نورنیوز ـ گروه بینالملل: عنوان این یادداشت برگرفته از کتاب “A peace to end all peace” نوشتۀ دیوید فرامکین با ترجمۀ حسن افشار است. یک ترجمۀ دیگر از این کتاب با نام «صلح کردند که جنگ بماند» به قلم داود حیدری و مفید علیزاده منتشر شده است که بیشتر ناظر به انگیزههای بازیگرانی است که آن صلح کذایی را ترتیب دادند و از قضا به محتوای این یادداشت نزدیکتر است.
دیوید فرامکین در این کتاب به فرایند تجزیۀ عثمانی در جنگ جهانی اول و مصالحۀ دولتهای پیروز انگلستان و فرانسه برای تقسیم قلمرو آن دولت بین خود میپردازد.
به بیان دیگر این کتاب به ما میگوید که خاورمیانه جدید در اوایل قرن بیستم چگونه و توسط چه کسانی شکل گرفت. از زمانی که مارک سایکس انگلیسی و فرانسوا ژرژ پیکوی فرانسوی در سال ۱۹۱۶ قرارداد سایکس- پیکو را امضا و خاورمیانه را روی کاغذ میان خود تقسیم کردند و سپس در کنفرانس ورسای در سال 1919 به آن عینیت بخشیدند تا سال ۱۹۴٨ که اسرائیل تشکیل شد و البته تا همین اواخر در ۱۹۷۱ که قطر و امارات و بحرین به استقلال رسیدند، تنها خطکش و مداد و متر مأموران این دو دولت بود که سرنوشت بخش اعظم خاک خاورمیانه و صدها میلیون مردم ساکن در آن را تعیین می کرد.
بدون شک هرکس که میخواهد از آنچه امروزه در سرزمین اشغالی فلسطین میگذرد، تحلیل دقیقتری داشته باشد، نمیتواند به پیشینۀ این وضعیت در 104 سال گذشته بیتوجه باشد. انگلیس و فرانسه در پایان جنگ جهانی اول برای منافع خاص خود صلحی ترتیب دادند که در لحظه انعقاد آن آتشی میان مردم خاورمیانه جرقه زد که تا به امروز شعلهور است و مانع تحقق هرگونه صلح پایداری در این منطقه شدهاست. با وجود این، مفاد صلح مزبور برای آنان مقدس است و با همۀ توان تاکنون از آن محافظت کردهاند.
شاید نسل جوان امروز نداند که پس از سقوط عثمانی بر اساس آن «صلح جنگآفرین» به استثنای سوریه و لبنان که سهم فرانسه شد، تمامی قلمرو عثمانی تحت قیمومیت انگلستان قرار گرفت. این، انگلیسیها بودندکه تصمیم گرفتند چه کشوری مستقل شود و حدود و ثغور جغرافیاییاش از کجا تا کجا باشد و مهمتر از آن فرمانروا و پادشاهش چه کسی شود.
در منطق این دولت استعمارگر هیچ اشکالی نداشت که با یک خطکش و مداد دو کشور به نام عراق و اردن تشکیل شوند و پادشاه آنها نه از میان مردم خودشان که از ساکنان کشور دیگری [عربستان] تعیین شود. وقتی هم قیام شیعیان عراق در سال ١٩٢٠ (ثورةالعشرین) منافع انگلیس را در آنجا به خطر انداخت، این صلح، «صلح بر باد ده» بود که به سردمداران آن کشور اجازه داد بخشهایی از قلمرو چند میلیون کرد سنی عثمانی را که به آنها وعدۀ دولت مستقل داده بود، از عثمانی و ترکیۀ بعدی، جدا و به عراق ملحق کند تا شیعیان در اکثریت نباشند.
در چارچوب همین منطق استعماری و قیممآبانه بود که میشد با چرخاندن یک مداد روی کاغذ، حاکمیت سرزمینی را که در طول چندهزار سال متعلق به اعراب اعم از مسلمان و یهودی و مسیحی بود از آنان بگیرد و در آن، دولتی خلق الساعه و جعلی به نام اسرائیل بسازد و پس از آواره و دربه درکردن ساکنان اصلی، یهودیان دهها کشور در پنج قاره جهان را که دارای زبانها و رنگها و فرهنگهای گوناگون بودند، وادار کند که از سرزمین اصلی خود کوچ کنند و بهعنوان یک «ملت اختراعی» در زیر پرچم آن دولت ساختگی قرار گیرند.
