبار را برای خود قائل بوده که دست برتر را باید در معادلات نظامی و امنیتی در منطقه داشته باشد و این اعتبار را ایالات متحده همیشه به اسرائیل داده است. کما اینکه دیدیم برای احیای این قدرت بازدارندگی و برای جبران آن ناکامی که در هفت اکتبر رخ داد امریکایی ها از این نظر چراغ سبز به اسرائیل نشان دادند. نکاتی در اجرای این سیاست و در حوزه جزئیات وجود داشت اما در معنای کلی نگاه من این است که برای امریکایی ها مهم بود اسرائیل بتواند خود را احیا کند و دست برتر را همچنان در معادلات داشته باشد.
اقداماتی که اسرائیل از آن تاریخ تا الان انجام داد را باید در دو سطح تحلیل کنیم. یک سطح مربوط به وضعیتی است که اسرائیل با تهدیدات عینی خود در غزه و لبنان داشته و تلاش کرده با اقدامات مستقیم و گسترده خود بتواند عملاً ضرباتی که خورده را جبران کند و توان عملیاتی و رزمی گروه های مقاومت فلسطینی و لبنانی را تضعیف کند و قدرت آنها را در مقایسه با قبل به شدت کاهش دهد. تعبیر از بین بردن اغراق گونه به نظر می رسد. دلیل این امر به این برمی گردد که این گروه ها دارای یک توان و پایه مردمی هستند، حمایت مردمی دارند و براحتی صحبت از نابودی آنها به نظر من اغراق آمیز است اما هدف اصلی شاید این بود که این گروه ها نتوانند تهدید امنیتی جدی را متوجه اسرائیل کنند. اگرچه در جبهه غزه این اتفاق تا حدودی رقم خورده اما هنوز هم اسرائیل نتوانسته در این منطقه به صورت کامل بازدارندگی خود را احیا کند و وضعیت را به قبل برگرداند.البته سئوال مهمی که هنوز اسراییل نتوانسته به آن پاسخی بدهد این است که برای آینده غزه چه برنامه ای دارد؟ نتیجه یک نظرسنجی که دیروز توسط رسانههای اسرائیلی منتشر شد نشان می دهد که ۶۱ درصد از ساکنان اسرائیل احساس ناامنی میکنند و بخش زیادی از افراد ساکن مناطق همجوار با نوار غزه اعلام کرده بودند هنوز به آن درجه از اطمینان نرسیدهاند که برای زندگی به آن مناطق برگردند و همچنین در مورد شمال اسرائیل!
بنابراین هنوز اسرائیل نتوانسته آن وضعیت را به قبل برگرداند اما در اینکه توانسته ضربات شدیدی را به گروههای مقاومت فلسطینی و لبنانی بزند تردیدی نیست یعنی ضرباتی زده که فعلاً قدرت عملیاتی این گروهها را تاحدودی کاهش داده است. بنابراین یک سطح از اقدامات اسرائیل در غزه و بعد از آن در لبنان این است که دو تهدید بزرگ در این ناحیه که تهدیدات عینی و نزدیک اسرائیل هستند را به نوعی بتواند تضعیف کند اما در یک سطح بالاتر اسرائیل به چیز دیگری هم میاندیشد و اینکه از خلال تضعیف این گروهها یعنی حماس و حزبالله بتواند یک نظم جدیدی را در منطقه رقم بزند. اسرائیل در این مرحله در پی رقابت با چیزی است که معروف به محور مقاومت (در صدر آن ایران) است. این محور اضلاعی دارد و اسرائیل همیشه در بین کشورها و بازیگران منطقهای از این ناحیه احساس تهدید داشته است.
در سالهای اخیر نیز این محورعملاً توانسته با نوعی مقاومت فرسایشی اسرائیل را در وضعیت تنگنا قرار دهد. اسرائیل در تلاش است از خلال این ضربات علاوه بر اینکه تهدیدات فوری خود را در ناحیه نزدیک به جغرافیای خود کمتر کند بتواند با تضعیف اضلاع مقاومت به صورت کلان این محور و ایران را مهار نماید و از این طریق بتواند نظم جدیدی را در منطقه حاکم کند. خروج امریکا از منطقه برای اسرائیل اهمیت مضاعف دارد که جناب خسروشاهین عزیز هم اشاره کردند. شکل گیری یک نوع خلا هم مطرح است که اسرائیل به عنوان یکی از بازیگران مهم در منطقه و متحد آمریکا به نوعی تلاش دارد در جهت نظم سازی در منطقه نیز حرکت کند. صرف نظر از اینکه موفق شود یا نشود پروژه اسرائیل الان این است.
یکی از جاهایی که به اسرائیل این انگیزه را داد، بعد از ضرباتی بود که به حزبالله وارد کرد. میتوان گفت حزبالله قدرتمندترین ضلع عملیاتی در جبهه مقاومت بود یعنی از نظر امنیتی حزبالله بزرگترین تهدید برای اسرائیل بود و حتی عینی تر از تهدید ایران. مستقیماً هم دراین سالها با حزب الله درگیر بود و ضرباتی نیز از حزب الله به اسرائیل وارد شد. در سال ۲۰۰۰ ناگزیر به خروج از جنوب لبنان شد و در سال ۲۰۰۶ عملاً بعد از جنگ ۳۳ روزه به نوعی موازنه وحشت بین دو طرف شکل گرفته بود. حزب الله طرفی بود که به نوعی توانست تعادل قدرتی با اسرائیل ایجاد کند و مانع از پیشروی اسرائیل شود. بعد از هفت اکتبرموازنه قبلی در شرایط جدیدی قرار گرفته و اسراییل با ضرباتی که به حزبالله وارد کرده احساس اعتماد و انگیزه بیشتری می کند. اکنون اسرائیل در شرایطی است که فکر می کند پیروز میدان است و میتواند تغییرات بزرگی را در سطح منطقه رقم بزند.
