برخلاف تصورها، یکسال از جنگ غزه گذشته و رژیمصهیونیستی به هیچکدام از دو هدف اولیه این جنگ یعنی آزادسازی اسرا و نابودی حماس نرسیده است. جنگ نهتنها ادامه یافته که دامنهاش وسیعتر شده و تنها چند جرقه لازم دارد تا بحرانی بزرگ در غرب آسیا شکل بگیرد. برای دموکراتها که کمتر از یک ماه دیگر تا انتخابات ریاستجمهوریشان فاصله است، گسترش دامنه جنگ میتواند همه چیز را دگرگون کند و شانس آنان را برای تصاحب مجدد کاخسفید به زیر 50 درصد برساند. آنها اگرچه حامی سرسخت رژیم و جنایاتشاند اما نگرانند که آتش این جنگ، دامان آنها را نیز بگیرد. درباره این نگرانی، با هادی خسروشاهین، کارشناس مسائل آمریکا گفتوگو کردهایم. در ادامه متن این گفتوگو را میخوانید.
در روزهای اخیر، دموکراتها نگران اقدامات نتانیاهو در غزه و لبنانند. آنها معتقدند نتانیاهو با گسترش جنگ، تبدیل به عامل اثرگذار بر انتخابات آمریکا شده و میتواند باعث پیروزی جمهوریخواهان در انتخابات شود. بارها در سخنرانی کمپین انتخاباتی جمهوریخواهان به جنگ اوکراین و غزه اشاره شد. پس از وعده صادق2 نیز ترامپ تأکید کرد که «رئیسجمهور فعلی حضور فیزیکی ندارد و معاونش هم توان مدیریت و اداره تنشها را نداد. اگر من بودم، سرنوشت تنشهای میان رژیمصهیونیستی و ایران گونهای دیگر رقم میخورد.» تشدید تنشها در خاورمیانه تا چه میزان میتواند بر انتخابات آمریکا تأثیر بگذارد؟ و تأثیر آن چگونه خواهد بود؟
من در ابتدا باید مقدمهای بگویم و بعد به این بحث ورود میکنم. برخی تحلیلگران مسائل آمریکا، مطابق با سنت همیشگی در همه ادوار انتخابات آمریکا، به این نکته تأکید میکنند که شاخصها و مؤلفههای داخلی حرف اول و آخر را در مبارزات انتخاباتی در آمریکا مطرح میکنند. این در مورد انتخابات نوامبر 2024 هم صدق میکند. اما به نظر من یکسری اتفاقات و حوادث در طول یکی دو دهه گذشته در آمریکا رخ داده که افکار عمومی را نسبت به مقوله و مسئله سیاست خارجی به دلیل تأثیرگذاری آن روی متغیرها و عناصر داخلی در آمریکا حساس کرده است. در واقع اگر بخواهیم از این زاویه به مسئله نگاه کنیم، نقشی که ایالات متحده آمریکا در پیش بردن یا تقویت فرایند جهانی شدن بهویژه در حوزه اقتصاد داشت یکی از مصادیقی است که بر فضای عمومی و نهایتا انتخابات تأثیر گذاشت. ایالات متحده در راستای تقویت فرایند جهانی شدن در عرصه اقتصاد، مرزهای تجاری را باز کرد و تأثیر بسیار زیادی در تأسیس سازمان تجارت جهانی بر همین پایه داشت، چنانکه طبقه متوسط و حتی یقه آبیها و کارگران یدی هم تأثیر اقدامات آمریکا را احساس کردند.
این اقدامات منجر به یک بازی نامتوازن به زیان گروههای اجتماعی و طبقات اجتماعی در آمریکا شد. به همین ترتیب ما میتوانیم چنین مسئلهای را در مورد سایر حوزهها از جمله در مورد جنگهای بیپایانی که آمریکاییها در منطقه خاورمیانه انجام دادند هم در نظر بگیریم؛ جنگهای منطقهای که با احتساب نرخ بدهیها منجر به یک هزینهای حدود 15 تریلیون دلاری تا سال 2050 خواهند شد. یا مصداق دیگر بلند پروازی آمریکا در عرصه سیاست خارجی مسئله ادغام چین در نظام سرمایهداری بود. یعنی دموکراتیک کردن چین از طریق ادغام این کشور در نظام جهانی سرمایهداری. این ایده بزرگی بود که منجر به تصویب قرارداد کاملهالوداد در سال 2000 بین چین و آمریکا شد و بالای 90 سناتور آمریکایی در آن سال به آن رأی دادند. چنین جاهطلبی، بلندپروازی و ایدههای بیپشتوانهای که آمریکا ارائه کرده بود منجر به بیکار شدن حدود 2 میلیون کارگر یقه آبی در ایالات متحده شد.
