نورنیوز-گروه فرهنگی: در سنت فکر فلسفی ایرانی – اسلامی، «مکتب اشراق» جایگاهی ممتاز م مهم دارد. این شاخه از فکر حکمی، با رجوع به میراث اندیشه ایران باستان و منظومه تأملات فلسفی آن دوران، تلفیق موفقی از آموزه های فلسفی قرآن و مفاهیم حکمی مشهور به حکمت خسروانی فراهم آورد که نمونه قابل اعتنایی در جمع ایران و اسلام، (و بلکه یونان باستان) است. در روز بزرگداشت شیخ شهاب الدین سهروردی مشهور به شیخ اشراق ( 8 مرداد)، و برای واکاوی نظام فلسفی این حکیم بلندآوازه، گفت و گویی با دکتر حسن سید عرب، پژوهشگر صاحبنظر فلسفه اشراق انجام شده تا پنجرهای به تأملات حکمی سهروردی باشد.
از منظر جناب عالی حضور انگارههای ایران باستان در اندیشه شیخ اشراق چه تأثیری بر مکتب اشراق داشته است؟
یکی از منابع فکری سهروردی در فلسفه اشراق حکمت ایران باستان است. او در آثارش تأکید کرده که احیاگر فرهنگ فلسفی ایران است و به همین جهت به نمادها، اساطیر و اندیشههای رایج در ایران باستان استناد کرده و نام بزرگانی را از این فرهنگ در آثارش آورده که نشان دهنده وجود یک حوزه فلسفی در ایران قبل از اسلام است که ما از تاریخ آن اطلاع چندانی نداریم. این جریان به حکمت خسروانی یا حکمت فهلوی مشهور است. در تاریخ فلسفه اسلامی نخستین حکیم و متفکری که در همه ابعاد به این جریان فکری توجه کرده سهروردی است که خودش را احیاگر این جریان فلسفی میداند. این که او تا چه اندازه به منابع و مدارک این جریان فلسفی دسترسی داشته در آثارش ذکر نمیکند و فقط پارهای از اعلام و اندیشههایی را که در این حوزه تمدنی رایج بوده نام میبرد. به همین دلیل ما تاکنون اسناد و مدارکی از حکمت خسروانی در دست نداریم و نمیدانیم منبع سهروردی برای دسترسی به این جریان فکری چه بوده است. وجود حکمت ایرانی در فلسفه اشراق به عنوان دومین منبع فکری سهرودی مبین این نکته است که اساس فلسفه سهروردی که بر نور بنیان نهاده شده یک وجهش در ایران، یک وجهش در اسلام و یک وجه بسیار رقیقی نیز در یونان است. آنچه که برای سهروردی بسیار مهم بوده اسلام و ایران است اما به اندیشههای فلسفی ایرانیان ناظر به فلسفه نور توجه کافی کرده است و اگر چه به اختصار فقط در یک قسمت از آثارش نام زردشت را آورده اما به معارف ایرانی ناظر به نور توجه دقیق داشته و به نظر میرسد نوری که او در فلسفه اشراق از آن یاد میکند در حقیقت برگرفته از فلسفه نور در ایران باستان است که جهان را نور میداند. منظور، نوری نیست که در مقابل ظلمت است بلکه نوری است که اطلاق و عمومیت دارد و حتی مراتب نازله آن که ما ظلمت مینامیم هم مرتبهای بسیار نازل و رقیق از نور محسوب میشود. این اندیشه برای سهروردی بسیار بسیار اهمیت داشته و وقتی که این اندیشه با معارف اسلام درباره نور و این که قرآن کریم خداوند را نور هستی می داند قیاس شود میبینیم وی به دنبال وحدت فکری ایران و اسلام درباره اندیشه فلسفی نور بوده است و به نظر بنده به اندازه کافی توانسته در قرون میانی تاریخ فلسفه اسلامی به این وحدت نائل شود. اما بعد از او این راه فکری رهرویی نداشت.
به نظر شما سهروردی چقدر در تلفیق آموزرههای قرآنی با حکمت خسروانی موفق بوده است؟
ببینید سهروردی به تصریح نمی گوید که من به دنیال ایجاد وحدت بین اینها هستم. این در واقع یک رویکرد تفسیری به اندیشه او است که توسط شارحان فلسفه اشراق به وجود آمده اما نکته اساسی و مهم اینجا است که سهروردی با اتکاء به حکمت خسروانی وقتی نظر به قرآن کریم میکند، بین آن معارف که تمایل تام به توحید دارد و معارف قرآنی منافاتی نمی بیند. تا قبل از ملاصدرا هیچ فلیسوفی به اندازه شیخ اشراق به قرآن کریم استناد نکرده و به طور عمیق با معارف اسلامی از جمله آیات نورانی قرآن کریم آشنایی نداشته و در فلسفهاش نیاورده است. فیلسوفی که این قدر عمیق با آیاتی نورانی قرآن کریم آشنایی دارد وقتی به فرهنگ فلسفی ایران و حکمت خسروانی و همین طور حکمت فهلوی مراجعه میکند عدم انطباقی بین این دو نمیبیند. وی در هیچ یک از آثارش سخنی از منافات بین این دو منبع نمی گوید و به همین جهت باید گفت وی به این وحدت فکری نائل شده است. یعنی وحدت فکری به اندازه بسیار زیادی در اساس این دو فرهنگ وجود داشته و سهروردی کاشف این وحدت است نه واضع آن. به همین دلیل شاید بتوانیم بگوییم که او در انجام این کار به موفقیت رسیده است.

