شناسه خبر : 100465
تاریخ انتشار : 1401/04/24 00:17
شهید صالحی و روایت مستند و صادقانه از سال‌های دفاع و حماسه

نورنیوز بررسی کرد؛

شهید صالحی و روایت مستند و صادقانه از سال‌های دفاع و حماسه

دست‌نوشته‌های سردار شهید غلامرضا صالحی بی‌اغراق از مهمترین اسناد مربوط دفاع مقدس است، چه، او خیلی زود، ابتدا در غرب کشور و سپس در جنوب و شمال غرب در بالاترین سطوح جنگ و تصمیم‌گیری‌ها حضور یافت.

نورنیوز ـ گروه فرهنگ: از دوم آذرماه 1337 هجری شمسی که خورشید وجودش از نجف‌آباد به این کره خاکی تابید تا 22 تیرماه 1367 که در تنگه ابوقریب دریچه‌ای از آسمان به رویش گشوده شد تا روح بلندش به سمت معبود پرواز کند، گرچه کمتر از 30 سال گذشت اما برکات فراوانی را به ویژه در طول سال‌های دفاع مقدس به همراه داشت.

سردار شهید «غلامرضا صالحی» از فرماندهان قرارگاه‌های حمزه و نجف و قائم مقام لشکر سرافراز «محمد رسول‌الله ص» از معدود فرماندهانی است که دست‌نوشته‌های روزانه‌اش، لحظه به لحظه تحولات سال‌های جنگ تحمیلی را از دریچه نگاه یک فرمانده میدانی با دقت و وسواس بسیار روایت کرده است.

دست‌نوشته‌های او بی‌اغراق از مهمترین اسناد مربوط دفاع مقدس است، چه، او خیلی زود، ابتدا در غرب کشور و سپس در جنوب و شمال غرب در بالاترین سطوح جنگ و تصمیم‌گیری‌ها حضور یافت.

گرچه اندیشه‌‌ها و وقایع زندگی این فرمانده گمنام، کمتر معرفی شده، اما انبوه یادداشت‌ها و دست‌نوشته‌های به‌جا مانده از او گنجینه گران‌بهایی است که به دلیل روایت دست اول و صادقانه از میدان، می‌تواند تصویر نسبتا کامل و دقیقی به ویژه برای نسل‌هایی که آن روزها را درک نکرده‌اند به دست دهد.

پیشتر در سال 1378، احمد دهقان نویسنده حوزه ادبیات مقاومت برگزیده‌ای از یادداشت‌های شهید صالحی را در کتابی با عنوان «تک آخر» جمع‌آوری و منتشر کرد. او این روزها در کتابی کامل‌تر و مفصل‌تر تمام دست‌نوشته‌های این شهید از سال 1358 تا 1367 را آماده انتشار کرده که قرار است به زودی به زیور طبع آراسته شود.

هر چند از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی مقالاتی از شهید صالحی در نشریه پیام شهید به چاپ رسیده که از آن جمله می‌توان به عناوینی چون «جهان‌های گوناگون، جهان انقلابی و جهان‌های غیرانقلابی» اشاره کرد اما اولین یادداشت‌های روزانه و مدون به‌جا مانده از این شهید مربوط به سال 1358 است که در کتاب مذکور بدان‌ها پرداخته شده است.

نخستین یادداشت‌های شخصی شهید صالحی مربوط می‌شود به سفر به لیبی. این سفر یکی از خبرسازترین حوادث سال 1358 بود و به دلیل عدم اجازه خروج به شهید محمد منتظری و گروهی که در فرودگاه مهرآباد منتظر حرکت بودند، در مطبوعات آن زمان بازتاب وسیعی یافت.

یادداشت‌های مربوط به تحولات دفاع مقدس از همان روزهای شروع جنگ تحمیلی در شهریور 1359 نگاشته شده و اتفاقات روزانه را با دقت زیادی روایت کرده است.

از جملات کلیدی که از این شهید بزرگوار به جا مانده می‌توان به این جمله عمیق اشاره کرد: «عملیات بدون هدف استراتژیک، مردود و نابود کننده است؛ هر چند موفق باشد.»

محمد جوانبخت از همرزمان سردار شهید صالحی با ذکر خاطره‌ای در مورد او گفته است: وقتی به لشکر 27 حضرت رسول‌(ص) آمد، غریبه‌ای بود در میان آدم‌هایی که همه با هم رفاقت قدیمی داشتند. شاید تعداد اندکی ـ آن هم دورادور ـ او را می‌شناختند.

