نورنیوز ـ گروه فرهنگ و جامعه: «زندان استنفورد»، عنوان یک آزمایش تکاندهنده در حوزه روانشناسی بود که سال 1971 امریکا را در شوک فرو برد. این پژوهش قرار بود تغییر رفتار 24 انسان عادی را به مدت 14 روز در یک محیط شبیهسازی شده در زیرزمین دانشگاه استانفورد بررسی کند و به این سوال پاسخ دهد که «زندانیشدن» یا «زندانبانشدن» روی یک فرد چه تاثیری دارد و برپایه این پژوهش، برای پرسش بنیادیتر یعنی سهم «شخصیت» و «شرایط» روی رفتار انسانها، توضیحی پیدا کند.
دواطلبان از طریق یک آگهی در روزنامه محلی و در ازای دریافت 15 دلار به این آزمایش انسانی پیوستند
در آگهیِ آزمایش اعلام شده بود به هر داوطلب روزانه 15 دلار داده میشود و این رقم سبب شد 70 نفر برای پیوستن به این پژوهش اعلام آمادگی کنند. بعد از مصاحبههای شخصیتی و تشخیصی، همه کسانی که دچار مشکلات روانی بودند یا از یک نارسایی جسمی رنج میبردند، حذف شدند و در پایان 24 دانشجوی امریکایی یا کانادایی باقی ماندند که هیچکدام الکل و مواد مخدر مصرف نمیکردند، هیچوقت به خودکشی فکر نکرده بودند، سابقه خشونت نداشتند و باهوش و سالم بودند.
مسئول این پژوهش، یکی از اساتید رشته روانشناسی دانشگاه استنفورد به نام «فیلیپ زیمباردو» بود که برای این پژوهش از یک سابقهدار که 17 سال زندگیاش را پشت میلههای زندان سپری کرده بود، کمک گرفت و زیرزمین دانشگاه را به یک قفس کوچک تبدیل کرد. در پایان با شیر یا خط با یک سکه دهسنتی، مشخص کرد کدام داوطلب جزو زندانیها باشد و کدام یک جزو زندانبانها.
شیر یا خط با یک سکه مشخص کرد کدام داوطلبان در گروه زندانی و کدام یک در گروه زندانبانها باشند
داوطلبان صبح یک روز تعطیل بازداشت شده و به «زندان استنفورد» منتقل شدند. مسئولان پژوهش، به گونهای برنامهریزی کرده بودند که با زندانیان از ابتدا تا انتها مانند یک زندانی واقعی رفتار شود؛ به همین دلیل آنها در حالی که چشمبند جلوی دیدشان را گرفته بود، وارد زندان شدند و بعد از درآوردن تمام لباسهایشان و شپشزدایی، یک پیراهن بلند یک شکل پوشیدند و بجای تراشیدن موی سر نیز یک جوراب نایلونی زنانه روی سرشان کشیدند و وارد جهنم شدند!
در آزمایش زندان استانفورد، با داوطلبان مانند یک زندانی واقعی رفتار میشد
به جهنم خوش آمدید!
هیچ ساعت یا پنجرهای وجود نداشت تا زندانیها زمان را تشخیص دهند و به این ترتیب تماسشان با دنیای بیرون تمام و کمال قطع میشد.
سوال این بود که نتایج روانی لختکردن، شپشزدایی، و تراشیدن موی سر زندانیها چیست و هنگامی که افراد چنین تجربههایی را طی میکنند، چه دگرگونیهایی در آنها رخ میدهد؟
بهجای کفش هم به آنها یک دمپایی ابری پلاستیکی داده شد و یک زنجیر به مچ پایشان بسته شده تا حتی در خواب فضای سرکوب را لمس کنند و وقتی از این پهلو به آن پهلو میغلتند، زنجیر را حس کنند و یادشان نرود در زندان هستند.
زندانیها حتی در خواب باید فضای سرکوب را حس میکردند
زندانبانها هیچ آموزش ویژهای ندیده بودند، اما خودشان یک دستورالعمل رفتاری درست کردند. تیمِ زندانبان معتقد بود زندانیهایِ آزمایشی مانند زندانیان واقعی انتظار دارند تاحدی مورد آزار و اذیت قرار بگیرند و حریم خصوصی و حقوق ابتدایی و مدنیشان محدود شود. لباس زندانبانها یکشکل و نظامی بود تا اتحاد میان مسئولینِ بند را نشان دهد و یادآوری کند آنها قدرت و اختیار هرکاری دارند. هرکدام از نگهبانها، علاوه بر یک عینک براق، یک باتوم در دست و یک سوت به گردن داشتند.
اگرچه قرار نبود زندانبانها از خشونت فیزیکی استفاده کنند، اما آزار و اذیت زندانیها خیلی زود شروع شد.
نگهبانان زندانیها را ناچار کردند سرویسهای بهداشتی را با دست تمیز کنند
زندانیها ابتدا محیط زندان را جدی نگرفته و مدام یادآوری میکردند که در خلال یک آزمایش هستند، اما بعد از جدیت طرف مقابل دست به شورش زدند و چرخه خشونت-مجازات شروع به حرکت کرد.
زیرزمین دانشگاه استفورد، آشوویتس شده بود. نگهبانان هر شکنجه روحی و روانیای که بلد بودند را روی زندانیها پیاده میکردند؛ از بالاپایینپریدنهای بیحاصل و زندان انفرادی گرفته تا تمیزکردن کاسههای توالت با دست.
