نورنیوز ـ گروه سیاست: شاید در جهان هیچ قوم و ملتی را نتوان یافت که به اندازه جهان غرب برای تمجید از صلح، پاسداشت و بزرگداشت تدارک دیده باشد.
در جهان غرب، انبوهی از نشستها، جایزهها، همایشها، سازمانها و نهادها برای یادآوری اهمیت صلح برگزار و تأسیس شده اما حاصل تمام این تدارکات نظری و عملی، قرنی سیاه و سرشار از خشونت بود تا آنجا که برخی از اندیشمندان مغرب زمین، آن را «خاطرات ظلمت» و «دالان تاریک تاریخ» نامیدند.
هرچند کارنامه هیچ ملت و کشوری به طور مطلق خالی از جنگ و خشونت نیست اما به اقرار تاریخ، حوزه تمدنی مغرب زمین در وقوع و بسط خشونت جهانی، دست بالا را دارد و بزرگترین و خونبارترین جنگهای فراگیر در همین حوزه تمدنی طراحی و اجرا شده است.
شاید ابتکار غربیها برای گنجاندن «روز جهانی صلح» در تقویم جهان، واکنش روانی ایشان به آن خشونتورزیها باشد.
واقعیت شگفتانگیز و دلآزار قرن بیستم این بود که با وجود حضور و فعالیت کسانی که حتی خود غربیها، آنها را آموزگاران بزرگ صلح و آشتی میدانستند، خشنترین و خونبارترین قرن در تمام تاریخ مکتوب بشر رقم خورد.
سیاستمداران نامآور و نوآوری همچون «مهاتما گاندی»، «نلسون ماندلا»، «مارتین لوترکینگ» و «واتسلاو هاول» که صلح و عشق و آشتی را هم به عنوان شعار و آرمان و هم به عنوان شیوه سیاستورزی پیشنهاد میدادند در پایان قرن، مغموم و ناکام به سیاهیهای قرنی چشم داشتند که به اندازه تمام تاریخ، قربانی روی دست نسل آدمی گذاشت.
جنگهای قرن بیستم طبق تخمینهای قابل اتکا، نزدیک به 100 میلیون نفر کشته و تقریبا سه برابر این رقم، مصدوم و آواره آفرید.
این واقعیت هولناک ثابت میکند که در جهان آشوبزده ما اصل بر خشونت و جنگ است نه صلح و آرامش. صلح، لحظات نادری است که در فواصل کوتاه توقف جنگ و خشونت ظاهر میشود.
انگار چرخه رخدادهای جهان معاصر بر محور جنگ میچرخد و چکاچاک شمشیرها و زوزه گلولهها فقط زمانی خاموش شده است که جنگجویان و جنگطلبان خسته بودهاند و به فراغتی مختصر برای تجدید قوا حاجت داشتهاند و موقتا بیرق صلح بلند کردهاند.
اگر کسی روزهای خالی از خشونت و جنگ در جهان قرن بیستم را در ستونی ردیف کند و ایام جنگ و منازعه و مشاجره را نیز در ستونی دیگر بنشاند به صحت این داوری اذعان خواهد کرد.
قرن بیستم گواهی میدهد که صلح، بیتوتهای کوتاه و موقت در لابلای ترافیک پرحجمی از جنگها و خشونتها بوده است.
اندوهبارتر اینکه رسم و روال قرن بیستم، در تقریبا ربع قرنی که از سده بیستویکم و هزاره سوم میگذرد نیز همچنان رایج و جاری است.
جنگطلبان و خشونتپرورانی که قرن بیستم را به خونبارترین قطعه تاریخ تبدیل کردند گوششان نه به سخن گاندی و ماندلا و لوترکینگ که قبولشان داشتند بدهکار بود و نه به کلام رهبران انقلابهای بزرگ قرن که قبولشان نداشتند.
دشواری صلح و راحتی جنگ
واقعیتی تحت عنوان «غلبه تاریخ جنگ بر تاریخ صلح»، به خودی خود مؤید آن است که صلح، به خلاف چیزی که در نگاه نخست به چشم میآید، سختتر و دیریابتر از جنگ است.
