نورنیوز https://nournews.ir/n/255307
کد خبر: 255307
15 آبان 1404
نورنیوز از لایه‌های عمیق‌تر زندگی و افکار دیک چنی گزارش می‌دهد

معمار امپراتوری ترس


دیک چنی، نماینده نسلی از سیاست‌ورزان بود که سیاست را از گفت‌وگو و اخلاق، به قلمرو محاسبه و مدیریت امنیتی انتقال دادند. در دوران او، قدرت دیگر نه در کاخ سفید که در اتاق‌های فکری پنتاگون و مجتمع‌های نظامی‌ـ‌صنعتی متمرکز شد. همین جهان‌بینی بود که باعث شد چنی به یکی از مدافعان سرسخت شرکت‌های نفتی و نظامی بدل شود و مرز میان دولت و شرکت را عملاً از میان ببرد.

نورنیوز- گروه بین الملل: مرگ دیک چنی، معاون پرنفوذ جرج بوش پسر و یکی از بحث‌برانگیزترین چهره‌های تاریخ معاصر آمریکا، فراتر از خاموشی یک سیاستمدار سالخورده است. خاموشی او، در حقیقت، نماد پایان عصری است که در آن «امنیت» جای «حقیقت» را گرفت و «قدرت» خود را نه از مردم، بلکه از ترس مردم می‌گرفت. چنی را باید نه صرفاً در قامت یک سیاستمدار، بلکه به‌عنوان تجسم یک منطق فکری دید؛ منطق «عقل سرد» که امنیت را به بهای اخلاق، قانون و حتی واقعیت می‌خرد.

او از نسل سیاستمدارانی بود که در جهان پس از جنگ سرد، برای حفظ امپراتوری آمریکا، دشمنان تازه ساختند. دیک چنی برخلاف بسیاری از هم‌نسلانش نه یک سخنور پرجوش، بلکه معمار آرام و حسابگر پشت صحنه بود؛ کسی که زبانش تکنوکراتیک بود اما تفکرش مبتنی بر پارادایم بقا. در اندیشه او، جهان عرصه‌ای است که یا باید آن را کنترل کرد یا از آن حذف شد.در نظام فکری او، اقتصاد و امنیت دو وجه از یک حقیقت بودند: کنترل منابع برای کنترل جهان.

بازی در پشت صحنه

چنی به‌عنوان معاون رئیس‌جمهور در دولت بوش، عملاً نقشی داشت که پیش از او هیچ معاون دیگری در تاریخ آمریکا نداشت. او نه‌فقط مشاور امنیتی، بلکه مهندس پشت‌پرده بسیاری از تصمیم‌های کلیدی پس از یازدهم سپتامبر بود: از حمله به عراق تا ایجاد ساختارهای شنود گسترده، از بازتعریف مفهوم دشمن در نظام بین‌الملل تا مشروعیت‌بخشی به شکنجه. به همین دلیل، برخی مورخان سیاسی او را نه معاون رئیس‌جمهور، بلکه «رئیس‌جمهور سایه» آمریکا نامیده‌اند.

در جهان‌بینی چنی، ترس یک سرمایه است. او سیاست را از منظر فلسفه‌ای می‌دید که ریشه در نومحافظه‌کاری آمریکایی داشت؛ تلفیقی از قدرت نظامی، ایمان ایدئولوژیک، و بدبینی مطلق به انسان. به باور او، مردم آزاد زمانی خطرناک‌اند که بیش از حد احساس امنیت کنند. از همین‌رو، دولت باید همواره میان شهروندان و ترس، توازنی بسازد که آنان را در حالت مراقبت و اطاعت نگه دارد. چنی با این منطق، مفهوم «جنگ پیش‌دستانه» را به قانون نانوشته سیاست خارجی آمریکا بدل کرد؛ قانونی که بعدها بهانه بسیاری از بحران‌ها شد، از افغانستان تا عراق و سوریه.

در منطق او، جهان باید در دو رنگ دیده می‌شد: سفیدِ امنیت و سیاهِ تهدید. هر چیزی که در میان این دو خاکستری قرار داشت، باید یا پاک می‌شد یا در دستگاه طبقه‌بندی امنیتی جای می‌گرفت. این همان ذهنیتی بود که اجازه می‌داد تا در زندان ابوغریب و گوانتانامو، خشونت به نام عدالت و بازجویی به نام امنیت توجیه شود. چنی در یکی از سخنان معروفش گفته بود: «وقتی در تاریکی کار می‌کنی، نمی‌توانی نور را حفظ کنی.» او به‌درستی می‌دانست که تاریکی، محصول جانبی قدرت نیست؛ ابزار ضروری آن است.

