نورنیوز https://nournews.ir/n/50449
کد خبر: 50449
4 خرداد 1399

خدای من نزدیک است


از همان ابتدا دلم غنج می‌رود که زودتر به سجده برسم.
نورنیوز-گروه جامعه: از همان تکبیرة الاحرام اول نماز که می گویم ته دلم غنج می رود برای اینکه زودتر به سجده برسم و "سبحان ربی الاعلی" را توی نور و چشمک پولک های سجاده ام زمزمه کنم...! شوق دیدنت ای مهربان‌ترین، لبریز می‌شود از قنوتِ سبزم... و سوگند به آن لحظه که از هیبت عشقت، چاره‌ای جز سر به خاک سائیدن ندارم!... توی نورِ قرمز و آبی برّاق پولک ها، خدا یک طور دیگری آدم را می بیند انگار... آن‌گاه که زمزمه صدای خودم را می شنوم" سبحان ربّی الأعلی و بحمده" به "ه" آخر که میرسم همیشه دلم میخواهد "آه" بکشم... و "آه" نام دیگر خداوند است، آن‌گاه که دل‌شکستگانِ از همه جا رانده و وامانده، به عجز و تمنّا صدایش می‌کنند. رنگی رنگی پولک‌ها آنقدر در چشمم عمیق می شوند که مرا می‌برند توی همان دشتی که از بچّگی، گمان می کردم خدا... یک زن چادر و مقنعه ی سفید به سر توی سبزی های وسیع بلندش، ایستاده و یک به یک از زیرِ دستهای نوازشگرش رد می‌شویم! توی ظرف‌های سفید بلورین عشق تعارف می‌کند، لبخندی می زند و می گوید قبول باشد خوش آمدی! و بعد از نماز همه ی سفید پوشان عالم، زیر سایه‌بان‌هایی که از بال فرشته ها برپاست، ساعتی می لمند و گل می گویند و صدای خوش بلبل می شنوند و حوریان شربت عسل تعارف میکنند... لختی بعد میکائیل جان و اسرافیل جان سفره ای حریر پهن می کنند از این سرِ دشت تا آن سر... و خدا پرِ چادر سفیدش را می تکاند و سفره پر از نعمت می شود! همه ی سفید پوشان متنعم می شوند از رحمت و کرامتِ زیاده‌اش! شبان را هم می‌بینم آن گوشه‌کنارها، دارد گوسفند های نوبت بعد سفره را می چراند و هی قربان صدقه‌ی چاروق خدا می رود و هی می خواهد که مویش را شانه کند، و خدا را می‌بینم که با عسل مصفّا برای پینه‌های دستِ شبان مرهمی مهیّا می‌کند و گوشه‌ی چاک خورده ردایش را، با نخِ ابریشم اعلا کوک می‌زند! "و خدایی که در این نزدیکی‌ست" گویا اینجا خودِ خودِ بهشت است! درست همین جا که صالحان و مخلصان به عفو و مغفرت بی پایانش پناه آورده‌اند...

منبع: نورنیوز
سرویس: فرهنگی
کلید واژگان: عید فطر / نماز / خدا