این بازی تکراری در اهداء جایزه و نشان به مخالفینِ جمهوری اسلامی، دیگر چندان به چشمِ مقامات و مردم ایران شگفت انگیز و دلبرانه نیست. گویا مقامات در غرب، یادداشت و یا فایلی از اقدامات و تصمیماتِ پیشین و پیشینیان شان در موضوع ایران ندارند و یا اگر دارند، مطالعه نمیکنند تا دچار تکرار در کنشهایشان نشوند.
در بهارِ براندازان و مخالفینِ جمهوری اسلامی، به عهدِ اصلاح طلبان، آنگاه که شبانه روز جریانی سیاسی در داخل و خارج مشغول برنامه ریزی برای انقلابِ نرم و سخت بود، میلِ غرب در توان بخشی به براندازان بر این افتاده بود تا یک بانوی "بی مایه" ایرانی در امرِ "سیاست" را بعنوان "فخرِ ایران زمین" به اصلاح طلبان و برخی از ایرانیانِ تندرو بفروشد.
جماعتی با روسری و پیراهن سفید که آن را نمادِ تغییر مسالمت آمیز میخواندند برای استقبال از "شیرین عبادی" به فرودگاه رفته بودند و از او بعنوان نیروی "هدایتگرِ جدیدِ جنبشِ اصلاحات!" در ایران نام میبردند. آن جماعت که در بین شان افرادِ شاخصِ اصلاح طلب هم دیده میشدند، عبادی را ناجی احتمالی "تضعیفِ انحصارِ قدرتِ در اختیارِ حاکمیت" میدانستند.!
اقدام سیاسی اهداء کننده گان جایزه صلح نوبل به شیرین عبادی آنقدر نچسب و ناپخته بود که حتی رهبر اصلاحات و رئیس جمهور وقت، یعنی "خاتمی" را هم نتوانست قانع کند تا تبریکی بگوید یا به آن افتخار کند. خاتمی این جایزه را "بی اهمیت و بر اساس ملاکهای سیاسی" خواند و در پاسخِ خبرنگاران که چرا واکنشی به این اتفاق مهم نشان نمیدهی گفت: " از دیدگاه من، جایزه صلح نوبل خیلی مهم نیست، البته جایزه ادبی آن مهم است، اما صلح مهم نیست."
محمد دادخواه، رئیسِ وقتِ کانونِ وکلای دادگستری تهران و از طرفدارانِ سرسخت عبادی، نسبت به این اظهارات خاتمی واکنش نشان میدهد و آن را نوعی حسادت میخواند. او میگوید: " اگر خودشان انتخاب شده بودند هم همین پاسخ را میدادند؟ ایشان (خاتمی) که سعی بسیار وافری میکردند در گفتگوی تمدنها که خودشان نامزد جایزه صلح بشوند... "
رهبرانِ اصلاح طلب در خلوت به این موضوع کاملا معترف بودند که غرب با انتخاب شیرین عبادی برای دریافتِ این جایزه، علاوه بر سیاسی کاری، به شعورِ خودشان در شناختِ جامعه ایرانی هم توهین کردند. سوزناک تر برای جریانِ اصلاحات این بود که در آن زمان، کسانی در جبهه ی دگر اندیشان حضور داشتند که برای خوش رقصی و دلبری غرب همیشه "کوشا" تر و "جانفشان" تر از فردی چون شیرین عبادی پای کار بودهاند اما در لیستِ غرب برای دریافت این نشان قرار نداشتند.
هر چند شیرین عبادی سعی کرد تا مدتی با اظهاراتِ دو پهلو، کارفرمای این بازی را سفید نگه دارد اما نهادهای نظارتی در جمهوری اسلامی کاملا سوار بر این موضوع بودند و میدانستند که غرب با انتخابِ یک "زن" بدنبال برانگیختن احساساتِ طیف وسیع تری از جمعیتِ زنان در داخل ایران و خارج از ایران است و ...
حقیقتا" انتخابِ شیرین عبادی با هر انگیزهای، یک گافِ شدید در "اتاقِ فکرهای براندازی" بود. عمرِ کارکردِ عبادی برای بازی "کثیف" غربی با ملتِ ایران خیلی طولانی نبود. شیرین عبادی خیلی زودتر از آنچه انتظار میرفت توسط کنشگران سیاسی ایرانی در داخل، حذف و به گوشهای پرتاب شد. او امروزه نهایت کارکردش شرکت در بعضی از نشستهای فرمایشی و مصاحبه با شبکههای برانداز و مخالفِ جمهوری اسلامیایران است.