بنابراین به باور من افقی که اسرائیل دنبال آن است تغییر کلان در نظم منطقهای است که در این تغییر محور مقاومت آسیب ببیند و اغراق نیست بگوییم اساساً پروژه اسرائیل تضعیف یا نابودی گروههای غیردولتی شبه نظامی در منطقه است که همه متحد ایران محسوب می شوند. در واقع به نوعی با ضرباتی که اسرائیل به حماس و حزب الله وارد کرده است و احتمالاً پروژه بعدی ضربه به مقاومت عراق و همینطور یمن و سوریه است به دنبال این است این بازیگران دولتی از صحنه تاثیرگذاری در معادلات منطقه کنار بروند و عملاً اسرائیل با دولت ها طرف باشد. دولتهایی که امروز شاهد هستیم تمایل زیادی به عادی سازی روابط با اسرائیل دارند. آن چیزی که اسرائیل احساس می کند اخلال در آن نگرش و سیاست دولتها تغییر میکند این محور است که در راس آن ایران قرار دارد و اضلاعی هم دارد. پروژه این است اما اینکه بتواند به طور کامل این پروژه را محقق کند و پیروز شود به عوامل متعددی بستگی دارد.به طور قطع نمی توان اسرائیل را برنده این میدان دانست. اسرائیل ضربات زیادی خورده و این بازی هنوز تمام نشده است. یکی از بزرگترین نقاط آسیب اسرائیل جنگ فرسایشی است. اگر اسرائیل در یک نبرد فرسایشی با گروه های مقاومت در منطقه قرار بگیرد، طبیعتاً نقطه آسیب پذیری آن است.
یعنی معتقد هستید اقدامی که در حال حاضر انجام می دهد یک طرح دوم از صلحی است که به نام ابراهیم در منطقه پیگیری می کرد؟
خواجویی: بی تردید! تمام این اضلاعی که به اسرائیل ضربه میزنند همه از مخالفان اصلی پروژه عادی سازی روابط اسرائیل با کشورهای عربی بوده و اتفاقاً خیلی هم موثر هستند. کاری که حماس انجام داد به نظر میرسد یک اقدامی با اهداف اخلال در روند عادی سازی روابط بود. طبیعتاً در شرایطی که این نیروها تضعیف شوند اسرائیل فرصت بیشتری برای تثبیت قدرت خود در منطقه خواهد داشت. یک نکته را باید توجه کنیم، از تاریخ میتوان این نکته را درس گرفت که همیشه اسرائیل تلاش کرده از جنگها به ویژه جنگهای بزرگ در تاریخ استفاده کند تا تثبیت، احیا و افزایش قدرت خود در منطقه را رقم بزند. به عنوان مثال جنگ سال 1967 را دقت کنید؛ کشورهای عربی حمله به اسرائیل می کنند اما این جنگ تهدیدی بود که اسرائیل از آن فرصتی ساخت بلکه بعد از آن جنگ توانست تصاحب اراضی بیشتری کند، قدرت و موقعیت خود را در منطقه تثبیت کرد. به گونه ای که این جنگ به قدری تاثیر در ناخودآگاه حکومت های عربی و ذهنیتهای آنها و حتی برخی از ملت های عربی داشت که همه آن دولت ها و در صدر ان کشور مصر چند سال بعد به سمت صلح با اسرائیل رفتند. یعنی در واقع اسرائیل از این جنگی که برای او رخ داد یک فرصتی ساخت برای اینکه موقعیت خود را در منطقه محکم تر کند و یک فاز جلوتر از قبل حرکت کند.
به رابطه اسرائیل و امریکا برگردیم. از معمای امنیتی ایران و اسرائیل صحبت کردید. قدری در این خصوص صحبت کنید.