همین منافع و مطامع استعمارگرانه بود که میتوانست میلیونها نفر از مردم فلسطین را که بهسبب وجود مسجد الاقصی و قدس شریف، چشم و چراغ همۀ مسلمانان جهان بودند از داشتن کشور مستقل خود محروم کند و همزمان در هر چندصد کیلومتر از بیابانها و صحراهای سواحل خلیج فارس با چند صدهزار جمعیت، چند دولت کوچک مستقل بسازد.
در چارچوب همین نگاه قیممآبانه و دیگری را «صغیرپندارانه» بود که یک روز تصمیم میگرفت بخشی از خاک فلسطین سهم مصر و روز دگر سهم اردن شود و هروقت هم دولت صهیونیست هوس کرد آن را اشغال و به خود ملحق کند. این، انگلیس و «آنان که صلح کردند تا جنگ بماند» بودند که خلافت عثمانی را در سال ۱۹۲۴ از زمین واقعیت حذف کردند و با این کار تحقیرآمیز سبب شدند درست چهار سال پس از آن، در سال ۱۹۲٨ حسن البنا و یارانش با تأسیس اخوانالمسلمین، شعار احیای خلافت در جهان اسلام را هدف اصلی خود قرار دهند. همان اخوانالمسلمینی که اسلام سیاسی در بستر آن رشد کرد و خاستگاه حماس، جهاد اسلامی و بسیاری دیگر از جنبشهای اسلامگرای سنی شد و حتی اسلام سیاسی شیعه را هم تحت تأثیر خود قرار داد.
من به یاد دارم که در اواخر دهۀ سی شمسی، کتابهای سید قطب از رهبران اخوانالمسلمین توسط جوانان شیعی اسلامگرا به زبانهای مختلف ترجمه و تدریس میشد و کمتر جوان اسلامگرایی بود که نسخهای از کتابهای او را نخوانده باشد.
آن صلحی که در قرن گذشته برای حفظ منافع غرب بذر تحقیر را در دلهای مسلمانان فلسطین کاشت، علت اصلی جنگهایی است که نهتنها در فلسطین بلکه در بسیاری از نقاط خاورمیانه تا به امروز ادامه دارد. آن استعمارگرانی که به قول هگل در مقام خدایگان برای منافع خود، ملل مسلمان خاورمیانه را بهمدت یکقرن همچون بردگان و بندگان خود تحقیر کردند، باید منتظر خشم خروشان آنان علیه خود میبودند.
بسیار عجیب است که آنان حتی از تاریخ هم درس عبرت نگرفتند و اشتباهات گذشته را باز هم تکرار کردند. وقتی پاپ اوربان دوم در اواخر سال ۱۰۹۵م/٤٨٨ق فرمان جنگهای صلیبی را صادر کرد و مسیحیان پرشور سراسر اروپا را راهی شرق کرد تا با یاری رساندن به امپراتور روم شرقی(بیزانس)، بیتالمقدس را از دست مسلمانان بگیرند و آنان با کشتار مسلمین و غارت اموال و تحقیر آنان به این هدف رسیدند، هرگز تصور نمیکرد که کمتر از صدسال بعد یک صلاحالدین ایوبی ظهور کند و بیتالمقدس را از دست مسیحیان رها سازد. در آن سالهایی که امپراتوری بیزانس که تنها دولت مسیحی در جوار جغرافیای مسلمانان بود و بهصورت مداوم به سرزمینهای اسلامی حمله میکرد هیچگاه به خیالش نمیرسید که روزی سلطان محمد فاتحِ ۲۱ سالهای پیدا شود و بتواند آن را منقرض کند و قلب دنیای مسیحیت شرق را به پایتخت خلافت مسلمانان تبدیل کند.
امروز هم حامیان پیدا و پنهان اسرائیل اگر کمی تاریخ خوانده بودند با درس گرفتن از آن دو تجربه با آتش بازی نمیکردند. اسرائیل درست مانند بیزانس در میانۀ جوامع و دولتهای مسلمان قرار دارد و اشغالگری و ظلم و کشتار و تحقیر فلسطینیان ممکن است در کوتاهمدت به نتیجه برسد، اما در بلندمدت سبب اتحاد دولتها و ملتهای مسلمان و ظهور یک صلاحالدین یا محمد فاتحِ دیگر خواهد شد که هستی آنان را به باد خواهد داد.