کسی در داخل وزنی برای این بانوی "بی سواد اما متوهم و پر ادعا" قائل نیست. نه عقلای اصلاح طلب او را به بازی میگیرند و عددی به حسابش میآورند و نه بی شک انتظارِ مهری از سوی اصولگرایان دارد. توده هم که سالهاست او را فراموش کرده است و وقعی به اظهارات توام با غیض و عصبانیت اش نمینهد.
شیرین عبادی پرخاشگر و عصبی که روزی با مشت، به صورت شوهرش میکوبید و عینک را در صورتش خُرد میکرد، همان کسی که شما نمیتوانید حتی چند عکس از ایشان در کنار خانواده اش بعنوان یک فعالِ حوزه زن و خانواده و کودک ولو نمایشی پیدا کنید، همان کسی که یک عکس نازیبا از او در جریدهای، روزها نظام فکری اش را بهم میریزد و ... مطمئنا نمیتواند منتخبِ زنانِ پارسی در هیچ زمینهای باشد. او ثابت کرد که عروسکی در دست دیگران و مترسکی برای "باغِ اروپا" است. مباد که بانوان نجیب و شریف و فهیم ایرانی بازیچه چنین فردِ حقیری شوند.
باورتان میشود که بعد از گذشت دو دهه، باز هم غرب همان خطایی را تکرار کرد و همان راهی را رفت که پیشتر آزموده بود؟ شاید بازی غرب در موضوع ایران را پیچیده تر از فهم ما بدانید، البته که این یافته شاید تا حدی درست باشد اما گاهی اوقات آنقدر حماقت غرب گل درشت است که تحلیل و درک اش نیاز به هوش بالایی هم ندارد.
واضح است که غرب بعد از شکستِ سخت اش در راه اندازی آشوبهای پائیزِ سالِ قبل، هنوز حاضر به بالا بردن دستها به نشانه تسلیم نیست. او حالا یک دشمن زخم خورده است که توانِ گرفتنِ انتقامِ شکست اش را هم ندارد.
اهداء جایزه به فردی چون "نرگس محمدی"، که همه ی کنشگری پرخاشگرانه اش در نمایشِ "ژستی برای سان سو چی" شدن خلاصه میشود، شاید در ظاهر و بنوعی، ایجاد انگیزه برای دگر کنشگرانِ زن و مرد در مواجه با حاکمیت، پیشبردِ پروژه ایران هراسی، تقویب جبهه ورشکسته ی براندازِ داخلی و خارجی، جلب رضایتِ کلان کارفرمایان در اینکه هنوز بازی تمام نشده است و ... باشد اما عریان ترین و صریح ترین تفسیر از این اقدامِ غرب میتواند این باشد که آنها باز هم بدنبال "تحقیرِ" ایرانیان با معرفی یک فردِ "فرومایه" ی دیگر بعنوان شاخص و نماد زنِ ایرانیاند.
تا به این لحظه، این انتخاب هم موجبِ حیرتِ طرفدارانِ سیاستهای غربی در داخل کشور شده است و هم اسباب خوشحالی اصولگرایان در اینکه ته شاخصِ زنِ سیاسی آنها یک "کنشگرِ متوهمِ سیاسی" است.
کمیته صلح نوبل، دهههاست که با انتخابهای شاز و سیاسی کاری در اعطای جوایز، ثابت کرده است که نهادی در دست قدرت ها در بازی با سرنوشتِ دیگر ملت هاست. اهدای جایزه به افرادی چون شیرین عبادی و نرگس محمدی، خود قوی ترین دلیل در اثبات این ادعاست که این کمیته تا چه حد از اهداف اولیه اش منحرف شده است.
آیا جهان آنقدر از زنانِ فرهیخته و "صلح جو" خالی شده است که افرادِ بی قدری چون "شیرین" و "نرگس" جایزه بگیر صلح نوبل اش شدهاند؟
غرب این بازی را با این نیت شروع کرده است که در ادامه، فضا آنقدر تند شود که نرگس محمدی دست به اقدامی عجیب بزند تا آنها بر روی جسدش موج سواری کنند. زنده و رهای نرگس شاید خیلی بکارشان نیاید. همانقدر بی خاصیت، همانقدر "شیرین" عبادی.
* کارشناس مسائل سیاسی
مشرق نیوز