بزرگترین جنگها و هولناکترین خشونتها در قرن بیستم با آسانترین بهانهها در یک لحظه شروع میشد و سالها به درازا میانجامید و بسیار سخت به صلح منجر میشد. انگار برای صلح، هم شهامت و شجاعت بیشتری نیاز است و هم تدبیر و خلاقیت افزونتری.
بشر قرن بیستم نشان داد که نه آن «شهامت و شجاعت بیشتر» را دارد و نه این «تدبیر و حسابگری افزونتر» را. نتیجه این فقدانها در قرن تاریک بیستم، راحتی جنگ و دشواری صلح بود.
ماجرا اما فقط به دوگانه راحتی جنگ و دشواری صلح محدود نماند. فاجعه وقتی به اوج رسید که جنگ و خشونت به فضیلتی تفاخرآمیز تبدیل شد. جهان، لبالب از دولتها و سیاستمدارانی شد که خود را سربازان عدالت و دموکراسی میدانستند و فخرفروشانه میگفتند مأموریتشان «جنگیدن برای صلح» است.
پهنای میدان این جنگ، از عمق ناپیدای جنگلهای ویتنام و کره و کامبوج، تا قعر درههای افغانستان و تا دل صحراهای سوزان عراق و کویت و یمن و سوریه بود.
این جنگجویان همه عمر برای صلح میجنگیدند اما حاضر نبودند لحظهای برای صلح، دست از ماشه بردارند! خود را «لشکر خیر» معرفی میکردند که مأموریتشان، نبرد با «محورهای شرارت» است.
به این ترتیب، خشونت و جنگ، وجاهت اخلاقی یافت و به فضیلت تبدیل شد. معنای این دگرگونی آن بود که اگر جنگی در میگیرد، به حکم تکلیف اخلاقی و رسالتی انسانی بوده است.
«جیمی کارتر» از رؤسای جمهور پیشین آمریکا چهار سال پیش اقرار کرد که ایالات متحده در تاریخ 242 ساله خود، فقط 16 سال درگیر جنگ نبوده است!
هرچند لحن او خالی از طعنه به سیاستهای ثابت آمریکا نبود و زیادهخواهیها و مداخلهجوییهای این کشور را نشانه میگرفت اما در میان هیئت حاکمه این کشور، اکثریت مطلق با کسانی است که در خود، مأموریتی اخلاقی احساس میکنند تا راهبرد «جنگ برای صلح و دموکراسی» را در هر جای جهان که لازم بدانند پیاده کنند.
صلحطلبی ایشان تاکنون صدها میلیون کشته و مجروح و آواره درپی داشته است.
اکنون صلح که برایش روز جهانی تدارک دیده شده و مناسک سالانه گوناگونی در پاسداشتش برگزار میشود به کودکی گمشده در غوغای خیابانهای غریبه شبیه است.
در جهان ما، صلح و عشق و آشتی که بشارت ادیان بزرگ و آموزه پیشوایان دینی و توصیه آموزگاران خشونتپرهیز عالم بوده، نحیفتر و بیرمقتر از هر زمان است.
پرچم صلح در دست کسانی است که بیشترین و تلخترین جنگها و خشونتها را رقم زدهاند. نهادهایی که وظیفهشان تقویت و ترویج فرهنگ اصیل صلح و آشتی و عشق است در پیشگاه جنگافروزان خاضعند و مسیر را برای آنان صاف میکنند.
به این ترتیب، صلح در فقدان نهادهایی کارآمد و پویا به بانوی چشمآبی مغمومی تبدیل شده که شاخهای از زیتون سبز به دست دارد و فقط موضوعی برای تحسین و تماشاست، نه به سوءاستفاده از نامش اعتراضی میکند و نه از استانداردهای دوگانه گلایه دارد.
صلح، هنوز هم سختتر از جنگ است و خود، بزرگترین قربانی آن است. میراث درخشان آموزگاران صلح به کسانی رسیده است که با تحریف حقیقتها، صف صلح و جنگ را به هم زدهاند و جنگ را متولی و نگاهبان صلح معرفی میکنند.
انگار شاعر ایرانی قرنها پیش در حق همین سلوک نفاقآلود بوده که گفته است: در صلح و جنگ اهل جهان اعتماد نیست/ چون صلح میکنند مهیای جنگ باش
نورنیوز