من اینها را مثال زدم تا بر این مسئله تأکید کنم که امروز هر عنصر و متغیری که در عرصه سیاست خارجی تأثیر مستقیم و غیرمستقیمی روی عناصر و متغیرهای داخلی در آمریکا داشته باشد، بلافاصله با واکنش مواجه میشود. از این حیث ما شاهد مباحثی جدی میان نخبگان سیاسی تصمیمساز و روشنفکران آمریکاییم که این دغدغه و نگرانی را میان افکار عمومی و تودهها بازنمایی میکنند. بهطور مثال در ماه مِی، کنفرانسی برگزار شد که بیشتر چهرههای دست راستی یا آن چه که ما تحت عنوان ترامپیستها میخوانیم در آن شرکت کرده بودند. همایش عنوان جالبی داشت. عنوان این بود که «چه نوع سیاست خارجی برای طبقه متوسط آمریکایی مناسب است؟» دامنه تأثیرگذاری سیاست خارجی بر افکار عمومی، عناصر و متغیرهای داخلی آن چنان است که حدود 3 ماه گذشته نظرسنجی منتشر شده توسط شورای شیکاگو نشان میداد پایگاه رأی جمهوریخواهان (یعنی ایالتهایی که قرمزند و همیشه به جمهوریخواهان رأی میدهند)، تمایلاتشان برای مداخلهگرایی در سیاست خارجی آمریکا، بهشدت کاهش پیدا کرده است. طبق این نظرسنجی پایگاه رأی حزب دموکرات، رغبت بیشتری نسبت به مداخلات بینالمللی آمریکا دارد.
امروز یکی از مهمترین جنجالها و جدالهای کنگره بین دو حزب جمهوریخواه و حزب دموکرات بر سر مسئله اوکراین و کمکهای ایالات متحده به این کشور است. جمهوریخواهان به دلیل اینکه میتوانند بخش بزرگی از این کمکها را صرف مسائل داخلی در آمریکا کنند بهشدت با آن مخالفند.
اگر بخواهیم سراغ مسئله جنگ غزه بیاییم، باید بگویم جنگ غزه یک تمایل و تفاوتی را در درون حزب دموکرات ایجاد کرده است که شاید پایگاه رأیاش نگاه مثبتتری نسبت به جمهوریخواهان در مورد رهبری آمریکا در نظام بینالملل دارند. در بخش چپ حزب دموکرات و بخشی از تصمیمسازان و حتی دیپلماتهای آمریکایی که به حزب دموکرات تعلق خاطر دارند سوالات بنیادینی به وجود آمده که فضای فعلی را صورتبندی میکند. با توجه به نوع عملکردی که نتانیاهو در جنگ یک ساله اخیر داشته، سوالات این است که اگر رژیمصهیونیستی متحد نزدیک آمریکاست، چرا به سمتی میرود که مطابق با منافع ملی ایالات متحده آمریکا نیست؟ اگر بخواهیم بهطور مشخص بگوییم که چرا آمریکاییها فکر میکنند که بیبی (نتانیاهو) درست بر خلاف مسیری که آمریکاییها میخواستند، حرکت میکند و آمریکاییها را هم به دنبال خودش میکشاند، باید به سند امنیت ملی آمریکا اشاره کنیم. در سند امنیت ملی آمریکا که در اکتبر 2022 منتشر شد، شاهد دو کلید واژه در مورد مسئله خاورمیانه بودهایم؛ بازدارندگی و تحقق آن در این منطقه براساس سیاست ارعاب و تهدید. یعنی سعی میشد که از طریق تهدید به یک تنش مقرر بازیگر یا بازیگران تهاجمی را عقب ببرند تا در تصمیمشان تجدید نظر کنند. اما ایدهای که الان نتانیاهو و دولت آن دنبال میکند؛ دقیقا خلاف این است. ایده نتانیاهو این است که اقدامی تهاجمی صورت دهد تا این اقدام منجر به ایجاد نوعی بازدارندگی شود. یعنی از طریق اقدامات تهاجمی سریالی و متناوبی که دارد، به بازدارندگی ناشی از تهدید برسد؛ چراکه معتقد است حریف یا رقیب در شرایط معمول عقبنشینی نمیکند.