آیا رجوع به سهروردی میتواند در حال حاضر به تحرک فکر فلسفی در ایران بیانجامد و اندیشه فلسفی را اعتلا ببخشد؟
نام ایران و فرهنگ ایرانی با تمام ادوار فلسفه اسلامی گره خورده است؛ بنابراین نه فقط از طریق سهروردی میتوانیم به فرهنگ ایران در گذشته و اکنون برسیم بلکه از طریق فارابی و ملاصدرا و ابن سینا و حتی غزالی که چندان روی خوشی به فلسفه نشان نمیدهد هم میتوانیم به فرهنگ ایران پیوند پیدا کنیم. نکته مهمی که به نظر بنده در این مقطع وجود دارد این است که نگاه خاص سهروردی به فرهنگ ایرانی ناظر به جریان فکری در ایران است. مثلاً کسانی مثل فارابی و ابن سینا فیلسوف ایرانی هستند اما سهرودی به رغم این که ایرانی الاصل است به پیشینه فکری خودش به عنوان یک منبع فلسفی نظر میکند. این کار را فارابی، ملاصدرا و ابنسینا انجام ندادهاند. در ملاصدرا مبحث فهلویون یا همان پهلویون در بخش قائل بودن به تشکیک وجود مطرح میشود. مبحث تشکیک از جریان اشراق به ملاصدرا منتقل شده و ملاصدرا نظریه تشکیک وجود را از اینها گرفته و مرحوم حاج ملاهادی سبزواری بیتی در این باره گفته است و مفسران هم به تفصیل این نکته را بیان کردهاند. ببینید فقط همین یک اندیشه که وجود مشکک است وقتی به حکمت متعالیه ملاصدرا میآید چه تأثیر عظیمی میگذارد. پس معلوم است که در حکمت پهلوی ایران باستان، مطالب و مسائل زیادی به لحاظ فلسفی بوده و سهروردی از بخشی از آن حکمت آگاهی یافته است. فرهنگ فلسفی ما حتی اگر در کشورهای دیگر متداول شود بازهم پایگاه و ماهیتش ایرانی است یعنی فلسفه اسلامی نزد ایرانیان رواج دارد و یکی از شاخصههای این فلسفه، سهروردی است که به طور جدی تر به ایران توجه میکند اگرچه متفکران دیگری در این تاریخ ایرانی هستند و صرف ایرانی بودنشان و نتایج فلسفی که از خودشان باقی گذاشتند نشان دهنده پیوند عمیق اندیشه ایرانی با فلسفه اسلامی است.
مشخصا اندیشه ثنویت زردشتی چه تأثیری بر مکتب اشراق داشته است؟
بنده معتقد نیستم که دین زردشتی ثنوی بوده. ثنویت متعلق به فرهنگ مانوی است و از مانویت داخل تاریخ شده است و ثنویتی که از مانویان به یاد داریم تفسیر اخلاقی جهان براساس نور و ظلمت است نه تفسیر جهان شناسانه و معرفت شناسانه عالم. زردشت یکی از پیامبران خدا است که موحد بوده و زردشتیان موحد هستند یعنی توحیدگرا هستند. انتساب نظریه ثنویت به آنها کاملاً اشتباه است و نباید تصور کنیم که زردشتیان در هر جای دنیا که هستند ثنوی و قائل به دو مبدأ برای جهان هستند. همان طور که عرض کردم این اندیشه از مانویت وارد تفکرات ما شده و به غلط به زردشتیان منتسب میشود. این اندیشه به لحاظ فلسفی کاملاً غلط و از نظر عقلی کاملاً باطل است که جهان دارای دو مبدأ باشد. اگر جهان دارای دو مبدأ بود فاقد نظم و روال عادی که بر جهان حاکم است بود چون هر مبدأیی یک جور اراده میکرد و این ارادهها دچار تزاحم بود. سهروردی قائل به اصالت نور است و نظر به یگانگی و توحید حق دارد و قائل به اصالت توحید نمیتواند به دو اصل نور و ظلمت قائل باشد. ظلمت از مراتب رقیق شده نور است. بنابراین آنچه در جهان وجود دارد چیزی جز نور نیست و نورالانوار هم در جهان حضور و ظهور دارد و حضور نور امکان رؤیت و شهود را برایمان فراهم میسازد. انتساب سهروردی به نظریه ثنویت نور و ظلمت که در 70 سال اخیر در کشور ما رایج شده در واقع نشان دهنده نوع رویکرد همان جریان مانوی به فلسفه اشراق است.
نورنیوز