خسروشاهین: قبل از اینکه این مسئله را توضیح دهم روی سوال قبلی یعنی چرایی جدایی و فاصله میان آمریکا و اسراییل صحبت کنم. این فاصله به پارادوکس های استراتژیک برمی گردد. همانطور که اشاره کردم استراتژی ایالات متحده امریکا اسکریشن از طریق دیسکریشن بود و در مقابل آن از زمانی که هفت اکتبر آغاز شد استراتژی اسرائیل وارونه شده و در این مسیر قدم نمیزند و گام برنمیدارد. در واقع استراتژی اسرائیل بر اساسو آن چه خود آنها بیان می کنند، اسکریشن برای دیسکریشن است ولی امریکاییها باور دارند که این اسکریشن به دیسکریشن ختم نمیشود و احتمالاً باعث تشدید تنش خواهد شد و استراتژی یا کلان استراتژی ایالات متحده را برهم میزند. کلان استراتژی همانطور که بیان کردم تمرکز روی منطقه شرق آسیا از طریق ایجاد بازدارندگی در منطقه ما و آزاد کردن تاسیسات و تسلیحات نظامی در منطقه ما است. بنابراین یک پاردوکس استراتژیک در این داستان وجود دارد. نکته حائز اهمیت دیگر در ارتباط با معمای امنیتی است. هفت اکتبر و بعد از آن ۸ اکتبر حزب الله لبنان با حمله محدود شمال اسرائیل را درگیر کرد. بعد از مدتی انصارالله وارد میدان شد و حتی دربرخی مقاطع گروههای مقاومت در عراق ایفای نقش کردند و تحرکات لجستیکی در سوریه رخ داد، اسرائیل احساس کرد با یک محاصره راهبردی و یک تهدید وجودی و ماهیتی مواجه است. به عبارت دیگر از دیدگاه اسرائیل وقتی میگوییم حزب الله یعنی ایران، وقتی می گوییم جنبش مقاومت عراق یعنی ایران، وقتی می گوییم انصارالله یعنی ایران! یعنی برنده این بازی بازیگران غیردولتی از دید اسرائیل، ایران است. اگر موفق شوند به معنی توفق منطقهای یا تثبیت توفق منطقهای ایران در منطقه است.
بنابراین یک معمای بزرگ امنیتی را برای اسرائیلی ها ایجاد کرد و احساس کرد از طریق صرفاً اقدامات تهاجمی میتواند بر این معمای امنیتی فائق بیاید. من اینجا یک نکته نظری لابه لای بحث خود توضیح دهم که مخاطبین شما این تفاوت و تمایز را در نظر بگیرند. ما در ادبیات مطالعات جنگ و پیشگیری از جنگ دو واژگان مهم داریم. واژه اول بازدارندگی است که همانطور که اشاره کردم مکانیسم آن تهدید به تنش است .تهدید به تنش و اعتبار دادن به آن باید به گونهای باشد که بازیگر تهاجمی عقب بنشیند و رفتار تهاجمی بروز ندهد ولیکن در مطالعات جنگ فقط بازدارندگی نداریم. ما یک چیز دیگری تحت عنوان مارپیچ داریم. مارپیچ درواقع توضیح میدهد یک بازیگر در وضعیت معمای امنیتی دست به اقدام تهاجمی می زند اما بازیگر مقابل عقب نمیکشد. بازیگر مقابل هم به دلیل اینکه احساس میکند آن اقدام تهاجمی منجر به تهدید حیاتی و ماهیتی برای او می شود آن هم پاسخ میدهد. بنابراین به نظر میرسد هر چه از هفت اکتبر به جلو رفتیم بازیگران اصلی در منطقه که الان رو در روی هم قرار دارند یعنی ایران و اسرائیل از وضعیت بازدارندگی خارج شدند.
همه اقداماتی که اسرائیل تا اینجا انجام داده به نظر می رسد، اسکریشن به دیسکریشن ختم نشده و این اسکریشن، اسکریشن بیشتری را ایجاد کرده است. یعنی ایران و همه متحدین غیردولتی او و اسرائیل که امریکا را پشت خود میکشاند، در یک وضعیت مارپیچ قرار گرفتهاند. وضعیت مارپیچ یعنی اینکه شما یک اقدام تهاجمی انجام میدهید به تصور اینکه عقب نشینی بازیگر مقابل انجام شود ولی بازیگر مقابل از این رفتار تهاجمی احساس تهدید حیاتی دارد بنابراین او هم جواب میدهد و این رفتارها، کنش و واکنش ادامه می یابد. در نهایت این است که جنگ بزرگ منطقهای رخ می دهد. یعنی الان اسرائیل، ایران و ایالات متحده امریکا اساساً از منطقه بازدارندگی خارج شده اند وبازی بر پایه منطق مارپیچ با شیب تند پیش می رود. یک زمانی مارپیچ با شیب کند داریم که در واکنش یا کنش هایی که انجام می شود بازیگران محتاطانه قدم برمیدارند، اما در مارپیچ با شیب تند هر رفتار یک بازیگر در تناقض و پارادوکس با رفتار بازیگر مقابل قرار می گیرد و این هر چه بیشتر ما را به جنگ نزدیک تر می کند.
در این مارپیچی که بیان کردید بالاخره باید یک جایی توقفی باشد. یک قدرتی دخالت کند یا اتفاقی بیفتد. چنین چیزی وجود دارد؟
خسروشاهین: در بازدارندگی بازی با حاصلجمع صفر را داریم. چون مفروض بنیادین بازدارندگی این است که همه بازیگران در نظام بینالملل به طور ذاتی به دنبال کسب و افزایش قدرت هستند اما در مدل مارپیچ بازیگران به طور ذاتی به دنبال این نیستند بلکه بازیگران بر پایه معمای امنیتی است که به دنبال این موضوع می گردند.
یعنی به نوعی مجبور میشوند در پی این موضوع باشند.