از دید آمریکاییها این ایده بر خلاف سند امنیت ملی است. یعنی بازدارندگی صرفا از طریق حاکم بودن فضای تهدید محقق میشود. به همین دلیل است که بخشی از پایگاه رأی دموکراتها و نخبگان دموکرات بهطور جدی این سؤال برایشان مطرح است که آیا این متحد نزدیکی که سیاستخارجی با آن به روابط ویژه واشنگتن و تلآویو شهره است، همچنان متحد ماست یا نیست؟ این سوالات حتی به بدنه بخش نظامی آمریکایی یعنی در پنتاگون هم انتقال پیدا کرده است. حدود سه یا چهار روز پیش نیویورک تایمز گزارشی منتشر کرد که طبق آن «شنیدهها حاکی از این بود که در جلسات خصوصی رئیس ستاد مشترک ایالات متحده آمریکا تأکید میکند که آیا افزایش تجهیزات و نیروی نظامی آمریکا در منطقه برای پشتیبانی از رژیمصهیونیستی منجر به ایجاد فضای بازدارنده براساس تهدید میشود یا مبنایی است برای اینکه خیال نتانیاهو راحت شود و آن را پایهای برای تهاجماتش قرار دهد؟» حتی رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا پیشنهاد میکند که باید درخصوص استقرار نیرو و تجهیزات در منطقه تجدید نظر کنیم. البته نباید انتظار داشته باشیم که نتیجه این مباحثات دوری یا شکاف ناگهانی در روابط آمریکا و رژیمصهیونیستی ایجاد کند. به مرور و به تدریج باید شاهد تأثیرات آن باشیم.
از طرف دیگر مسئله داستان غزه و جنگ در منطقه، بخشی از رأیدهندگان حزب دموکرات و حتی به بخشی از آرای مرددها در ایالات متحده یا ایالتهای مردد چرخشی هم اشاعه پیدا کرده است. ما در آمریکا شاهد آمریکاییهای مسلمانتباریم که فکر میکنند بایدن به شکل بسیار بدی عمل کرده و انتخابات 5 نوامبر در واقع یک انتخاب بین بد و بدتر است. از همین رو رغبت چندانی برای مشارکت در انتخابات و رأی به سود بایدن ندارند. این مسئله آن چنان مهم است که در روزها و هفتههای اخیر در کمپین کامالا هریس شاهدیم که هریس برای اینکه بتواند اطمینان آمریکاییهای مسلمانتبار را جلب کند، به جز دیدارهای صورت به صورت مانند دیداری که با شورای آمریکاییهای مسلمانتبار داشته، در تلاش است که بین خودش و نتانیاهو -نه بین آمریکا و اسرائیل- فاصلهای ایجاد کند و تقریبا در تمام صحبتها و سخنرانیهایش از مقوله آتشبس به جای بحث روابط با نتانیاهو صحبت کرده است. این مسئله به دلیل این است که دموکراتها نگرانند که اگر اتفاقی جدی در حوزه آتشبس رخ ندهد و حتی وضعیت بدتر شود، آمریکاییهای مسلمانتبار بهطور خاص در میشیگان در انتخابات مشارکت نکنند و فاصله رأی مثلا 70 هزارتایی به نفع ترامپ تمام شود و ترامپ بتواند آرای الکترال میشیگان را از آن خود کند.
اگر بخواهم جمعبندی کنم باید بگویم ما تا به الان نشانه روشنی از تأثیرگذاری مستقیم مسئله غزه روی داستان انتخابات یا روی نظرسنجیها نداشتهایم. به دلیل اینکه در نظرسنجیها اغلب آن چیزی که انعکاس پیدا میکند، در سطح ملی است و سطح ملی هم عموما مسائل داخلی و شاخصهای داخلی را شامل میشود. اما به نظر میآید که کلا مقوله و مسئله جنگ از این حیث که تنشها در خاورمیانه آمریکا را در جنگ دخالت میدهد و منجر به مصرف منابع آمریکا و مستهلک شدن آن میشود، واکنش منفی افکار عمومی بهطور کلی و بهطور خاص آمریکاییهای مسلمانتبار در مورد جنگ غزه را در پی خواهد داشت.