همه سال‌های جنگ را در لشکر 8 نجف اشرف و در غرب و کردستان گذرانده بود. حالا هم آمده بود به عنوان جانشین فرمانده لشکر T27 اما خیلی زود رفاقت‌ها شکل گرفت. خیلی زودتر از آن چیزی که شاید تصورش را بکنید و این خاصیت آن فضا و آن محیط دل‌انگیز بود.

درست بر خلاف روزگار ما و احوال این روزهای ما، در جبهه اصلا کسی غریبه نبود. همین که وارد جمع می‌شد، دیگر یک آشنای قدیمی بود و «غلامرضا صالحی» هم وقتی به جمع رزمندگان لشکر 27 آمد، آشنای قدیمی همه ما شد. آشنای قدیمی همه ما بود. مردی با صفا و افتاده حال و در عین حال زحمت‌کش و کاربلد و دقیق.

در مانورهای عملیاتی بی‌دریغ تلاش می‌کرد. به شدت اهل مطالعه بود و بارها دیده بودم که در حال نوشتن است. در مسائل اعتقادی عمیق بود و از نگاه‌‌های سطحی ـ به ویژه از اتلاف وقت رزمندگان با امور پیش پا افتاده ـ آزرده خاطر می‌شد. در میدان نبرد شجاع بود و در عین حال خونسرد و خوش‌فکر و باتدبیر.

صالحی بسیار کم‌ حرف بود و محجوب و مأخوذ به حیا و تودار. از احوال شخصی‌اش خیلی‌ها باخبر نبودند. کمتر کسی می‌دانست که او از مبارزان پیش از انقلاب است و از یاران خاص شهید بزرگوار محمد منتظری.

‌شاید پنج روز پیش از اعلام رسمی پذیرش قطعنامه 598 توسط ایران که دشمن در منطقه «فکه» پیشروی کرد و جلو آمد، نیمه‌ شب به همراه «غلامرضا صالحی»، گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول(ص) را برای دفع تک دشمن به منطقه بردیم.

گردان عمار، مقاومت جانانه‌ای کرد. دشمن نیز با همه توان به میدان آمده بود و به هر قیمتی نمی‌خواست عقب‌نشینی کند. اذان صبح که شد، نماز را خواندیم و با «صالحی» و چند نفر دیگر از دوستان، راه افتادیم که در حوالی تنگه «برغازه» محل مناسبی را برای استقرار نیروها پیدا کنیم.

در یک بلندی ایستادیم. همین که از ماشین پیاده شدیم، ناگهان گلوله توپی در جمع ما فرود آمد و هر کداممان را به گوشه‌ای پرت کرد. انفجار چنان مهیب بود که برای چند لحظه هیچ صدایی را نمی‌شنیدم و جایی را نمی‌دیدم. به خودم که آمدم، دیدم عده‌ای دور و برمان هستند و تلاش می‌کنند، آمبولانس خبر کنند. وقتی چشم چرخاندم، دیدم در میان آن جمع کوچک، وضعیت «صالحی» از همه بدتر است و مدام ناله می‌کند.

آمبولانس که رسید، سوارمان کردند و راه افتادیم. در راه بیمارستان صحرایی هنوز صدای ناله‌هایش به گوش می‌رسید. وقتی رسیدیم، امدادگرها به سرعت مشغول مداوای ما شدند و کیسه‌های خون به تک‌تکمان وصل کردند.

با همه حال بدی که داشتم حواسم به «صالحی» بود. امدادگر را می‌دیدم که بالای سرش، سوزن به دست دنبال رگ می‌گشت. به سرعت این کار را کرد. صدای «صالحی» قطع شده بود. چشم دوخته بودم به کیسه خون. امدادگر هنوز بالای سرش ایستاده بود. لوله نازک و شفافی از کیسه می‌رفت به سوی بازوی «صالحی». خون وارد لوله شده بود، اما جلوتر نمی‌رفت. کسان دیگری هم آمدند بالای سر او و خیلی تلاش کردند، اما خون راه نیفتاد. صالحی رفته بود و چه خوب موقعی رفت. چهار روز دیگر خون در رگ‌های جبهه‌ها متوقف شد و اگر صالحی نرفته بود...

روحش شاد و راهش پر رهرو باد


نورنیوز
نظرات

نام و نام خانوادگی

آدرس ایمیل

نظر شما

X
آگهی تبلیغاتی