خسروشاهین: بله. بنابراین اگر ما بازی را در چهارچوب مارپیچ در نظر بگیریم راهکاری که ارائه میشود این است که باید یک بازی با حاصل جمع جبری مثبت به وجود بیاید، غیر صفر! یعنی در این معادله باید بازیگران وارد یک معادلهای شوند که آن معادله کاهش ضریب معمای امنیتی برای بازیگران دخیل در این مجموعه را بوجود میآورد. در غیر این صورت این مارپیچ ادامه پیدا میکند و انتهای داستان جنگ است. نکته مهم این است که مثلاً اقدامی انجام شد که اسرائیل سید حسن نصرالله را ترور کرد. بلافاصله خبرها و تحلیل ها روی این بود که موازنه تغییر کرده است. اساساً در وضعیت مارپیچ وضعیت و موازنه ثابتی نداریم. همانطور که گفتم دو بازیگر، تهدید حیاتی احساس می کنند و مدام کنش و واکنش نشان می دهند. در این کنش و واکنش موازنه ها شاید به ساعت هم نرسد یعنی موازنه در ساعتی در روزی تغییر می کند.
وزن این ضربههایی که به طرفین زده می شود نیاز نیست در یک وزن مشخصی باشد. ممکن است اسرائیل یک فرمانده حزب الله را ترور کند و یا حزب الله بخشی از اسرائیل را مورد حمله قرار دهد.
خسروشاهین: بله این وجود دارد. اسرائیل در 7-6 ماه گذشته چند اقدام تهاجمی علیه ایران انجام داد که مستقیم بود. در برخی سعی کرد بازی را در منطقه خاکستری تعریف کند. ولیکن آیا به بازدارندگی رسیده است یا این بازدارندگی را اسرائیل محقق کرده است؟ خیر. یعنی شما اگر هر اقدام تهاجمی را می بینید یکسری اقدامات متقابل از طرف بازیگران غیر دولتی انجام میشود که قبلاً نشده بود یعنی اینها یک گام بیشتر برمیدارند، همینطور ایران در عملیات وعده صادق یک برای اولین باردر تاریخ حمله مستقیم به اسراییل را رقم می زد. چنین اقدام تهاجمی اولین بار اتفاق میافتاد اما در مقابل هم نگاه کنید که عملیات وعده صادق یک رخ می دهد، آیا ایران به بازدارندگی میرسد؟
اسماعیل هنیه ترور می شود.
خسروشاهین: احسنت! یعنی یکسری از دوستان در ایران روی این مسئله تاکید میکنند که اقدامات ما زیر آستانه جنگ است پس بازدارنگی بوجود میآورد. اگر چنین چیزی ماحصل آن بازدارندگی بود باید در عملیات وعده صادق یک به اتمام میرسید ولی این اتفاق نیفتاد. به دلیل مکانیسم شتابان و پویای این مارپیچ است. بریبوزان ( استاد روابط بینالملل) یک اصطلاح معروفی دارد به نام مجموعههای امنیتی بزرگ و پیچیده. دراین مجموعههای بزرگ امنیتی و پیچیده مولفههای امنیتی در آن مجموعه به هم لینک میشوند. یعنی در شرایطی که الان صحبت می کنیم یک مجموعه بزرگ امنیتی بین لبنان، سوریه و عراق داریم؛ یعنی ناآرامی در لبنان فقط در لبنان نمی ماند بلکه به عراق و سوریه نیزسرایت می کند. نکته دیگر این است که ما مجموعه بزرگ امنیتی دیگری در جنوب خلیج فارس داریم که هر اقدام یا ناامنی در ایران، در ایران نمی ماند بلکه به مجموعه های دیگر خلیج فارس لینک می شود. این پویایی در این مارپیچ به شدت بالا میرود و سرعت تحولات به شدت افزایش می یابد. بسیاری از بازیگران از این سرعت و شدت این پویایی عقب میمانند. بخاطر همین می گویم اسرائیل، امریکا را پشت خود می کشاند یعنی امریکا بدون اینکه بخواهد- چون کلان استراتژی امریکا اجازه نمی دهد، نه اینکه عاشق امنیت منطقه باشد- وارد یک بازی می شود که حتی خود آنها هم شاید نخواهند.
برای اینکه همینطور بازیگران را جلو میبرد مگر اینکه در یک نقطهای بازیگران، یک بازیگر یا دو بازیگر، به این نتیجه برسند که ادامه این شرایط بسیار پرخطر و پرریسک است که معمولاً باید دو بازیگر به این نتیجه برسند که بتوانند آنجا بازی با حاصل جمع صفر تعریف کنند. سئوال این است که که این بازی چطور تعریف می شود؟ روش شکل گیری این بازی تاثیر گذاشتن بر روی ادراکات همدیگر است. ادراک اسرائیل این است که با تهدید حیاتی مواجه شده است. ادراک ایران از بعد از ترور سید حسن نصرالله، این است که دوباره پروژه تغییر رژیم کلید خورده است. تا این ادراکات از طریق واسطهها و میانجیها تصحیح نشود و واقع بینانهتر نشود من بعید می دانم چنین مارپیچی حل شود.
اساساً ادبیات راهبردی و استراتژیک در مارپیچ با ادبیات استراتژیک و راهبردی در بازدارندگی متفاوت است یعنی دو دنیای متفاوت هستند. یعنی شما با الگوی نظری بازدارندگی به هیچ عنوان نمی توانید علل جنگ جهانی اول را توضیح دهید. همینطور شما با الگوی مارپیچ امکان تحلیل علل و عوامل پیدایش جنگ جهانی دوم را نمی توانید توضیح دهید، یعنی هر یک از این الگوها در یک برهه زمانی کاربرد دارد. من خودم تا یک جایی در تحلیل های خود روی بازدارندگی تمرکز می کردم ولی تقریباً از یکسری اتفاقاتی که به خصوص در آوریل رخ داد تحلیلم به این سمت رفته که دیگر نمی توان با منطق بازدارندگی و ادبیات ماحصل از آن شرایط موجود را توضیح داد. وضعیت بغرنج است، وضعیت مارپیچ طور است.