از خاطرم نمیرود چند ماه پیش که رابرت کندی میخواست به نفع ترامپ کنارهگیری کند و در کمپینش کنار ترامپ حضور پیدا کرد، جملهای خطاب به کسانی که در کمپین بودند، گفت. او گفت که «مردم آمریکا اگر میخواهید جنگی رخ ندهد، به ترامپ رآی بدهید.» این نشاندهنده میزان حساسیت آمریکاییها نسبت به مقوله جنگ است. علاوهبر این جنگ غزه بهطور خاص و اشاعه تنشها از منطقه غزه و جنگ بین رژیمصهیونیستی با گروهها و بازیگران غیردولتی به ایران و درگیر کردن آن با مسئله میتواند تأثیر مستقیمی روی بازارهای انرژی هم داشته باشد که مسلما بلافاصله تأثیراتش در قیمت بنزین در آمریکا را شاهد خواهیم بود. قیمت بنزین هم به دلیل مصرف بالایی که در آمریکا دارد، بهطور حتم تأثیرات خودش را فورا در انتخابات خواهد گذاشت.
چرا واشنگتن حاضر نیست جلوی ماجراجوییهای نتانیاهو را بگیرد؟
نکته خیلی مهمی است آن هم اینکه به هر حال با وجود همه اختلافنظرهایی که بین آمریکا و رژیمصهیونیستی وجود دارد، نباید یک چیزی را فراموش کنیم که دو بازیگر، متحد هم دیگرند و این اتحاد برای آمریکاییها حائز اهمیت است. در شرایط جنگی که الان وجود دارد، حداقل در حوزه اعلانی، آمریکاییها نمیخواهند این اختلافات ظهور و بروز پیدا کند و کسی از آن مطلع شود. نکته بعدی این است که جنگ و بحران در خاورمیانه از یک مکانیسمی تبعیت میکند که آن مکانیسم، بسیار پویا و شتابان است که حتی آمریکاییها را از سیر تحولات عقب نگه میدارد. بهطور مثال در 2 اکتبر گزارش ارزیابی 6 ماهه مؤسسه خاورمیانه از ماه آوریل تا ماه سپتامبر منتشر شد که برای شاخصهای مختلف از جمله حمایت از رژیمصهیونیستی نمره داده شده بود. همه این شاخصها سیر نزولی داشتند. یعنی اگر از ماه اکتبر تا ماه آوریل در شش ماه اول، در ارزیابی مؤسسه خاورمیانه اکثریت نمرهها در همه شاخصها a و b بود، در شش ماهه دوم، همه به c و d تنزل پیدا کرد. حتی در حوزه حمایت از رژیمصهیونیستی و حوزه ابتکار دیپلماسی که آمریکا برای منطقه خاورمیانه به کار گرفته بود هم همینطور بود. این به دلیل همان مکانیسم است که در روابط و نظریه به آن مارپیچ میگویند. ایران و رژیمصهیونیستی در یک مارپیچی قرار گرفتند که هر کنشی یک واکنشی را به وجود میآورد و ممکن است که تا بینهایت ادامه پیدا کند و نتوان از الان فرجام آن را مشخص و تعیین کرد. به همین دلیل است که هم ایالات متحده از سیر تحولات جا میماند و هم رژیمصهیونیستی بازنماییاش از تهدیدات بهگونهای است که آمریکا را در بیشتر مواقع مورد مشورت قرار نمیدهد. بهطور مثال پس از به شهادت رساندن سیدحسن نصرالله افشاگری در رسانههای آمریکایی رخ داد که ژنرال آستین موقعی از عملیات علیه شهید سیدحسن نصرالله آگاه شد که عملیات در جریان بود. یعنی گالانت پس از عملیات به آستین اطلاع داد. از آن به بعد مکالمه تلفنی یک مکالمه پرحاشیهای میشود و آستین بهشدت از عملکرد و نوع کاری که اسرائیلیها انجام میدهند، عصبانی میشود. منظورمان این نیست که ایالات متحده علاقهمند به حزبالله بوده است! منظورمان این است که آمریکاییها فکر میکردند اگر سیدحسن نصرالله شهید شود، رژیمصهیونیستی از خط قرمز ایران عبور میکند و حتما تنشها تصاعدی خواهد بود و درگیریها افزایش پیدا خواهد کرد. این اتفاق هم در عمل رخ داد و شاهد تشدید تنشها در منطقه بودیم. بنابراین فکر میکنم که ما بتوانیم از یک منظر به ماجرا و این اختلافات نگاه کنیم و آن هم اینکه آمریکاییها نمیتوانند جلوی اسرائیلیها را بگیرند یا آنها را مهار کنند. به عبارت دیگر به نظر میآید با وجود اینکه آمریکا خیلی تلاش میکند روی دستورکارهای رژیمصهیونیستی تأثیر بگذارد اما مواقعی بازی از دستش در میرود.
*کارشناس مسائل آمریکا
فرهیختگان