نورنیوز https://nournews.ir/n/260331
کد خبر: 260331
10 آذر 1404
نورنیوز ارزش‌های روایت رضا امیرخانی از توسعه نامتوازن شهری را بررسی می‌کند؛

«رهش»، تصویری از وارونگی سیاست‌گذاری‌های شهری


تهرانِ امروز انگار نسخه به‌روز شده همان تصویری است که امیرخانی در رمان رهش ترسیم کرد؛ شهری که در ازای برج‌سازی، خاکش را فروخت، در ازای توسعه بی‌قاعده، ریه‌هایش را گرو گذاشت، و در ازای سرعت و تکنولوژی، انسان را فراموش کرد. «رهش» دقیقاً در همین نقطه می‌ایستد: انسان و شهر باید در کنار هم معنا بیابند، و اگر شهر از نفس بیفتد، انسان هم نمی‌تواند سالم بماند.

نورنیوز- گروه فرهنگی: حادثه تلخی که برای رضا امیرخانی، نویسنده توانمند رخ داد و به بستری‌شدنش در بیمارستان انجامید، جامعه فرهنگی و ادبی کشور و مخاطبان پرشمار او را نگران کرد. او از استعدادها و ظرفیت‌های مسلّم امروز ایران در عرصه ادبیات داستانی است و آثاری که پدید آورده، توانسته است هم رضایت طیف عام مخاطبان را تأمین کند و هم مقبول طبع منتقدان و حلقه‌های حرفه‌ای داستان نویسی قرار بگیرد. کمتر اهل ادبیاتی است که با آثار امیرخانی آشنا نباشد و البته آرزوی عافیت و بازیابی سلامتش را در دل نداشته باشد.

مصدومیت او هرچند اتفاقی نگران کننده است اما به خودی خود زمینه ای است برای رجوع به یکی از آثار شاخص‌اش که ارتباطی نزدیک با وضعیت امروز تهران و کلانشهرهای کشور دارد. پایتخت کشور، مشخصا ظرف 10 روز اخیر روزهای آلوده و نفسگیری را تجربه کرد. این روزها تهران، آسمانی خاکستریِ دارد، خیابان‌هایش زیر وزنی از غبار و دود خم شده‌اند و مدارس و ادارات مدام میان تعطیلی و نیمه‌تعطیلی تاب می‌خورند. هر بار که شاخص آلودگی رنگ عوض می‌کند، انگار زنگ خطری تازه برای شهری به صدا در می‌آید که سال‌هاست در تنفس مصنوعی زندگی می‌کند.

راوی یک شهر رو به فرسایش

در چنین روزهایی، یاد برخی کتاب‌ها دوباره زنده می‌شود؛ کتاب‌هایی که فقط روایت نکرده‌اند، بلکه سال‌ها پیش هشدار داده‌اند. «رهش» رضا امیرخانی یکی از همان‌هاست. انتشار خبر حادثه تلخی که برای امیرخانی رخ داد و بستری‌شدن او در بیمارستان، ناخودآگاه ذهن بسیاری را به سمت اثر او برد؛ انگار روزگار خواسته باشد دوباره یادمان بیاورد که برخی روایت‌ها را نباید مسکوت و خاموش بگذاریم، حتی اگر نویسنده‌شان درگیر درد و درمان باشد.

«رهش» از معدود رمان‌هایی است که تهران را نه به‌عنوان پس‌زمینه، بلکه به‌عنوان یک شخصیت زنده و درگیر روایت می‌کند. شخصیتی که مثل هر انسان دیگری می‌تواند بیمار شود، جانش به لب برسد، علائم حیاتی‌اش افت کند و اگر درمان نشود، از پا بیفتد. در این رمان، تهران صرفاً شهری شلوغ یا آلوده نیست؛ موجودی است که حق زندگی دارد، حقی که از آن دریغ شده است. امیرخانی سال‌ها پیش از امروز، با زبانی داستانی اما چشمی دقیق، به سراغ زخمی رفته بود که حالا هر روز عمیق‌تر می‌شود: آلودگی و فرسایش جان شهر.

تهرانِ امروز انگار نسخه به‌روز شده همان تصویری است که امیرخانی در رمان رهش ترسیم کرد؛ شهری که در ازای برج‌سازی، خاکش را فروخت، در ازای توسعه بی‌قاعده، ریه‌هایش را گرو گذاشت، و در ازای سرعت و تکنولوژی، انسان را فراموش کرد. «رهش» دقیقاً در همین نقطه می‌ایستد: انسان و شهر باید در کنار هم معنا بیابند، و اگر شهر از نفس بیفتد، انسان هم نمی‌تواند سالم بماند. این پیام ساده اما عمیق، امروز بیش از همیشه قابل لمس است؛ کافی است یک بار در صبح خاکستری پاییزی از خانه بیرون بزنیم تا ببینیم چه‌طور خیابان‌ها استعاره‌های ادبی رمان را به واقعیت بدل کرده‌اند.