اگر به قول فرامکین، صلح دولتهای بزرگ با هم همه صلحهای یک قرن گذشته را بر باد داد و سبب شد جنگ تا به امروز همچنان در خاورمیانه شعلهور باشد، در این چند سال هم صلح دیگری در حال انجام است که میتوان آن را علت تکمیلی و تشدیدکنندۀ قیام فلسطینیها و حتی تغییر استراتژی مبارزاتی آنها دانست.
اسرائیل که پس از تثبیت موجودیت خود بهعنوان دولتی یهودی در زمین واقعیت و حتی اسکان یک میلیون شهرکنشین در کرانۀ باختری برخلاف قطعنامههای سازمان ملل دیگر نیازی به صلح با فلسطینیان نمیدید، با همکاری امریکا و اروپا تصمیم به صلح با دولتهای عربی مجاور گرفت. این صلح که نام ابراهیم(ع) بر آن گذاشته شد، این پتانسیل را دارد تا همچون آن صلح قبلی که قرن بیستم را به قرن جنگ تبدیل کرد، قرن بیستویکم را هم در وضعیت جنگی قرار دهد؛ با این تفاوت که ممکن است در پایان قرن، دیگر اثری از اسرائیل نباشد.
آنچه که در خاورمیانه تا حملۀ غافلگیرانۀ حماس در حال وقوع بود، مصالحۀ نوبتی کشورهای عربی با اسرائیل در غیاب فلسطینیان بود و با هر مصالحهای هم از قضا اعتماد به نفس افراطگراهای صهیونیست برای اشغالگری و تحقیر بیشتر فلسطینیان افزایش مییافت. فلسطینیان هرروز میدیدند که اعراب همزبان و همدین آنان به اضافۀ ترکیه دست دشمن اشغالگر را می فشارند و مسألۀ فلسطین را قربانی منافع و مطامع خود و متحدان غربی خویش میکنند.
دیگر نهتنها خبری از خواست حداقلی تشکیل دو دولت اسرائیل و فلسطین براساس قطعنامههای سازمان ملل نیست، بلکه اسرائیل حتی وجود یک دولت فراگیر در همۀ سرزمینهای اشغالی را با حقوق برابر یهودیان و فلسطینیها نمیپذیرد، زیرا می داند که دموکراسی فلسطینیها را در موضع اکثریت قرار می دهد و هویت دولت یهود را خدشهدار می کند. ذکر این نکته لازم است که مسألۀ صهیونیسم با مسألۀ یهود متفاوت است.
یهودیان پس از تجزیۀ امپراتوری روم در سال ۳۹۵ میلادی هرگز در فلسطین صاحب دولت نبودهاند و بهتناوب امپراتوری روم و مسلمانان بر آنجا حکم راندهاند. از قضا یهودیان از ترس مسیحیان در بیشتر اوقات با مسلمین متحد میشدند و در سرزمینهای آنان پناه میگرفتند، اما مسألۀ صهیونیسم تشکیل دولت یهود براساس اصل سرزمین موعود و پاکسازی دیگر اقوام و مذاهب از آن سرزمین است که در طول تاریخ یهود هم بیسابقه است.
امروزه فلسطینیها احساس می کنند آخرین راه حل ناگفته و نانوشته مثلث غربی، عبری و عربی برای آنان حذف موضوع حاکمیت و شاید موجودیت اعراب فلسطینی در سایۀ صلح ابراهیم است.
مسألۀ مهم دیگر نحوه مقابله اسرائیل با حملۀ اخیر حماس است. بهراستی اگر هدف اسرائیل انتقام از رهبران حماس و عاملان حمله بود، چرا سراغ آنان که در کشورهای متحد خودش و امریکا یعنی قطر و ترکیه زندگی میکنند، نرفت و آنهمه جنایت جنگی را در حق مردم بیدفاع غزه مرتکب شد؟ آیا اسرائیل و امریکا نمیتوانستند با تحت فشار قرار دادن قطر و ترکیه دستکم رهبران حماس را از آنجا اخراج کنند؟
این استدلال نگارنده بهمثابۀ پیشنهاد یا تأیید این کار نیست، بلکه تنها برای نشاندادن ماهیت منافقانه ودروغگویانۀ ادعاهای اسرائیل و تأکید بر این نکته است که عملیات اسرائیل در غزه با هدفی فراتر از انتقام از حماس انجام می شود.
