شناسه خبر : 102300
تاریخ انتشار : 1401/05/16 12:59
چرا تاسوعا به روز حضرت ابوالفضل العباس (ع) تعلق دارد؟

وقایع روز نهم محرم؛

چرا تاسوعا به روز حضرت ابوالفضل العباس (ع) تعلق دارد؟

روز نهم ماه محرم که معروف به تاسوعاست، آخرین روزی بود که امام حسین (ع) و یارانش شبانگاه آن را درک کرده بودند و این روز به شب عاشورا، پیوند خورد و بدین جهت نزد مسلمانان و محبان اهل بیت (ع)، از اهمیت بالایی برخوردار است.

نورنیوز - گروه فرهنگ و جامعه: روز نهم ماه محرم که معروف به تاسوعا است، آخرین روزی بود که امام حسین (ع) و یارانش شبانگاه آن را درک کرده بودند و این روز به شب عاشورا، پیوند خورد و بدین جهت نزد مسلمانان و محبان اهل بیت علیه السلام، از اهمیت بالایی برخوردار است. در این روز مهم، چند رویداد سرنوشت ساز در سرزمین کربلا واقع شده که به آنها اشاره خواهیم کرد.

امام صادق (ع) پیرامون آغاز غربت امام حسین (ع) در روز تاسوعا فرمودند: تاسوعا روزی است که امام حسین (ع) و اصحابش در کربلا محاصره شدند و راه گریز نداشتند، زیرا لشکر یزید اطراف آنها حلقه زده و پسر مرجانه و ابن سعد به واسطه سربازان بسیار و سپاهیان زیاد، خوشحال شدند و امام علیه السلام و اصحابش را بسیار ناتوان از جنگ تصور می‌کردند و یقین داشتند که یاوری برای حسین (ع) به جز اندکی مجاهد نمی‌باشد و مردم عراق نمی‌توانند او را به سمت خود ببرند، آنگاه امام صادق (ع) گریه کرد، و فرمود: پدرم فدای تو باد ای مردی که به ناتوانی خوانده شدی و بی یاور از حقوق اسلام دفاع نمودی!

ورود شمر به کربلا و یورش سپاه ابن سعد

شمر، نخستین شخصی بود که پس از سخنرانی ابن زیاد در مسجدجامع کوفه، برای جنگ با حسین بن علی (ع) اعلام آمادگی کرد و در رأس چهار هزار نفر، روز چهارم محرم، وارد کربلا شد؛ اما برای جاسوسی و کارهای دیگر، بین کوفه و کربلا در رفت و آمد بود و هنگامی که نامه آشتی جویانه عمرسعد به ابن زیاد رسید و او قبول کرد که با حسین بن علی (ع) صلح کند، شمر نظر او را عوض کرد و زمینه شهادت امام حسین (ع) را فراهم ساخت.

هنگامی که شمر با فرمان جنگ به کربلا آمد و نامه عبیداللَّه را برای عمر سعد قرائت کرد، او گفت: این کار به تو مربوط نیست، خداوند، روی تو را سیاه گرداند. من یقین دارم که تو با تملّق، نظر ابن زیاد را عوض کردی و او را از پذیرفتن پیشنهاد من، باز داشتی. تو کاری را که نزدیک به صلح بود، تباه ساخته، به فساد کشاندی! سوگند به خدا! حسین (ع) زیر بار ذلّت نمی رود، او فرزند شجاع و نفوذناپذیر علی بن ابی طالب (ع) است...

شمر گفت: این حرف ها را رها کن؛ حالا بگو ببینم چه تصمیم می‌گیری؛ جنگ یا صلح؟ عمرسعد گفت: من آماده نبرد هستم؛ تو امیر پیادگان باش و من فرماندهی کل را در دست می گیرم. عمرسعد برای این که چهره مذهبی به خود گیرد و با نقاب تزویر و دینداری در برابر امام حسین (ع) حرکت کند، نماز عصر را به جای آورد و بعد از آن، بی‌درنگ، فرمان حمله را صادر کرد و بعد سی هزار لشکر، یک باره به سوی خیمه گاه حسینی روی آوردند و این در حالی بود که عمرسعد فریاد برمی‌آورد: «ای سربازان خدا! سوار شوید و بر شما باد بهشت برین»!