هرچند «رهش» رمانی درباره آلودگی هواست، اما موضوعش فقط هوا نیست. مسئله‌ی اصلی رمان، «غیبت مدیریت انسانی» است؛ همان مدیریتی که باید مراقب باشد شهر رشد کند، نه اینکه باد کند. امیرخانی به‌خوبی نشان داد که توسعه اگر با اخلاق و زیست‌پذیری همراه نشود، تبدیل به هیولایی می‌شود که خودش خالق خود را می‌بلعد. تهران امروز دقیقاً درگیر همین وضعیت است: بزرگ شده، اما زندگی در آن کوچک شده است. شاخص‌ها بالا رفته‌اند، اما کیفیت زندگی پایین آمده. خیابان‌ها پهن‌تر شده‌اند، اما نفس‌ها تنگ‌تر.

در روزهایی که هوای تهران به‌طور رسمی آلوده و خطرناک اعلام می‌شود، نوشتن درباره رمان «رهش» رضا امیرخانی، صرفا از سر ادبیات‌دوستی یا نقد ادبی نیست؛ بلکه نوعی مرور حافظه شهری است. انگار کتاب دارد آینه‌ای پیش رویمان می‌گذارد و می‌گوید: ببینید! همه‌چیز از پیش گفته شده بود، اما شما ادامه دادید. گویی تقدیر شهر، نتیجه مستقیم بی‌توجهی‌هایی است که از کنارشان بی‌اعتنا گذشتیم: تصمیم‌هایی که براساس سود کوتاه‌مدت گرفته شد، مجوزهایی که بدون نگاه به آینده صادر شد، و رویای توسعه‌ای که بیش از حد مجذوب شیشه و فولاد بود و کمتر به هوا و خاک فکر کرد.

تهران، شهر وارونه

حادثه‌ای که برای رضا امیرخانی رخ داد و او را به تخت بیمارستان رساند، در ناخودآگاه جمعی ما حس عجیبی برانگیخت. گویی نویسنده‌ای که درباره رنج‌های شهر نوشته بود، خودش نیز بی‌واسطه طعم آسیب‌پذیری را چشیده باشد. این همزمانی البته استعاره‌ساز است؛ اما پیام در لایه عمیق‌تری نهفته است: آدم‌هایی که برای شهر می‌نویسند، بخشی از تن شهرند. و وقتی شهر بیمار است، هیچ‌کس مصون نیست.

امیرخانی همیشه در نوشته‌هایش، چه در «من او»، چه در «بیوتن»، چه در «رهش»، نگاهی انسانی و اخلاقی به مسائل شهری و اجتماعی داشته است. رهش شاید سیاسی‌ترین یا فنی‌ترین اثر او نباشد، اما بی‌تردید شهری‌ترین و هشداردهنده‌ترین آن‌هاست. او برخلاف بسیاری از تحلیل‌های خشک، تصمیم گرفت با زبان روایت به سراغ مسئله برود؛ کاری که گاه اثرش از هزار گزارش و آمار بیشتر است. زیرا رمان، با جان و دل مخاطب سخن می‌گوید و او را به جایگاهی می‌برد که دود و غبار نه فقط مزاحم زندگی، که تهدیدکننده معنای زندگی است.

امروز که تهران دوباره در وضعیت «ناسالم برای همه» قرار گرفته، شاید بهترین زمان باشد که «رهش» را دوباره بخوانیم؛ البته نه به عنوان رمان، بلکه به‌عنوان سندی از آینده‌ای که امروز در آن ایستاده‌ایم. این کتاب به ما یادآوری می‌کند که شهر فقط شبکه‌ای از خیابان‌ها و بزرگراه‌ها نیست؛ موجودی است که اگر ریه‌اش بسته شود، ما هم درون آن بی‌نفس می‌شویم. امیرخانی، شهری را که به چنین وضعیتی رسیده باشد شهری وارونه می داند و حتی همین واژه را نیز وارونه نویسی می کند و به نام کتابش تبدیل می نماید: ره‌ش!

  رضا امیرخانی، در رمان رهش علیه توسعه نامتوازن شهر طغیان می‌کند. حاصل آن توسعه نامتوازن را اکنون تمام شهروندان در ریه‌های گرفته و چشم‌های سوزش‌دار خود مستقیما احساس می‌کنند. این روزها باید برای این شهر و برای راوی رهش که گرفتار بیمارستان است، آرزویی کنیم: آرزوی نفسی تازه. باید برای تهران نیز  آرزومند مدیریتی باشیم که بیش از ظاهر، به باطن شهر بیندیشد؛ آرزوی اینکه آلودگی هوا فقط یک خبر تکراری نباشد، بلکه زنگ بیدارباشی باشد برای بازگشت به عقلانیت و زیست‌پذیری. تهران سزاوار زندگی است؛ و ما نیز.


منبع: نورنیوز
سرویس: فرهنگی
کلید واژگان: رضا امیرخانی / توسعه نامتوازن شهری / رمان رهش / رهش / وارونگی سیاست‌گذاری‌های شهری