شاید مهمترین میراث بهرام بیضایی، یادآوری این حقیقت باشد که هویت، امری پویا و زنده است؛ چیزی که باید مدام بازخوانی و بازسازی شود. او با هنر خود، پلی میان گذشته و حال ساخت. در جهانی که شتاب، فراموشی را به فضیلت بدل کرده، بیضایی ایستاد و به ما آموخت که بدون تاریخ و هویت تاریخی، آیندهای در کار نیست.
نورنیوز- گروه فرهنگی: در زمانهای که فراموشی، سادهسازی و مصرفگرایی فرهنگی به قاعدهای عام و رایج در پهنه هنر و فرهنگ ایران بدل شده، نام بهرام بیضایی همچون استثنایی بزرگ در تاریخ معاصر فرهنگ این سرزمین میدرخشد. او از مفاخر ملی است؛ نه فقط به اعتبار فیلمها و نمایشنامههایش، بلکه به سبب پروژهای فکری و فرهنگی که یک عمر بیوقفه آن را پی گرفت: بازخوانی، احیا و تقویت بنیانهای هویتی ایرانیان. بیضایی هنرمندی نبود که به ثبت سطح واقعیت بسنده کند؛ او به ژرفای زیستجهان ایرانی فرو رفت؛ به حافظه تاریخی، اسطورهها، زبان، آیینها و روایتهایی که «ما» را ساختهاند.
کاوشگر هویت و حقیقت
بیضایی را باید بیش و پیش از هر چیز، کاوشگر هویت دانست. پرسش محوری آثار او نه الزاماً «چه اتفاقی افتاده؟» بلکه «ما که هستیم و چگونه به اینجا رسیدهایم؟» است. او برخلاف بسیاری از همنسلانش، واقعیت اجتماعی را امری گسسته از تاریخ نمیدید؛ برعکس، باور داشت که بحرانهای امروز، ریشه در گسست حافظه تاریخی دارند. جامعهای که اسطورههایش را فراموش کند، محکوم به تکرار خطاهاست.
در این میان، شاهنامه فردوسی برای بیضایی صرفاً یک متن ادبی یا حماسی نبود؛ شاهنامه در نگاه او، روایت عظیم زیستجهان ایرانی است. روایتی که در آن سیاست، اخلاق، قدرت، خیانت، وفاداری، عشق، مرگ و مسئولیت درهم تنیدهاند. بیضایی شاهنامه را نه به عنوان گذشتهای دور، بلکه به مثابه متنی زنده میخوانْد؛ متنی که هنوز با زندگی امروز ایرانیان سخن میگوید. ارجاعهای مکرر او به ساختارهای اسطورهای، قهرمانان تراژیک و منطق روایی شاهنامه، تلاشی بود برای بازگرداندن این متن بنیادین به مرکز خودآگاهی فرهنگی ما. از نظر او، بدون شاهنامه، فهم ایران ممکن نیست.
در مسیری موازی، همین نگاه اسطورهمحور، در قرائت حیرتانگیز او از واقعه عاشورا به اوج میرسد. فیلمنامه درخشان روز واقعه، یکی از عمیقترین و بدیعترین خوانشهای معاصر از واقعه عاشوراست. بیضایی در این اثر، عاشورا را از قالب روایتهای کلیشهای و شعاری بیرون میکشد و آن را به یک تجربه انسانی، اخلاقی و وجودی بدل میکند. قهرمان روز واقعه نه امام است و نه شهید، بلکه انسانی در جستوجوی حقیقت است؛ کسی که صدای تاریخ را میشنود و مسئولیت شنیدن این صدا را بر دوش میکشد. در این روایت، عاشورا نه صرفاً یک مناسک، بلکه آزمونی برای وجدان انسانی است. بیضایی نشان میدهد که چگونه میتوان به یک واقعه دینی نگریست، بیآنکه آن را از ژرفای تراژیک و انسانیاش تهی کرد.
در سینمای بیضایی، مفهوم پیوستگی و انسجام ملی نیز جایگاهی محوری دارد. باشو، غریبه کوچک یکی از روشنترین و انسانیترین آفرینشهای سینمایی درباره ایران بهمثابه یک کل فرهنگی است. داستان کودک جنگزدهای از جنوب که در شمال ایران پذیرفته میشود، روایتی ساده به نظر میرسد، اما در عمق خود، پاسخی قاطع به شکافهای قومی، زبانی و جغرافیایی است. بیضایی در این فیلم، ایران را نه یک مفهوم انتزاعی سیاسی، بلکه شبکهای از پیوندهای انسانی، عاطفی و اخلاقی تصویر میکند. باشو، با زبان و رنگ پوست متفاوتش، «غریبه» نیست؛ او بخشی از همان «ما»ی ایرانی است که فقط فراموش شده.
از عشق و اجتماع
از سوی دیگر، بیضایی هرگز از نقد اجتماعی غافل نماند. سگکشی یکی از صریحترین و تلخترین نقدهای سینمای ایران بر سرمایهسالاری، فساد اقتصادی و فروپاشی اعتماد اجتماعی است. در این فیلم، مناسبات مالی فاسد، نه فقط اقتصاد، که اخلاق، روابط انسانی و حتی مفهوم حقیقت را میبلعند. شخصیت زن فیلم، در دل شبکهای از دروغ، رانت و خیانت، به جستوجوی عدالت برمیخیزد و همین جستوجو، او را به قربانی و در عین حال، به آگاهی بدل میکند. سگکشی نشان میدهد که بحران هویت، چگونه در دل سازوکارهای اقتصادی نیز بازتولید میشود.
در کنار اینها، نباید از سینمای عاشقانه بیضایی غافل شد؛ عشقی که هرگز ساده و رمانتیک نیست، بلکه همواره با ساختارهای قدرت، سنت و جامعه درگیر است. رگبار نمونهای درخشان از این رویکرد است. عشقی نجیب و ناکام که زیر فشار مناسبات اجتماعی، سوءظن و بیعدالتی له میشود. بیضایی در این فیلم، عشق را به امری اخلاقی و اجتماعی بدل میکند، نه صرفاً احساسی فردی. عشق در جهان او، محک انسانیت است.
نثر بیضایی، که بهدرستی لقب «سعدی زمان» یا «شکسپیر ایرانی» را برایش به ارمغان آورده، ستون فقرات این جهان فکری است. زبانی که از دل ادب کهن میآید، اما در امروز تنفس میکند. زبان او نه تصنعی است و نه نوستالژیک؛ بلکه زبانی اندیشمند، آهنگین و حامل معناست. بیضایی با زبان، همان میکند که با اسطوره؛ آن را از انجماد میرهاند.
شاید مهمترین میراث بهرام بیضایی، یادآوری این حقیقت باشد که هویت، امری پویا و زنده است؛ چیزی که باید مدام بازخوانی و بازسازی شود. او با هنر خود، پلی میان گذشته و حال، سنت و مدرنیته، فرد و جمع ساخت. در جهانی که شتاب، فراموشی را به فضیلت بدل کرده، بیضایی ایستاد و به ما آموخت که بدون تاریخ و هویت تاریخی، آیندهای در کار نیست. امروز، بیش از هر زمان، به بازگشت جدی به آثار و اندیشههای بهرام بیضایی نیازمندیم؛ نه برای ستایش صرف، بلکه برای بازآموختن هنر «خودفهمی». بیضایی فقط یک نام در تاریخ سینما و تئاتر ایران نیست؛ او نشانه امکانی است که هنوز زنده است: امکان فهم ایران، از دل روایت.