سایر رسانهها: عصر روز پنجشنبه، یکی از کانالهای تلگرامی جداییطلب از انسداد جادهها در سنندج و به شهادت رسیدن چند لباسشخصی خبر میداد. در ویدئوی منتشر شده، معترضان لباس فردی را که به شدیدترین شکل زخمی کردهاند، در آوردهاند. در بخشی دیگر از این کانال، بر همان ویدئو، ریپلای زده شده و از کسانی که چنین کاری کردهاند، خواسته که بسیجیها را پس از لخت کردن، بسوزانند. همین ویدئوها باعث شد تا پنجشنبه شب برای دومین بار در کمتر از ۴۰ روز گذشته راهی سنندج شوم.
در سفر قبلی، دور میدان آزادی، نبش خیابان «سجادی» در این ساعت، تنها یک مینیبوس مستقر بود اما حالا جدا از آن مینیبوس، ۱۰ موتور پارک شده و ۲ ماشین دیگر پلیس هم میبینم. اوضاع نسبت به ۴۰ روز پیش چندان متفاوت نیست. به نظرم امروز هم در سنندج خبری نیست یا حداقل من خبری نمیبینم.
بوکان خاستگاه احزاب ضدانقلاب کردی بوده است. پس از پیروزی انقلاب، ضدانقلاب چنان در این شهر لانه کرده بود که آزادسازی آن تا مهرماه ۱۳۶۰ یعنی به درازا کشید. این شهر ۳۲ ماه در اشغال گروهکهای تروریستی ضدانقلاب بوده است. ابراهیم علیزاده، موسس حزب کومله، بوکانی است. حضور خانواده گروهکها سبب شرایط امنیتی خاصی در این شهر شده است.
چه در سفر قبلیام به سنندج و چه سفر کنونی به غرب کشور، بسیاری برایم از پروژه کشتهسازی ضدانقلاب گفتهاند. برایم پذیرش این موضوع کمیسخت بود تا اینکه ویدئوی نحوه کشته شدن برهان کرمی در کامیاران را در شبکههای اجتماعی دیدم. در آن ویدئو فردی از معترضان، با کلت کمری، او را مورد هدف قرار میدهد. این کار چنان سریع و ساده انجام میگیرد که هیچکس متوجه آن نمیشود.
دلیل ترس مردم، حمله به منازل و مغازهها و خودروهایشان است. در چند روز گذشته در بوکان خانه چندیننفر را تنها به اتهام اینکه بسیجی هستند، به آتش کشیدهاند. از این فعال رسانهای میپرسم که قبل از آتش زدن منازل، هشدار میدهند تا زن و بچه خانه را ترک کنند؟ میگوید: «اصلا؛ هیچ هشداری نمیدهند. کوکتلمولوتف را به درون خانه میاندازند و آن را به آتش میکشند. اگر زن و بچه در خانه باشند، گرفتار میشوند.»
ساعت ۱۱:۲۰ سوار تاکسی میشوم تا به مهاباد بروم. در ابتدای خروج از شهر، در برخی نقاط، رد لاستیکهای به آتش کشیده شده به چشم میخورد. این لاستیکها را اغتشاشگران برای مسدود کردن مسیرهای ورودی و خروجی شهرها به آتش میکشیدند.
میدان مادر را به سمت بلوار شهدای عشایر که میروم، جمعیتی قابل توجه در انتهای بلوار میبینم. به گمانم مجلس ختم است. به سمتشان میروم. ۱۰ قدمی برنداشته، دو مرد که گوشهای نشستهاند، میگویند: «جلو نرو!»
«چرا؟»
«مسلحن.»
تعجب میکنم. اینها چه کسانی هستند که مسلحند؟ از آن خیابان برمیگردم و از خیابان بالاتر میخواهم همان مسیر را بروم. خیابانهای شهر خالی از آدم است اما اینجا زنها هم در میان خیابانند. انگار اصلا برایشان مهم نیست در شهر چه اتفاقی افتاده است. به سمت زنها میروم از آنها عبور میکنم و وارد یک کوچه میشوم. نوجوانی بلندقامت با سلاحی که در دست دارد، به کردی چیزی میگوید. میگویم «فارسم.» «از اینجا برگرد.»
بدون هیچ مخالفتی، برمیگردم. کنار دستش نوجوانی با یک کلاش تاشو به دست ایستاده. به نظر اگر همان کلاش قنداق ثابت داشت، همقد و قامت خودش میشد. آنقدر مسلط کلاش را در دست دارد که گویی سالها با سلاح کار کرده است. برمیگردم. از یک جوان که در یک مغازه بسته نشسته، میپرسم چه خبره؟ میگوید: «اینها منگورند.»
«اینها یک طایفه هستند که همیشه همراه انقلاب بودند و در جنگ دست جمهوری اسلامی رو گرفتند. اکثرشان هم جذب نهادهای انقلابی شدهاند. اغتشاشگرا خونه همینها رو آتیش زدند... اینها هم میگن میگیریم و پدرشون رو درمیآریم. ضدانقلاب حسابی از اینها میترسه... مخصوصا حزب دموکرات. ساده بهت بگم اینها همون پیشمرگهای مسلمان کرد هستن.»
دلیل تجمع و مسلح شدنشان، حملاتی است که در روزهای گذشته بهخصوص روز شنبه به منزل یکی از بسیجیان منگور شده است. عناصر آشوبطلب وارد منزل یکی از نیروهای بسیجی شده و در اقدامی بیسابقه، لباس زن و بچه آن فرد را به نمایش گذاشتند. همین مساله باعث واکنش این قوم شده است.
مرد همصحبت با من میگوید: «نگاه کن! الان صدای تیراندازی نمیآید. میدونی چرا؟ چون تو شهر رفتیم گشت زدیم و بهشون فهموندیم که دیگه نباید ادامه بدن والا ما میآییم تو میدون. ما همه با انقلاب هستیم. ما پدر حزب دموکرات رو درآوردیم.»
فرهیختگان