بخشی از این مارپیچی که اقای خسروشاهین و سیر تحولاتی که رقم می خورد، اشاره کردند به اسرائیل و شخص نتانیاهو برمی گردد که پرونده بازی را در غزه دارد و در همه موفقیت ها و عدم موفقیت ها پرونده جدیدی را در شمال اسرائیل و جنوب لبنان باز کرده است. حملات سخت و یک ترور بسیار مهم انجام داده که شخص سید حسن نصرالله بوده. این خلا وجودی دبیرکل حزب الله در منطقه هم در داخل لبنان و هم در منطقه به چه صورت است؟
خواجویی:
این خلا فقط مربوط به خود جناب نصرالله نیست بلکه به معنای کلی مربوط به خود حزب الله است چون حزبالله بعد از ۴۰ سال از تاسیس آن تبدیل به یک نیروی توانمندی شده بود که فقط یک بازیگر لبنانی نبود بلکه در معادلات منطقهای هم حضور داشت، یکی از متحدان اصلی در گروههای مقاومت عراقی حزب الله لبنان بود، حزب الله نیروی موثری در یمن بود و آنجا هم حضور عملیاتی و هم حضور مشورتی داشت، در سوریه حزب الله حضور داشت و به شدت رابطه تنگاتنگی با گروه های مقاومت عراقی داشت و میتوان گفت به نوعی اصلی ترین متحد عملیاتی ایران هم محسوب میشد. در نقاطی این حزبالله بود که نقطه اتکای ایران در پروژههای منطقهای و سیاستهای منطقهای بود و نه برعکس! شاید در آن سالهای اول این حزب الله بود که بیشتر به ایران متکی بود ولی در سالهای اخیر حزب الله به نوعی به جهت بلوغی که بدان رسید و قدرت مانوری که داشت مورد اتکای ایران بود اما روند به این سمت کشیده شد که این اتفاق برای حزبالله افتاد که در جای خود قابل تحلیل است. نوع رفتار عملیاتی حزب الله از ۷ اکتبر به گونه ای بود که هم می خواست بجنگد و هم نمی خواست بجنگد، می خواست بجنگد چون می خواست به نوعی در معادلات جنگ غزه موثر باشد اما در عین حال تمایلی به درگیری گسترده نداشت و این باعث شده بود در وضعیت بینابینی قرار بگیرد. اسرائیل از شرایط بوجود آمده پس از ۷ اکتبر استفاده کرد و با ترورهای هدفمند و با ضربات اطلاعاتی ،تلاش گسترده ای را برای تضعیف حزب الله انجام داد که نقطه اوج آن ترور سید حسن نصرالله بود
قطعاً این وضعیت منجر به تاثیراتی در فضای لبنان و هم در فضای منطقهای میشود. در فضای لبنان به هر حال حزب الله به نیروی نظم ساز در لبنان تبدیل شده بود و نظم سیاسی و حتی امنیت لبنان کاملاً متاثر از حضور حزب الله بود. الان این بازیگر در شرایط قبلی قرار ندارد و طبیعتا باید خود را بازسازی کند. سید حسن نصرالله شخصیت بسیار موثری که کاریزمای بالایی داشت. دستکم در کوتاه مدت نوعی خلا در فضای لبنان شکل خواهد گرفت و نظم سیاسی لبنان تغییر خواهد کرد و همچنین ائتلاف ها تغییر خواهد کرد. به جهت اینکه اساساً حزب الله خود شاخصی برای ائتلافات سیاسی بود یعنی در لبنان یکسری از گروه ها بر اساس موافق و مخالف حزب الله بودن تقسیم می شدند.
به نظر می رسد گروههای رقیب حزب الله و مشخصاً گروههای نزدیک به امریکا در لبنان شاید در نهان خود از این اتفاقی که افتاده خیلی خرسند باشند چراکه خیلی آرزو داشتند این اتفاق بیفتد و الان این اتفاق ظرف کمتر از یکسال افتاده و طبیعتاً احتمالاً در آینده توان تحرکی این نیروها افزایش پیدا می کند کما اینکه در روزهای اخیر هم می بینیم تحرکات در فضای سیاسی لبنان زیاد شده که در صدد انتخاب رئیس جمهوری هستند که بیشتر با امریکا همسو است. این نشان از تغییرات در فضای داخلی لبنان دارد. در فضای منطقهای هم طبیعتاً با توجه به اینکه حزب الله موثرترین نیروی عملیاتی محور مقاومت بود این وضعیت هم در سوریه تاثیر میگذارد و هم در مقاومت عراق و هم در یمن تاثیرگذار است. در شرایط کنونی هستههای مقاومتی که در حزب الله شکل گرفته باید احیا شود، کما اینکه در روزهای اخیر تقابلی که در عرصه زمینی شاهد هستیم، عملیات چریکی در جنوب لبنان انجام میدهد، حملاتی که به حیفا اتفاق افتاد، به نظر میرسد هستههای مقاومت در حزب الله در بدنه شکل گرفته که باعث میشود همچنان حزب الله قوی و موثر عمل کند و بتواند در عرصه مقاومت فرسایشی اسرائیل را دچار نوعی فرسایش کند. چون در شرایط کنونی راهی عملاً جز این نیست.
