آمارها نشان میدهد که در سالهای اخیر، تعداد عناوین منتشرشده در ایران افزایش یافته اما تیراژ و شمارگان کتاب کاهش چشمگیری داشته است. با کاهش تیراژ، «کتاب» از کالای عمومی به کالای خاص بدل شده است. جامعهای که در آن «تولید فرهنگی» بیشتر به شکل نمادین ادامه مییابد تا واقعی، در واقع گرفتار نوعی مصرف نمایشی فرهنگ شده است.
نورنیوز- گروه فرهنگی: آمارهای مرتبط با کتاب، راوی واقعیتی تلخاند: جامعه ایران بهطرز نگرانکنندهای از «مصرف فرهنگی» فاصله گرفته است. تیراژ کتابها به پایینترین سطح خود در چهار دهه اخیر رسیده؛ میانگین مطالعه روزانه ایرانیان، حدود ۱۲ دقیقه برآورد میشود؛ و حتی در پررفتوآمدترین کتابفروشیهای پایتخت، شوق و شلوغی دهه های 50 و 60 وجود ندارد و در بسیاری از آنها سکوت بر قفسهها حاکم است. این نشانهها تنها خبر از حال ناخوش صنعت نشر نمیدهد، بلکه حکایت از دگرگونی عمیق در ساخت فرهنگی جامعه دارد؛ دگرگونیای که در آن کتاب دیگر محور گفتوگو، هویت و منزلت نیست.
عناوین زیاد، خوانندگان کم
آمارها نشان میدهد که در سالهای اخیر، تعداد عناوین منتشرشده در ایران افزایش یافته اما تیراژ و شمارگان کتاب کاهش چشمگیری داشته است. در نگاه نخست، این افزایش عناوین، شاید نشانهای از پویایی نشر باشد؛ اما واقعیت آن است که با کاهش تیراژ و افزایش پراکندگی آثار، «کتاب» از کالای عمومی به کالای خاص بدل شده است. بسیاری از ناشران کتابها را در تیراژ ۳۰۰ یا ۵۰۰ نسخه منتشر میکنند؛ شمارگانهایی که پیشتر حتی برای نسخههای آزمایشی هم ناچیز بود. جامعهای که در آن «تولید فرهنگی» بیشتر به شکل نمادین ادامه مییابد تا واقعی، در واقع گرفتار نوعی مصرف نمایشی فرهنگ شده است، فرهنگی که وجود دارد تا بگوید هنوز هست، نه برای آنکه تأثیری بگذارد.
بیتردید یکی از مهمترین متغیرهای مؤثر بر افت کتابخوانی در ایران، تحول تکنولوژیک و گسترش شبکههای اجتماعی است. از میانه دهه ۱۳۹۰ به بعد، نسل جدید ایرانیان دیگر در جهان متن زندگی نمیکند، بلکه در جهان تصویر، صدا و سرعت غوطهور است. شبکههای اجتماعی، با پاداشهای فوری و لذتهای کوتاهمدت، مغز انسان را به «مصرف لحظهای» عادت دادهاند؛ و در برابر آن، کتاب با صبر، تمرکز و حوصلهاش، بازنده طبیعی این میدان شده است. در چنین فضایی، میل به مطالعه جای خود را به میل به دیدهشدن میدهد، و دانایی، منزلت خود را به «دنبالکننده بیشتر» میفروشد. بااینحال نباید تکنولوژی را به تنهایی مقصر دانست. در بسیاری از کشورها، فناوری به خدمت ترویج خواندن درآمده است، از پلتفرمهای کتاب الکترونیک گرفته تا شبکههای اجتماعی کتابمحور مانند «گودریدز». اما در ایران، فناوری بدون حکمرانی فرهنگی، صرفاً به تشدید گسست میان نسلها و سطوح سواد انجامیده است.
عامل مهم دیگر، وضعیت اقتصادی خانوادهها و تولیدکنندگان فرهنگی است. قیمت کاغذ در پنج سال گذشته بیش از ده برابر شده، در حالیکه درآمد خانوارها چنین رشدی نداشته است. بسیاری از مردم، خرید کتاب را از سبد هزینههای خود حذف کردهاند، و نویسندگان نیز از نوشتن برای مخاطبی که نمیخرد، دلسرد شدهاند. در نتیجه، چرخه نشر از هر دو سو تضعیف شده است. از سوی دیگر، سیاستهای فرهنگی دولتها اغلب واکنشی و کوتاهمدت بوده است. نمایشگاه کتاب تهران هرسال برگزار میشود، اما پس از تعطیلی آن، گفتوگو درباره کتاب هم تعطیل میشود. حمایتهای مالی نیز به جای آنکه در زیرساختهای کتابخوانی مانند کتابخانهها و مدارس سرمایهگذاری شود، بیشتر صرف پروژههای مقطعی و نمادین شده است.