هرچند تحلیلهای گوناگونی دربارۀ انگیزههای اسرائیل از این کار صورت گرفته است، اما به باور نگارنده افزون بر هدف کلی و غایی پاکسازی قومِ فلسطینیان، سبب اصلی را باید در کشف میادین عظیم گاز در دریای مدیترانه و در سواحل فلسطین جستوجو کرد. کشف این میادین و تلاش برای صدور گاز اسرائیل به اروپا از طریق ترکیه که بسیار ارزانتر و آسانتر از مسیر کنونی قبرس و یونان است، همان حلقۀ مفقودهای است که میتواند تا حدود زیادی وضعیت اخیر را تبیین کند.
این که صلح ابراهیم در حال حرکت به آخرین ایستگاه خود در عربستان بود و اینکه ترکیه و عربستان و امارات و سوریه که تا چندسال پیش دشمنان خونی هم بودند، به متحد و شریک جدید تبدیل شدند و اینکه اردوغان و نتانیاهو قرار بود در آیندۀ نزدیک دیدار کنند، نشان میدهد که آنچه ترامپ از آن بهعنوان معاملۀ قرن یاد می کرد در حال نهاییشدن بود. این که امروز امریکا و غرب یکپارچه در کنار اسرائیل ایستاده است و از نابودی حماس سخن میگوید و ترکیه و کشورهای عرب هم قدمی فراتر از لفاظی و محکومیت صوری نگذاشتهاند، فقط در بطن همین تحلیل، قابل توجیه است.
راستی اگر فقط دو روز مصر، کانال سوئز و ترکیه، تنگههای بسفر و داردانل را میبستند و عربستان و قطر صادرات نفت و گاز به غرب را متوقف میکردند، آیا غرب همچنان مصرانه در کنار اسرائیل میایستاد و نسلکُشی فلسطینیان در غزه ادامه مییافت؟ ازسوی دیگر بهقطع و یقین با وجود حماس، امکان استخراج و صدور گاز فلسطین از راه ترکیه به اروپا وجود ندارد و هدف اسرائیل از نابودی حماس و تسلط بر غزه فراهمکردن زمینههای این کار است.
سخن از صلح ابراهیم بدون وجود منافع مشترک اسرائیل، غرب، ترکیه و دولتهای عربیِ طرف صلح بیمعنی است و هرروز که میگذرد ابعاد بیشتری از حملۀ اسرائیل و سخن از خاورمیانه تازه روشنتر میشود. اگر در جنگ جهانی اول، تقسیم خاورمیانه و صلح دولتها با نگاهی به کشف چاههای نفت صورت گرفت، هیچ بعید نیست که مبنای صلح دوم هم کشف میادین گاز باشد.
همچنین اگر صلح میان دولتهای بزرگ در یکصدسال پیش بهسبب ناعادلانهبودن و کنارنهادن برخی ملل خاورمیانه مانند فلسطینیان و تحقیر و حذف برخی دیگر فقط آتش جنگ را در این منطقه شعلهورتر کرد، بهیقین صلح ابراهیم هم در غیاب فلسطینیان و تداوم سرکوب و تحقیر آنان و اشغال خاکشان نتیجهای بهتر از صلح قبلی نخواهد داشت و اسرائیل و متحدان غربی و عربی و ترکش هرگز نخواهند توانست حتی با نابودی حماس لحظهای آرامش را احساس کنند.
نگارنده بهعنوان کسی که از ۶۵ سال پیش فعالیت سیاسی و فرهنگی را آغاز کرده و خود، روزی علمدار مبارزۀ مسلحانه و فصلالخطاببودن اسلحه بوده، اما سالهاست با فاصلهگرفتن از آن دیدگاه، مشغول مدیریت یک کار فرهنگی عظیم در مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و مطالعۀ تاریخ و تمدن ملل مختلف بهویژه ایران و اسلام است؛ باور دارد که هیچ صلحی میان دولتها بدون رعایت حقوق ملتها پایدار نمانده است و تا زمانیکه مبنای صلح، تضمین عدالت، آزادی و برابری برای اقلیت توسط اکثریت حاکم برپایۀ اصول دموکراتیک نباشد، از دل آن فقط جنگی جدید زاده خواهد شد و حرف آخر، تکرار سخن مولوی است که: «خون به خون شستن محال آمد محال».
اطلاعات