به نظر می رسد حزب الله در آینده با توجه به مکانیسم هایی که درون آن وجود دارد و مهمتر از همه پایگاه مردمی که دارد، قدرت احیای خود را دارد. ولیکن یک نکته ای که باید توجه کنیم این است که پروژه اسرائیل در قبال لبنان تغییر کرده است. اگر تا حدود یکی دو ماه پیش یا یک ماه پیش پروژه اسرائیل این بود که حزب الله جنگ را با اسرائیل فارغ از جبهه غزه خاتمه دهد، چون حزب الله این حرف را می زد تا زمانیکه جنگ غزه ادامه دارد این جنگ را ادامه می دهم چون دفاع از مردم غزه می کنم، اگر تا قبل از یک ماه پیش، اسرائیل دنبال این بود حزب الله را مجبور به پایان دادن درگیری ها کند الان دنبال این پروژه نیست چون بعد از ضرباتی که به حزب الله وارد کرده الان انگیزه بیشتری پیدا کرده که این ضربات ادامه یابد و تا مرحله ای برود که حزب الله را به طور کامل تضعیف کند .در واقع اسرائیل تلاش خواهد کرد معادله جدید امنیتی را به لبنان تحمیل کند که متفاوت از قطعنامه ۱۷۰۱ است یعنی اسرائیل چیزی فراتر از آن قطعنامه می خواهد. دلیل استمرار حملات به جنوب لبنان، ضاحیه و مناطق دیگر بیروت که این مناطق الزاماً مناطق نظامی هم نیستند و بسیاری از اماکن مسکونی و بیمارستان ها بعضاً مورد هدف قرار گرفته شده و حوزه زیرساخت ها هدف بوده، همین تضعیف تدریجی و فشار روی حزب الله و لبنان است که این معادله جدید مورد نظر اسرائیل را بپذیرند.
با توجه به آشنایی که با جامعه لبنان دارید و قشر متنوعی از مذاهب در لبنان هستند، مردم لبنان درباره فقدان دبیرکل حزب الله چه دیدگاهی دارند؟ برخی معتقدند این گره کور سیاست باز می شود و رئیس جمهوری انتخاب و دولتی تشکیل میشود و برخی دیگر واقعاً از تضعیف حزب الله ناراحت هستند.
خواجویی: من صحبت از مردم عادی می کنم و ممکن است احزابی باشند که پروژههای سیاسی داشته باشند، اما دغدغه بسیاری از مردم لبنان در روزهای اخیر نگرانی از آینده است حتی آن کسانی که مخالف حزبالله هستند. یعنی در بین مردم منظورم است. این خلا که شکل گرفت. اساساً ارتش لبنان فاقد تجهیزات و توان و قدرت برای تقابل با دشمن است. در چنین شرایطی که چنین نیرویی که نظم دهنده صحنه سیاست و ضامن امنیت لبنان بود، ضربه خورد. به هر حال نباید این را فراموش کرد که این قدرت مقاومت حزبالله بود که در سال ۲۰۰۰ بعد از حدود دو دهه اشغالگری، اسرائیل را ناگزیربه خروج از لبنان کرد. بعد از سال ۲۰۰۶ حاصل آن جنگ که دو طرف ضرباتی به هم زدند نوعی موازنه شکل گرفت که آن حاصل سلاح مقاومت بود یعنی اگر حزب الله یک حریف بسیار ساده برای اسرائیل بود به هیچ عنوان ما شاهد چنین وضعیتی نبودیم و خیلی زودتر از اینها این موازنه از بین می رفت و حزب الله کنار زده می شد.
حزب الله یک پروژه پیچیده و یک دشمن قوی برای اسرائیل بود حتی یک جاهایی سلاح حزب الله نه تنها مانع از جنگ برای لبنان شده بود بلکه حتی در مذاکرات سیاسی هم عامل فشار لبنان شده بود. دو سال پیش شاهد توافق بین لبنان و اسرائیل در حوزه تعیین مرزهای دریایی بودیم. اتفاقی که همه بر این موضوع اذعان دارند که تحرک حزب الله در آن برهه، تحرک میدانی که داشت، ارسال پهبادها بر فراز میدان گازی کاریش برای اسرائیل، خیلی عامل موثری بود تا موضع لبنان را تقویت کند. خلا این وضعیت طبیعتاً برای کل جامعه لبنان بیش از هر چیزی نگران کننده است چون این خلا براحتی پر نمی شود. ارتشی ندارید که بتواند این خلا را پر کند. خیلی ها می پرسند مگر لبنان ارتش ندارد؟ لبنان ارتش دارد منتهی ارتشی که عملاً زیر چتر ایالات متحده امریکاست.
ارتش لبنان عملاً اجازه خرید تسلیحاتی ندارد که این تسلیحات قرار باشد در مقابل اسرائیل موازنه را به نفع لبنان تغییر دهد و سلاح های کاملاً معمولی دارند که در حد یک پلیس است و قدرت مانور و قدرت تسلیحاتی و رزمی آن در حد یک پلیس است. پس این خلا براحتی پر نمی شود. در چنین شرایطی بیشتر از هر چیزی همه نگران هستند. اسرائیل در کنار لبنان است و همه بر این موضوع توافق دارند که اسرائیل همیشه مشکل لبنان بوده و تجاوزات آن را بارها دیدند، موضوع تروریسم داعشی هم سالهاست که در لبنان وجود دارد. همه اینها می تواند خلایی باشد برای اینکه مردم لبنان نگران این وضعیت باشند.