اما راز چنی فقط در جنگ‌طلبی نیست. او نماینده نسلی از سیاست‌ورزان بود که سیاست را از گفت‌وگو و اخلاق، به قلمرو محاسبه و مدیریت امنیتی انتقال دادند. در دوران او، قدرت دیگر نه در کاخ سفید که در اتاق‌های فکری پنتاگون و مجتمع‌های نظامی‌ـ‌صنعتی متمرکز شد. همین جهان‌بینی بود که باعث شد چنی به یکی از مدافعان سرسخت شرکت‌های نفتی و نظامی بدل شود و مرز میان دولت و شرکت را عملاً از میان ببرد. در نظام فکری او، اقتصاد و امنیت دو وجه از یک حقیقت بودند: کنترل منابع برای کنترل جهان.

مرگ چنی از این منظر تنها خاموشی یک فرد نیست، بلکه نماد افول نوعی عقل سیاسی است که از دل جنگ سرد برخاست و با حمله به بغداد به اوج رسید. در قرنی که فناوری و اطلاعات مرزها را درنوردیده‌اند، دیگر نمی‌توان با منطق دهه ۲۰۰۰ جهان را اداره کرد. بااین‌حال، سایه او هنوز بر سیاست آمریکا سنگینی می‌کند؛ زیرا ساختار امنیتی که او طراحی کرد، همچنان در تار و پود نظام حکمرانی آمریکا تنیده است.

امپراتوری ترس

چنی را می‌توان معمار «امپراتوری ترس» نامید؛ امپراتوری‌ای که در آن، مردم با اضطراب تغذیه می‌شوند تا اقتدار سیاسی تداوم یابد. اما هر امپراتوری ترسی، سرانجام قربانی اضطراب خود می‌شود. آمریکا در دو دهه پس از چنی، به کشوری تبدیل شد که بیش از دشمنان خارجی، از شکاف‌های درونی‌اش می‌ترسد. از خیزش‌های نژادی گرفته تا تهاجم به کنگره در ششم ژانویه، همگی نشانه‌هایی از بازگشت همان ترسی هستند که روزی برای کنترل دیگران ساخته شد.

چنی، برخلاف سیاستمداران پوپولیست معاصر، هرگز چهره‌ای مردمی نداشت؛ او نه به دنبال محبوبیت بود و نه به دنبال اقناع افکار عمومی. سیاست برای او پروژه‌ای تکنوکراتیک بود، نه گفت‌وگویی مدنی. همین بی‌اعتنایی به مردم، موجب شد تا چنی به چهره‌ای تاریک اما بی‌رقیب در عرصه قدرت بدل شود. او نمونه کامل سیاست‌ورزی بدون شعر، بدون هیجان و بدون رحم بود؛ تجسم عریان از عقلانیت حسابگرانه‌ای که وقتی از اخلاق جدا می‌شود، به ماشین بدل می‌گردد. از این منظر، مرگ دیک چنی شاید نه پایان یک زندگی، بلکه آغاز فرصتی برای بازاندیشی در باب نسبت قدرت و ترس باشد. جهان امروز در نقطه‌ای ایستاده که بازگشت به عقلانیت انسانی بیش از هر زمان دیگری ضروری است. میراث چنی نشان می‌دهد که امنیت بدون معنا، خود سرچشمه ناامنی است.

بااین‌حال، نمی‌توان از این واقعیت گذشت که میراث او در سیاست آمریکا هنوز ادامه دارد؛ به‌ویژه در دوران دونالد ترامپ، که با وجود تفاوت‌های ظاهری، همان منطق «دشمن‌سازی دائمی» و «امنیت‌سازی بر پایه هراس» را بازتولید کرد. اگر چنی معمار امپراتوری ترس بود، ترامپ آن را به زبان توده‌ها ترجمه کرد. چنی عقل سرد قدرت بود، ترامپ شور خام آن. اما هر دو در یک نقطه مشترکند: باور به اینکه برای تداوم نظم، باید همواره دشمنی تازه آفرید. شاید به همین دلیل است که با مرگ چنی، آمریکا صرفاً با خاطره یک سیاستمدار خداحافظی نکرده، بلکه با بخشی از وجدان خویش مواجه شده است، بخشی که باید از آن درس بگیرد تا دوباره در تاریکی فرو نرود.

 


سرویس: بین الملل
کلید واژگان: کاخ_سفید / جنگ_عراق / جنگ_خلیج_فارس / جورج_بوش / حمله_آمریکا_به_عراق / دیک_چنی / معاون_رئیس_جمهور_آمریکا