زندانبانها که قبل از آزمایش هیچ سابقهای از خشونت یا تمایلات سادیستی نداشتند، به ماشین شکنجه تبدیل شدند
بعد از پنج روز برخی از داوطلبان دچار فروپاشی روانی شدند؛ اعتصاب غذا کردند؛ نقشه فرار کشیدند و در مقابل فیلیپ زیمباردویی قرار داشت که خود جزئی از آزمایش شده و فراموش کرده بود مسئول زندان یا رئیس زندانبانها نیست؛ بلکه یک استاد دانشگاه است که قرار بود تغییر رفتار انسانها را در شرایط متفاوت بررسی کند. استاد دانشگاه استنفورد روز ششم با زندانیانی که موقع استفاده از سرویس بهداشتی یک کیسه کاغذی روی سرشان کشیده شده بود و پاهایشان نیز به هم زنجیر شده بود همچنین فریاد یکی از دوستانش مبنی بر خشونت غیرانسانی با داوطلبان، به خود آمد و آزمایشی را که قرار بود دو هفته طول بکشد، نیمهکاره گذاشت و درهای زندان را باز کرد!
فیلیپ زیمباردو، روانشناس و مسئول پژوهش، در خلال این آزمایش تغییر نقش داد و واقعا به یک زندانبان بدل شد
تا قبل از این آزمایش، رفتار افراد در مثلث ژن، شخصیت و تربیت درک میشد، اما زندان استنفورد نشان داد که موقعیت یا شرایط، میتواند مانند یک کاتالیزور عمل کرده و رفتاری ایجاب کند که در هیچکدام از اضلاع وجود نداشت. نام این پدیده با توجه به مشابهتهایش با یک داستان مذهبی «اثر لوسیفر» نامگذاری شد.
لوسیفر که بود؟
«لوسیفر» در متون مسیحی نامِ شیطان، قبل از راندهشدن از درگاه خداوند بود. همانطور که شرایط جدید یعنی خلق آدم و حوا و امتناع از سجده بر آنها، «لوسیفر»، فرشته محبوب الهی را مغضوب و «ابلیس» کرد، به هر وضعیت تازهای که به یک رفتار غیرقابل پیشبینی و گاه ضد هویت یا تاریخچه رفتاری یک فرد بدل میشود، «اثر لوسیفر» میگویند؛ یعنی جایی که رفتارها عوض میشود!
این پژوهش نکات مغفول دیگری هم داشت؛ ازجمله اینکه گاهی ذهن میان یک محیط واقعی و غیرواقعی تفاوتی قائل نمیشود و دادههای حقیقی و فرضی به یک هیجان یا واکنش رفتاری مشترک میانجامد؛ مثال آشنایش این است که یک فرد با دیدن یک غذای خوشآبورنگ و استشمام عطر خوشایند آن بزاق ترشح میکند، اما در زمانی دیگر بدون اینکه هیچ غذا یا عطروبویی وجود داشته باشد، صرفاً با یادآوری شکلوشمایل یا طعم غذا، به اصطلاح دهانش آب میافتد؛ بدون اینکه یک بشقاب غذای واقعی یا هر محرک بیرونی دیگر وجود داشته باشد.
درد فانتوم چه میگوید؟
مثال ناآشنایش نیز احساس درد در اعضایی از بدن است که قطع شده است. حدود 80 درصد از افرادی که یکی از اعضای بدن مانند دست یا پایشان را از دستدادهاند و قطع عضو شدهاند، از درد در اعضایی شکایت میکنند که دیگر وجود ندارد. این حس که به «درد فانتوم» مشهور است، ممکن است از چند ساعت تا 6 ماه بعد از قطع عضو ادامه پیدا کند. پزشکان برای تسکین درد، به بیماران توصیه میکنند هنگام فیزیوتراپی به آینه نگاه کنند تا مغز فرد به این باور برسد که آن اندام دیگر وجود ندارد و مسیرهای عصبی تازهای رسم شود. البته اوضاع همیشه خوب پیش نمیرود و درد عضوِ خیالی بهحدی شدید است که به بیمار مسکنهای قوی داده میشود.
وقتی پدیدههایی چون «اثر لوسیفر» و «درد فانتوم» وجود دارد، یعنی برخلاف باور ابتدایی، مغز یک دستگاه پردازش بیعیبونقص نیست؛ بلکه هم فریب میخورد؛ هم فریب میدهد و از همه بدتر اینکه از این تأثیر و تأثُّر آگاه نیست.
این ویژگی لزوماً و همیشه بد و وحشتناک نیست و اتفاقاً در مواردی چون درمان بیماریها با هیپنوتیزم، کارکرد مثبت دارد. البته برای عموم افراد سخت است که روی یک مبل راحتی لم بدهند و مغزشان را در اختیار یک روانشناس قرار دهند تا وقتی که در خواب مصنوعی یا چیزی شبیه خلسه هستند، آن را دستکاری کند. برهمین اساس است که امروز بسیاری از دستگاههای آموزشی، ایدئولوژیک یا حتی تبلیغاتی از این ترفندها بهصورت پنهانی استفاده میکنند.
حال سوال اینجاست بازیها به ویژه بازیهای مکانمحور و شبیهسازیشده که در آن هر بازیکن بر اساس سناریوی بازی یک نقش متفاوت از تجربه زیسته خود میپذیرد، چه تاثیر پیدا و پنهانی روی ذهن و رفتار افراد دارد؟ آزمایش زندان استنفورد، نشان داد که احتمال دارد هر انسان تحت شرایط خاص و حتی فشار نقش اجتماعی، رفتاری از خود بروز دهد که برای خودش نیز شوکهکننده باشد، اما پرسش اساسیتر این است که این تأثیرات تا چه حد پایدار است؟ در یادداشتهای بعدی به این سوالها پاسخ میدهیم.
نورنیوز