آقای خسروشاهین در صحبت های خود به یک میانجی اشاره کردید. میانجی که بتواند ادراکات دو طرف را برای پایان دادن به این مارپیچ تغییر دهد. امریکا را میتوان گفت طرف ثالث این موضوع است و قطعاً میانجی نیست و تمایلی ندارد. ابرقدرتهای دیگر همچون چین و روسیه یا کشورهای تاثیرگذار دیگری را فکر می کنید در این تغییر ادراک تلاشی کنند؟ عملاً در حال حاضر هیچ تلاشی در این زمینه صورت نمی گیرد.
خسروشاهین: من نسبت به این داستان خیلی بدبین هستم. همانطور که بیان کردم ارزیابی موسسه خاورمیانه در واشنگتن را نیز ذکر کردم که نمره های امریکا در منطقه کاهش یافته است، خیلی بدبین هستم مگر اینکه یک چیزی فراتر از این داستان ها شکل گیرد. یعنی یک ادراکی بین همه بازیگران منطقه ای و فرامنطقهای بوجود بیاید که انتهای این مارپیچ زیان آور است و یک مجمع گفتگوهایی در ارتباط با برقراری ثبات ایجاد شود و فکر نمیکنم ایالات متحده امریکا قادر باشد این اقدام و فرآیند را انجام دهد. در ادامه صحبتهای آقای خواجویی باید اشاره کنم که یک نگاه پروژه محور برخی بازیگران همیشه دارند مثل ایالات متحده امریکا در سال ۲۰۰۳! به نظر میرسد اسرائیلیها نیز چنین دیدگاهی دارند اما وقتی شما در چنین مارپیچی قرار میگیرید که دینامیسم آن کاملاً متفاوت با بحث بازدارندگی است اسرائیل در مسیر کاهش معمای امنیتی قدم برنمی دارد، اسرائیل در مسیر افزایش معمای امنیتی قدم برمی دارد به دلیل اینکه اطراف اسرائیل از این به بعد یک خلا امنیتی و خلا قدرت خواهد بود.
برخی که با حزب الله مشکل دارند در متن های خود این را بیان می کنند که حزب الله عامل تضعیف دولت در لبنان است ولیکن واقعیت این است حزب الله ماحصل دولت ضعیف و دولت تصنعی در منطقه ماست. تقریباً به جز دو بازیگر یعنی ایران و مصر، دولت به معنای وبری آن در منطقه ما شکل نگرفته است. در مورد لبنان قصه خیلی فراتر از این حرف هاست. در واقع آن چه وبر برای دولت تعریف میکند به عنوان وجه تمایز با سایر عناصر و نهادهای سیاسی این است که یک دولت باید قدرت انحصاری بکارگیری زور را داشته باشد. دولت لبنان این توان را نداشت و به همین دلیل هم که نداشت نمی توانست جلوی متجاوز خارجی بایستد و به همین دلیل است اگر فرض بگیریم که پروژه اسرائیل محقق می شود و از فردا حزب اللهی نخواهیم داشت، نبود حزب الله بی شک یعنی دومینوی بیثباتی نه در لبنان بلکه در مجموعه های امنیتی بزرگ یعنی در عراق، در سوریه و غیره! آیا ماحصل این هرج و مرج به نفع اسرائیل خواهد بود؟
تجربه امریکای ۲۰۰۳ در عراق به ما نشان می دهد که فضای آنارشیک و هرج و مرج به زیان دولت-ملت ها عمل می کند. به ویژه دولت-ملت هایی که معمولاً برای بازیگران غیردولتی نقش ثانویه قائل هستند. ۲ اکتبر ۲۰۲۳ یعنی ۵ روز قبل از هفت اکتبر، آقای سالیوان مقاله ای در فارنافرز مینویسد تحت عنوان منابع قدرت امریکا . در لابه لای آن اشاراتی به منطقه ما می کند و به غزه به طور مشخص اشاره می کند. می گوید سیاست ما باعث برقراری آرامش در منطقه به خصوص در غزه شده است. ۵ روز پس از ان هفت اکتبر رخ می دهد. تمام برنامه ها بهم می ریزد و تعیین کنندگان دکترین دولت بایدن از کلمه رهبری بدون هژمونی استفاده می کنند یعنی امریکا به دلیل استهلاکی که قدرت او یا قدرت هژمونیک او داشته، قادر نیست هژمونی داشته باشد. شاید بتواند رهبری کند اما دیگر نمی تواند هژمون باشد. یکی از منابع و منشاهای این افول هژمون درگیری یا جنگهای بی پایان امریکا در منطقه است. اسرائیل هم با این اقدامات خود معمای امنیتی خود را کم نکرده است، حل نکرده است. البته گفتیم معمای امنیتی هیچگاه برای هیچ بازیگری حل نمی شود. رو به نزول نیست. آن چه من می بینم افزایش معضل امنیتی برای اسرائیل است، حتی اگر بگوییم حزب الله از میان می رود که من خیلی در این مورد تردید دارم و معتقدم حزب الله به حیات خود ادامه می دهد وبه شرایط قبلی خود باز می گردد.