تغییر در هرم ارزشهای اجتماعی
در دهههای گذشته، منزلت اجتماعی در ایران پیوندی تنگاتنگ با دانش و مطالعه داشت. «کتابخوان بودن» نه فقط یک فضیلت فردی، بلکه بخشی از پرستیژ فرهنگی بود. امروز اما در هرم ارزشهای جامعه، جایگاه دانایی به حاشیه رانده شده است. سرمایه اقتصادی و سرمایه نمادین (شهرت مجازی، سبک زندگی نمایشی، مصرف لوکس) به معیار اصلی منزلت تبدیل شدهاند. این تغییر ارزشها فقط حاصل رسانههای جدید نیست، بلکه پیامد مستقیم بحران نهادهای مرجع فرهنگی است: مدرسهای که آموزش را به آزمون تقلیل داده، رسانهای که سرگرمی را جایگزین اندیشه کرده، و سیاستگذاری فرهنگیای که به جای تربیت ذائقه، صرفاً مناسک فرهنگی میآفریند.
در کلانشهرهایی چون تهران، زنجیره فرهنگی از هم گسیخته است. کتابفروشیها یکی پس از دیگری تعطیل میشوند، کتابخانهها به فضاهای کمرفتوآمد بدل شدهاند، و محلههای فرهنگی جای خود را به مراکز خرید دادهاند. در جامعهای که «مکان فرهنگی» به اندازه کافی ندارد، طبیعی است که «عادت فرهنگی» هم فراموش شود. در مقابل، بخش بزرگی از مصرف فرهنگی به شبکههای مجازی مهاجرت کرده است، جایی که پیامهای کوتاه، ویدیوهای چندثانیهای و تولید محتوای بیوقفه، فرصت تامل را از ذهن جمعی میگیرد.
نظام آموزشی ایران، از دبستان تا دانشگاه، در ایجاد پیوند عاطفی با کتاب ناکام بوده است. در مدرسه، کتاب هنوز یک «وظیفه درسی» است نه یک «لذت فکری». در دانشگاه نیز کتابخوانی جای خود را به خلاصهنویسی و فایلهای دیجیتال داده است. صداوسیما که میتوانست با ساخت مستندها، برنامههای گفتوگو محور و معرفی کتاب، نقش مکمل ایفا کند، عملاً در دهههای اخیر سهم اندکی در ترویج مطالعه داشته است. در نتیجه، کودک امروز ایرانی در هیچ مرحلهای از رشد خود، با کتاب بهمثابه «دوست»، آشنا نمیشود.
بازگرداندن کتاب به متن زندگی ایرانیان نیازمند سیاستگذاری بلندمدت و چندسطحی است. این کار نه با شعار و نمایشگاه، بلکه با بازآفرینی زیرساخت فرهنگی و تغییر رفتار جمعی ممکن است. باید از سنین ابتدایی، خواندن آزاد را در نظام آموزشی نهادینه کرد و کتابخانه مدرسه را به مرکز تجربه فرهنگی تبدیل نمود. شهرداریها و نهادهای شهری میتوانند کتابخانههای محلی را به فضاهای زنده فرهنگی بدل کنند، جایی برای گفتوگو، نه سکوت محض. دولت باید با سیاستهای مالیاتی و حمایتی، انتشار کتاب را برای ناشران مستقل مقرون به صرفه کند. و نهایتاً، رسانهها باید تصویر تازهای از «کتابخوان بودن» بسازند: نه تصویر نخبهگرایانه و انتزاعی، بلکه چهرهای روزمره، جذاب و اجتماعی.
کتاب در ایران امروز هنوز زنده است، اما صدایش ضعیف شده. اگر در دهههای پیش، کتاب محور گفتوگوهای خانوادگی و محفلی بود، امروز جای خود را به استوریها و ویدیوهای کوتاه داده است. اما جامعهای که توان تمرکز و تامل خود را از دست بدهد، بهتدریج از درک پیچیدگیها و حل مسائل بزرگ نیز ناتوان میشود. نجات کتاب، در واقع نجات تفکر است؛ و بازگشت به مطالعه، بازگشت به توان اندیشیدن جمعی. هفته کتاب، یادآور این است که ایران اگر میخواهد دوباره بیندیشد، باید دوباره بخواند.