نورنیوز ـ گروه فرهنگ و جامعه: علی اسفندیاری (نیمایوشیج) شاعر، نویسنده، پژوهشگر پدر شعر نو فارسی است که آرامگاهش در امام زاده عبدالله تهران و سپس به حیاط منزل شخصیاش در شهر یوش از توابع شهرستان نور واقع در غرب مازندران انتقال یافت.
شماره شناسنامه اش ۳۲۰۲۰ صادره از بخش چهار تهران بنام است، پیکری ضعیف و دست و پایی لاغر با سری سنگین و اسرارآمیز داشت، به جا و به هر کس میرسید به رایگان سهمی از محتویات سرباره خویش میبخشید تا اندکی سبکبال گردد.
چشمان دوربیناش دیدی خاص داشت و سبب تمایز او در جمال نگری و جهان بینی از دیگران میشد، جلوگاه اندیشه او زیبایی شناسی و تاثرات و انفعالات خاصی داشت و برای نزدیک بینان دور و برش ناگوار بود.
او شعر را حلاوت دگری بخشید، علی در سال ۱۲۷۴ در یوش از پدر خانزاده به نام ابراهیم و از مادری از خاندان علم و هنر بنام طوبی به دنیا آمد تا ۱۲ سالگی در میان قبائل کوهستانی و ایلخی بانان بسر برد.
چنانچه در نخستین گنکره نویسندگان ایران گفت: زندگی بدوی من در میان شبانان که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم بدور آتش جمع میشوند، گذشت، از تمام دوره بچگی خود جز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچ نشینی و تفریحات ساده آنها در آرامش یکنواخت و کور و بی خبر از همه جا چیزی بخاطر ندارم.
مادرش حکایاتی از هفت پیکر نظامی و غزلیاتی از حافظ را به علی میآموخت، وی در سال ۱۳۰۰ ه ش نام خود را نیما و نام خانوادگی اسفندیاری را یوشیج تغییر داد.
در سپیده دم جوانی به دختری دلفریب دلباخت، این دلباختگی طلیعه حیات شاعرانه وی گشت، مدتها در مکتب دلبر درس دلدادگی و هنر راز و نیاز و گله گذاری از فراق و رمز وصل را آموخت اما در تشریفات رسمی دلبر به کیش او نگروید و پیوند این محبت از هم گسست.
او که تشنه و تلخ کام شد برای از یاد بردن شهد و شیرینی لبان دلبر چادرنشیناش (صفورا) راهی زندگی خانوادگی خود شد، نیما که دلباخته عشق پیشین بود از الهامات شاعرانه این دلبری و بر اثر شکست و محرومیت این عشق منظومه جاودان و شاهکار بی مانند «افسانه» را پدید آورد.
صفورا با زمزمههای خود بتدریج در روح و فکر و شخصیت نیما نفوذ کرده و او را به سوی طبیعت و کنه زیبایی و جمال سحرانگیز آن راهنمایی کرد و او را واداشت تا از طبیعت الهام گرفته و با مظاهر حیات در هم آمیزد و او را به تجسم هدایت میکرد.
او تنها گوشواره نگارخانه یوش است که در افق زیبای عشق برافروخته شد و آتشفشان عشق او زبانزد خاص و عام گردید، او با لالههای مست روان در پایکوبان زمان دامن عشق را زنجیر کرد و از هجوم سیاه تهمت و تهدید افسرده خاطر نشد که گلواژههای این دلباختگی در تک تک سطور منظومههایش رقم خورده است.
این الهام درونی او گذاره هایش را با نوشته سربی در تاریخ ثبت نموده است و دستاوردش تربیت نسل هایی است که در مکتب عشق و شعر به پیروی او جان دادند و درخت نیمایی را بارورتر و جهانگیرتر کردند.
کتاب افسانه نیما منظومه دردناک عاشقی اوست و در سبک نویناش پا به عرصه وجود گذاشت و آنچه در قالبهای گذشتههای دور وجود داشت زیر پا گذاشت و نظم نوینی بر پا نهاده است. حلقه کوچک یارانش در دامن عشق او شعلهها را برافروختند و گرمای وجودش همه را درهم نوردید و بخشنامههای بیت و مصرع و قافیه جدیدی را مدون و گستره نوین شعر را جهانی کرد.
شعر نو با وانهادن قالبهای شعر کلاسیک پدیدار شد و آزادی شعر از فرم و محتوا به شاعر جان دوباره بخشید، نباید فراموش کرد این نیما یوشیج بود که جهانبینی ژرف یک صورت شناسی تازه ارائه کرد، اشعار افسانه نیما در واقع اصول شعرنو است و انقلابی را در فرهنگ و نوشتار شعری ایجاد کرد.
نیما در خصوص فوت و فن شاعری اعتقاد داشت که ماهیت اصلی شعر نیرویی است که ما را در ابزار اندیشه خود قدرت میدهد، احساسات و عواطف زندگی هستند که کم و بیش و بعدا با هم میشوند.
این شاعر نخبه و مبدع مازندرانی معتقد بود که وزن شعر باید پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات ما انسانها باشد و قافیه به نظر من زیبایی و طرحبندی است که به مطلب داده میشود و موزیک کلام طبیعی را درست میکند. یعنی قافیه مقید به جمله خود است. قافیه بندی بر خلاف قافیه در نزد قدما ذوق و حال استنباط خاصی میخواهد.
هنر به اعتقاد این شاعر اسطورهساز عاشق عصیانگر، این است که چطور به هر قطعهای وزن مناسب بدهد که با وجود بلند و کوتاه بودن مصراعها وقتی دکلمه میشود در گوش دلنشین واقع گردد.
نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید و همچون ققنوس وارسته از زنجیر اسارت رهایی یافت، این شاعر اسطوره ساز از طبیعت الهام گرفت و ظاهر حیات را با آن درهم آمیخت و با تجسم رویایی خود درهم کرد و سبک جدیدی را اختراع کرد، شاعری که در همه اعصار به همگان نگریستن، اندیشیدن، تغییر و تحول را آموخت.
بسیاری از اندیشمندان حوزه شعر و ادبیات فارسی بر این باورند که جامعه هنوز به عظمت اندیشه متعالی نیما یوشیج پی نبرده است و نسل کنونی از اندیشهها و ابداع او چندان آگاه نیست.
آنان معتقدند نیما با اندیشههایش توانست فصل نویی در تاریخ ادبیات ایران بگشاید و با اشعارش به جامعه نگریستن آموخت که راهگشای خوبی برای شاعران و نویسندگان جوان خواهد بود که به دنبال تغییر و تحول و توسعه باشند.
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ ' تلاجن' سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
نیما در شب ۱۶ ماه دی ۱۳۳۸ خورشیدی برابر با ششم ژانویه ۱۹۵۹ میلادی در شمیران، تجریش، کوچه فردوسی در خانه ای که پس از سالها ساخته بود، بر اثر بیماری ذات الریه چشم از جهان فروبست.
ایرنا