امان نامه برای ابوالفضل العباس (ع)

در شب نهم محرّم، دیداری بین امام حسین (ع) و عمر سعد صورت گرفت. در این دیدار، برخلاف ملاقات قبلی که آنها با نارضایتی از همدیگر دور شدند، این بار عمرسعد از سخنان امام حسین (ع)، متأثّر شد و به دنبال این دیدار، برای ابن‌زیاد نامه‌ای نوشت و خواستار صلح با حسین (ع) شد. بر اثر آن نامه، ابن‌مرجانه منفعل شد و به حاضران گفت: این نامه حاکی است که نویسنده آن خیرخواه حکومت و دل سوز خویشاوندانش است. بنابراین، درخواست او را می‌پذیرم.

شمر که در مجلس حاضر بود، گفت: آیا چنین درخواستی را از حسین (ع) می‌پذیری که فعلاً گرفتار چنگال شماست؟ سوگند به خدا! اگر او از این محاصره آزاد شود و دست در دست شما نگذارد، او از شما قوی‌تر خواهد شد. صلاح در این است که هم اکنون از او و پیروانش بیعت بگیری و آن گاه می‌خواهی آزاد کن و می‌خواهی به کیفر برسان و این را بدان که حسین (ع) و ابن سعد، تمام شب را با هم ملاقات می‌کنند و با هم به گفت وگو می‌پردازند. ابن‌مرجانه، وسوسه شمر را پذیرفت و گفت: چه پیشنهاد خوبی دادی؛ من نیز با این پیشنهاد موافقم.

آن گاه نامه‌ای بدین مضمون به عمرسعد نوشت: من تو را به کربلا نفرستاده‌ام که از حسین (ع) شفاعت کنی و در پی سلامتی او تلاش نمایی. اینک یا از حسین (ع) و یاران او بیعت بگیر و یا با حمله بی درنگ او را به قتل برسان و اعضایش را قطع کن و پس از کشتن، سینه و بدن او را با سم اسب‌ها نرم کن....

ابن‌زیاد نامه را به شمر داد و به او چنین تأکید کرد: اگر عمرسعد آماده نبرد نباشد، سر او را از تن جدا کن و خود فرماندهی لشکر را به دست گیر. در این حال، شمر و «عبداللَّه بن ابی المحل بن حزام» که مادر حضرت ابوالفضل علیه السلام عمّه او بود، از عبیداللَّه درخواست کردند که برای فرزندان «امّ البنین»، امان نامه‌ای دهد و او نیز این درخواست را پذیرفت.

درخواست امام حسین علیه السلام از دشمن

عصر پنجشنبه روز نهم محرم، صدای خروش لشگر برخاست. ابن سعد فرمان حمله به طرف خیمه‌های ابی عبدالله (ع) را صادر کرد. در آن وقت، سیدالشهداء (ع) در برابر خیمه، شمشیر خود را آماده می‌کرد و در این حال، به خواب سبکی فرو رفته بود. خواهرش زینب (س)، وقتی صدای لشکریان را شنید، مضطرب شده، نزد برادر آمد و فرمود:
ای جان برادر! مگر صدای دشمنان و شیهه اسبان ایشان را نمی‌شنوی که نزدیک رسیده‌اند؟ ای برادر! دشمنان رسیدند و طناب خیمه‌ها را بریدند.

آن حضرت بیدار شد؛ سربرداشت و فرمود: در خواب، جد بزرگوارم را دیدم که به من فرمود: ای حسین! تو به زودی نزد ما خواهی آمد و از ذلت دنیا خلاص خواهی شد.

چون خواهر دل سوخته اش این سخن را شنید، بی‌تابی کرد و  گریست. امام فرمود: ای خواهر! آرام باش! دشمنان ما را به شماتت درنیاور. خدا تو را رحمت کند.

«عبداللَّه بن ابی المحل» امان نامه را توسّط غلامش، «کُزمان»، به کربلا فرستاد و خواستار آزادی «ابوالفضل، عبداللَّه، جعفر و عثمان» شد. چون حضرت ابوالفضل (ع) و برادران او، آن نامه را دیدند، اظهار داشتند: سلام ما را به دایی مان برسان و بگو: ما نیازی به این امان نامه نداریم؛ امان خدا از امان ابن مرجانه بهتر است.

