نورنیوز - گروه فرهنگ و جامعه: نوستالژی عقیم است. رو به سوی گذشته دارد، و بدتر اینکه آن را تحریف میکند. نوستالژی مثل مرداب است. رهزن حال و آینده و ارتجاعی. متأسفانه جنگل پرتقال میخواهد نوستالوژیک باشد و خاطرهبازی کند که نمیتواند. این وسط از یک اشکال مهم دیگر هم رنج میبرد. شرط وارد شدن به حال و هوای نوستالژیک فیلم نزدیک شدن و همراهی با شخصیت اصلی (میرسعید مولویان) است. ما باید در سفر او به تنکابن و دیدار دوباره با دوستان دوران دانشگاهش سهیم شویم اما نمیشویم. بیشتر به این خاطر که زیادی آنتیپاتیک، عصبیمزاج و غیر دوستداشتنی است. بدون سمپاتی و همدلی، پیوندی بین مخاطب و قهرمان فیلم درنمیگیرد و همراهی اتفاق نمیافتد.
جمله مشهوری از چخوف نویسنده بزرگ روس هست که اگر در آغاز داستانی طپانچهای را بر ایوانی نشان دادی حتما در ادامه باید تیری با آن شلیک کنی. به عبارت دیگر، همه جزئیات اثر باید واجد کارکرد و نقش باشند و در خدمت و پیوند با کلیت یکپارچه اثر عمل کنند. در جنگل پرتقال، مدام بر این تأکید میشود که شخصیت اصلی نمایش نامه شاهکاری نوشته (به مثابه ویژگی شخصیتی مهمی در او) اما تا پایان فیلم نه جملهای از آن خوانده میشود نه اجرایی از او میبینیم. تغییری که ضمن این سفر برایش رخ میدهد هم درنمیآید. کما اینکه بعد از برملا شدن آزاری که همکلاسی عاشقپیشهاش از او دیده بود به پارتی میرود و به شکل آشکاری مست میکند. و هیچ نشانهای از تغییر درونی و واقعی در او نمیبینیم. همه چیز باسمهای، تصنعی و غیرواقعی است. همچنین اضافه کنید که جنگل پرتقال قصه ندارد. بستر روایی فیلم آوردن مدرک لیسانس میرسعید مولویان است در غیر این صورت از مدرسه اخراج میشود. خب اخراج شود. چه اهمیت و تاثیری برای خود شخصیت و در زندگیاش دارد؟ پس به طور اولی برای مخاطب هم مسئله نمیشود.
جنگل پرتقال بیش از آنکه مشکل کارگردانی و اجرا داشته باشد از ضعف قصه و درام در متن رنج میبرد و گفتن ندارد که با فیلمنامه بد نمیتوان فیلم خوب ساخت.
نورنیوز