به سختیهای کنشگری ایران در این شرایط اشاره شد. ارزیابی شما از یکسال دیپلماسی ایران در برهههای مختلف پاسخهای مختلفی داده شد چیست؟ اقدامات ایران قابل قبول یا نتیجه بخش بوده است؟
خواجویی: راهبرد ایران از ابتدای عملیات ۷ اکتبر این بود که بعد از این اتفاق تلاش کند از ورود خود به جنگ مستقیم با اسرائیل پرهیز کند. این مسئله را هم در دوره آقای رئیسی دیدیم و هم در دولت آقای پزشکیان شاهد این سیاست محوری هستیم. این سیاستی است که به نظر می رسد در کلیت نظام روی آن اجماع نظر وجود دارد. تلاش برای کاهش فشار بر روی اضلاع محور مقاومت، تلاش برای پشتیبانی از آنها یکی از این محورها بود. بنابراین مطلوب ایران جنگ مستقیم نبوده است. ولیکن در برهه ای ایران ناگزیر می شود با اسرائیل درگیر شود. در جایی که اسرائیل به کنسولگری حمله می کند چون به هر حال آن حادثه بسیار بزرگ در چهارچوب و بستر درگیری هایی که رخ می داد شکل گرفت. ایران ناگزیر شد عملیات را انجام دهد. با این باور که شاید این اقدام که بیشتر برای اثبات اراده ایران بود و ضربه به اسرائیل با این هدف که من هم می توانم به شما ضربه بزنم، انجام شد و با این هدف که این اقدام تنش ها را مهار کند و به نوعی بازدارنده باشد انجام شد ولی این اتفاق نیفتاد یعنی مجدداً می بینید با عملیاتی که در تهران صورت میگیرد و آقای هنیه در تهران ترور می شود، ایران در وضعیت متفاوتی قرار می گیرد که باید قاعدتاً پاسخ دهد اما بسترهایی که در آن زمان بود و بحث مذاکره و آتش بس که ایران هم همیشه حامی آن بود باعث شد این به تاخیر بیفتد و به مذاکرات فرصت داده شود.
بعد نقطه اوج آن اتفاقی است که برای سید حسن نصرالله افتاد عملاً با وجود اینکه ایران استراتژی پرهیز از جنگ گسترده با اسرائیل را دارد ناگزیر شد در این مرحله نیز یک اقدامی را علیه اسرائیل انجام دهد. این اقدام با دو هدف مشخص انجام شد که یکی با هدف اثبات این مسئله به اضلاع محور مقاومت و بدنه حامیان محور مقاومت که ما یعنی ایران در کنار شما هستیم. مسئله دوم این است که ایران بعد از عملیات ترور سید حسن نصرالله به این نتیجه رسید که اسراییل درصدد بازی های بزرگتر و تغییرات بزرگتر در نظم منطقه ای است که اگر در این مرحله اخلالی در این روند ایجاد نشود این روند ممکن است با سرعت پیش برود. بنابراین عملیاتی را ایران انجام داد .محدود بودن این حمله به مراکز نظامی معنی خاص خودش را داشت. همان راهبردی بود که رهبری در سخنرانی اخیر خود در نماز جمعه اعلام کردند، نه تعلل و نه شتابزدگی داریم! در آن هم عنصر اراده وجود دارد و هم عنصر تدبیر وجود دارد. به نظر من مجموعاً تلاش دولت ایران و مجموعه حاکمیت در این است که ترجیحاً وارد بازی های پرریسک مثل جنگ تمام عیار با اسرائیل نشود و البته با توجه به دو عملیات کم سابقه ای که تحت عنوان وعده صادق انجام شد اجتناب از شکل گیری جنگ را نمی توان به معنی فقدان اراده برای جنگیدن تفسیر کرد.
فهم شما ار کنشگری ایران چه هست آقای خسروشاهین؟
خسروشاهین: من کوتاه بیان می کنم که نتیجه گیری از بحث های قبلی است. برای ایران و اسرائیل از دید خودشان دلایل موجهی وجود دارد که هر دو بازیگر در شرایط معمای امنیتی قرار گرفتند و این معمای امنیتی با گذشت زمان کاهش پیدا نمی کند بلکه حتی مسیر افزایش خواهد داشت. به همین دلیل با وجود اینکه ارادهای مبنی بر به وقوع پیوستن جنگ بزرگ، حداقل آن چه من در صحنه میبینم، نه در اسرائیل و نه در ایران وجود ندارد و هر یک با راهبردهای البته متفاوتی تلاش میکنند به نوعی به نقطهای از بازدارندگی از دید خود برسند، بازی از مسیر بازدارندگی خارج شده و وارد مارپیچ شدیم و این مارپیچ معمای امنیتی را تشدید می کند و این مکانیسمی که درون این مارپیچ جریان دارد بدون اینکه این دو بازیگر بخواهند یا مبتنی بر خطوط قرمز آنها باشد وارد یک دورهای از تصاعد فزاینده تنش می شوند که نمیدانیم چقدر طول می کشد که با توجه به آن عنصر و مولفهای که از بری بوزان نقل کردم شرایط را بسیار پیچیده تر و خطرناک تر میکند.
نور نیوز