شمر، عصر روز تاسوعا به سراغ فرزندان ام البنین رفت و گفت: فرزندان خواهر من! کجایید؟ حضرت عبّاس (ع) به همراه برادران خود (بعد از آن که امام حسین (ع) ایشان را به جواب دادن به شمر توصیه کرد)، گفتند: چه می گویی؟ شمر گفت: شما چهار برادر، در امان هستید؛ خود را به کشتن ندهید. آنان گفتند: خداوند تو و امانت را لعنت کند! اگر تو دایی ما بودی، حسین (ع) را در نظر می‌گرفتی! آیا سزاوار است ما برادران، در امان باشیم؛ ولی فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله بدون امان؟

به همین دلیل، در مجالس و محافل مذهبی و عزاداری، روز تاسوعا را به ابوالفضل (ع) نسبت می‌دهند و از احوال و شخصیت آن سرور، سخن می‌گویند و چنین شده است که تاسوعا، روز ابوالفضل (ع) است.

 در روز تاسوعا حضرت ابوالفضل (ع) شهادت در عاشورا را بر زندگی ترجیح داد و از خود گذشت و امان نامه ابن مرجانه را رد کرد و آن را و صاحب آن را لعن و نفرین کرد؛ ولی امان خدا را با افتخارو ایثار، کسب کرد!

عصر تاسوعا همان طور که گذشت، آغاز یورش یزیدیان بود که با شجاعت حضرت ابوالفضل (ع) و گفتگوی او با سپاه عمر سعد، جنگ به عاشورا موکول شد، و نام و نقش پرچمدار کربلا را به یاد می‌آورد.



پس از آن، امام حسین (ع) به برادرش ابوالفضل العباس (ع) فرمود: فدایت شوم برادر جان! سوار شو و از اینان سؤال کن که هدفشان از این حمله چیست؟ حضرت ابوالفضل (ع) سوار بر اسب، به همراه بیست نفر دیگر، مثل زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سمت لشگر دشمن آمدند و از هدفشان سؤال کردند. آنان در جواب گفتند: امیر دستور داده، تسلیم فرمان او باشید و اگرنه، هم اکنون با شما می‌جنگیم.

حضرت ابوالفضل (ع) بازگشت تا جریان را به امام اطلاع دهد و همراهان او در آن جا ماندند و مشغول موعظه شدند. او پیام لشگر دشمن را به امام علیه السلام رسانید. حضرت فرمود: برادر جان! برگرد و از آنان، امشب را مهلت بگیر؛ تا بتوانیم به نیایش و استغفار بپردازیم.

حضرت ابوالفضل (ع) بازگشت و سخن امام (ع) را به اطلاع رسانید. عمرسعد جوابی نداد؛ اما یکی از همراهان او به نام عمرو بن حجاج، رو به عمرسعد کرد و گفت: سبحان الله! اگر اینان اولاد پیامبر (ص) هم نبودند و از ترک و دیلم بودند و از تو چنین درخواستی می‌کردند، باید اجابت می‌کردی. تو چگونه درخواست اینان را رد می‌کنی؟

قیس ابن اشعث گفت: با در خواستشان موافقت کن؛ ولی به خدا سوگند! اینان فردا از جنگ استقبال می‌کنند.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر می‌دانستم این چنین می‌خواهند، مهلت نمی‌دادم. به هر حال، با اطمینانی که عمر سعد از نرسیدن نیروی کمکی به سپاه امام حسین (ع) داشت، تا فردا به ایشان فرصت داد و نهضت حسینی به شب عاشورا رسید و وارد مرحله‌ای دیگر شد.

تاسوعا و غربت

با این اتفاقات وبرخی رویدادهای دیگرکه از روزهفتم محرم آغاز شده بودند، معلوم می‌شود که روز تاسوعا، امام (ع) کاملاً محاصره شده بود و دشمنان دانستند که دیگر به امام (ع) کمکی نمی‌رسد و اهل عراق او را یاری نمی‌کنند.

تا روز تاسوعا به ابن سعد کمک می‌رسید و در این روز نیروهای او به حد کافی رسیدند؛ نیروهایی که هدفی غیر از تسلیم یا کشتن ابا عبدالله (ع) داشتند و آن، جلوگیری از کمک احتمالی مردم عراق بود.

در این روز، ابن سعد و ابن زیاد از زیادی لشکر خشنود شدند و دانستند که حسین (ع) یاوری ندارد و به سبب شخصیت و عظمت و محبوبیت فوق‌العاده امام علیه السلام، دشمن تا توانست نیرو جمع کرد و امام علیه السلام را محاصره کرد و عصر روز تاسوعا که اطمینان به قوت خود و ضعف امام علیه السلام پیدا کردند، آماده جنگ شدند.

 چرا دشمن تا عصر تاسوعا صبر کرد و از چه وحشت داشت؟

آنها می‌خواستند خود را کاملاً مهیا و آماده کنند و چون روز تاسوعا به هدف خودشان رسیدند، همان عصر می‌خواستند کار را یکسره کنند و جنگ را تمام کنند. از روز دوم تا نهم، از طرف ابن زیاد جنگ آغاز نشد و آنان مشغول تکمیل تدارکات و تجهیزات احتیاطی بودند.

همچنین یکی دیگر از اهداف آنها از تأخیر جنگ، این بود که ببینند چه کسانی با آنها مخالفت و به امام (ع) کمک می‌کنند. آنها شهرهای مهم از قبیل بصره، مدائن و کوفه را زیر نظر داشتند و چون اطمینان حاصل کردند که امام حسین (ع)  یار و یاوری ندارد و ضعیف شده، از جایی کمکی به او نمی‌رسد و انقلابی به پا نمی‌شود، جنگ را شروع کردند.

بنابراین، امام (ع) مدافع بود؛ نه مهاجم و اگر از روز دوم تا عصر روز نهم جنگ شروع نشد، از آن جهت بود که ابن سعد دستور نداشت و این هم برای تدارک و رسیدن کمک و لشکر بود و هدف دیگر از تأخیر، این بود که ببینند احساسات شیعیان چه اندازه است و در مقام یاری، چه اقدامی می‌کنند.

ابن زیاد می‌خواست ببیند آیا شورشی به پا می‌شود و شیعیان در مقام کمک به امام برمی‌آیند. او بیش از دیگران از عظمت امام (ع) خبر داشت و ایشان را می‌شناخت. ابن زیاد به یاد داشت که وقتی وارد کوفه شد، به گمان این که او امام حسین (ع) است، چه اندازه مردم از او تجلیل کرده، به او احترام گذاشتند. ابن زیاد به یاد داشت که هیجده هزار نفر با امام حسین (ع) بیعت کردند و همه از نزدیک شدن امام (ع) به کوفه باخبر شدند.

شاید ابن زیاد به سپاه خود خیلی هم اطمینان نداشت و احتمال می‌داد ممکن است در آنان شورشی پیدا شود و آنان به نفع امام حسین (ع) اقدامی انجام دهند.

بنابراین، کشتن امام حسین (ع) با آن عظمت، کار آسانی نبود که با سپاهی اندک و در اول وقت، او را از پا درآورند. به همین جهت، برای جلوگیری از احتمال بروز هر پیش آمد غیر منتظره، سپاه عظیمی آماده کرد و به همین دلیل، جنگ را به تأخیر انداخت؛ تا ببیند عکس العمل مردم چگونه است.

ابن زیاد در این چند روز، هم نیروهای سپاه را افزایش می داد، هم نیروهای کمکی تهیه می‌کرد و هم مراقب دوست و دشمن خود بود و اوضاع را کاملاً زیر نظر گرفته بود. او نه فقط کوفه، بلکه دیگر شهرهای شیعه نشین را نیز زیر نظر داشت.

هنگامی‌که عباس (ع) تنهایی امام حسین (ع) را دید، اجازه خواست تا عازم میدان شود. امام از او درخواست کرد تا برای کودکان حرم کمی آب تهیه کند. مشک و نیزه‌‌اش را برگرفت و پس از شکستن محاصره فرات، وارد آن شد . برای لحظه‌‌ای قصد آشامیدن آب جاری فرات کرد، اما عطش امام و اهل‌بیت او را از نوشیدن آب بازداشت.

شجاعت‌ حضرت عباس (ع) در میان اصحاب امام حسین (ع) بی‌نظیر بود، چگونگی شهادت او و رجزهای او و جهاد او با دست بریده، همه بیان‌گر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به‌سوی آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تیرانداز قرار گرفت، صف آن‌ها را با کشتن هشتاد نفر از آن‌ها، درهم شکست و خود را به آب فرات رسانید.


نورنیوز
نظرات

نام و نام خانوادگی

آدرس ایمیل

نظر شما

X
آگهی تبلیغاتی