نورنیوز https://nournews.ir/n/254705
کد خبر: 254705
12 آبان 1404
دکتر سید محمدکاظم سجادپور:

سیاست خارجی و دنیای مارپیچ روابط آمریکا و چین


دیدار رؤسای جمهور چین و آمریکا در 30اکتبر 2025 (7/8/1404) در حاشیه اجلاس سران سازمان همکاری اقتصادی آسیا ـ پاسفیک در کره جنوبی، تحول مهمی در روابط دو کشور بود. در این دیدار حدود دو ساعته، ترامپ و شی توافق‌هایی در زمینه کاهش تعرفه‌ها، فروش برخی از تکنولوژی‌های پیشرفته، کالاهای کشاورزی و همکاری در زمینه جلوگیری از گسترش برخی از مواد مخدر صنعتی انجام دادند.

نورنیوز- گروه بین الملل: دیدار رؤسای جمهور چین و آمریکا در ۳۰اکتبر ۲۰۲۵ (۷/۸/۱۴۰۴) در حاشیه اجلاس سران سازمان همکاری اقتصادی آسیا ـ پاسفیک در کره جنوبی، تحول مهمی در روابط دو کشور بود. در این دیدار حدود دو ساعته، ترامپ و شی توافق‌هایی در زمینه کاهش تعرفه‌ها، فروش برخی از تکنولوژی‌های پیشرفته، کالاهای کشاورزی و همکاری در زمینه جلوگیری از گسترش برخی از مواد مخدر صنعتی انجام دادند. توافق‌ها عمدتاً جنبه‌های فنی ولی مهمی را در بر می‌گرفت. کاهش اندک تعرفه‌ها نیز حائز اهمیت بود چون از تشدید جنگ تجاری بین دو کشور جلوگیری می‌کند. در یک کلام، این دیدار که بعد از شش سال بین آن دو رخ داد، فروکش کردن و توقفی در تنش‌های در حال افزایش در چند ماه گذشته بود. آمریکایی‌ها و شخص ترامپ، زرق و برق قابل توجهی به این دیدار دادند. اما بیانیه‌های رسمی چینی‌ها، تصویر آرام و محتاطانه‌ای را دنبال کردند. این دیدار پرسشی اساسی که پیش از دو دهه است کارشناسان پژوهشی و دست‌اندرکاران عملی حوزه روابط بین‌الملل و سیاست خارجی با آن روبه‌رو هستند را برجسته‌تر کرد و آن اینکه روابط چین و آمریکا را چگونه می‌توان فهمید و مورد تجزیه و تحلیل قرار داد؟ در پاسخ به این پرسش، حداقل سه موضوع قابل طرح و دقت است: اول واقعیت‌های مربوط به روابط چین و آمریکا می‌باشد. دوم، روایت‌هایی است که پیرامون این رابطه قابل شناسایی‌اند و سرانجام، ماهیت روندهایی است که در مدیریت این رابطه مشاهده می‌شود. 
در خصوص واقعیت‌های مربوط به این رابطه باید گفت که بی‌تردید مهم‌ترین رابطه دوجانبه دنیاست. هیچ رابطه دوجانبه‌ای در جهان امروز، به لحاظ تأثیرگذاری بر همه ابعاد روابط بین‌المللی، مانند رابطه چین و آمریکا نیست. اگر این رابطه دوجانبه، حالت خصمانه‌تری به خود گیرد و تنش در ابعاد نظامی بالا گیرد، اثرات عمیقی بر اقتصاد و سیاست جهانی خواهد داشت. متقابلاً اگر تنش‌ها مدیریت شده و روابط عمیق و وسعت یابند، تمامی پروژه‌های استراتژیک دنیا، شکل دیگری می‌گیرند. علت این اهمیت در روندی است که در چند دهه گذشته، با رشد اقتصادی چین آغاز شده و رشد یافته است. چین بعد از سه دهه از انقلاب خود، به‌تدریج از نگرش ببر کاغذی به ایالات متحده که یکی از شاه‌جمله‌های مائو، رهبر انقلاب چین بود، به سمت استفاده از امکانات اقتصادی آمریکا، به‌تدریج و آهسته و پیوسته، مسیر رشد اقتصادی را طی کرد. و حدود پنج دهه‌ای که از دیدار مائو و نیکسون می‌گذرد، کلیدی‌ترین مفهوم فکری و راهنمای عملی چین، توسعه بوده و برای رسیدن به توسعه، پروژه‌ها و برنامه‌هایی که در سه دهه اول انقلاب چین دنبال می‌شد، به حاشیه رفتند. و جالب آنکه در این دوران طولانی، در عین تمرکز بر توسعه، حزب کمونیست نه تنها قدرت را از دست نداد، بلکه به قدرت خویش استحکام بخشید. در این مسیر دو نکته جلب توجه می‌کند: اول برداشت آمریکایی‌ها این بود که توسعه مناسبات اقتصادی با چین، ماهیت سیاسی نظام چین را دگرگون می‌کند که چنین نشد و دوم آنکه چینی‌ها، راه مبارزه و ایستادگی در مقابل آمریکا را در قالب رشد و توسعه اقتصادی تعریف کردند و بر این دیدگاه تأکید کردند که مقابله با آمریکا از رهگذر رشد و توسعه اقتصادی میسر است.
 به هر حال نتیجه کنش و واکنش‌های چند دهه چین، ارتقاء اقتصاد چین به دومین اقتصاد جهانی و تکان خوردن جدی جامعه‌ای عقب‌مانده به جامعه‌ای پیشرفته با استانداردهای جهانی بود و قابل توجه آنکه در این میان، روزبه‌روز روابط اقتصادی با ایالات متحده گسترش یافت و به اصطلاح وابستگی متقابل اقتصادی بین آن دو کشور، به بالاترین درجه رسید. چین و آمریکا، حدود ۷۰۰میلیارد دلار تجارت سالانه دارند و چین با در اختیار داشتن حدود یک تریلیون دلار از اوراق قرضه آمریکا، عملاً کنشگری استراتژیک در اقتصاد آمریکا شده است. در این میان آمریکایی‌ها فهمیدند نه تنها چین لیبرال و دموکرات نشد، بلکه در سطح جهانی به قدری بالا آمد که موقعیت بین‌المللی آمریکا را دچار تغییر اساسی کرده است. 
در چنین فضایی است که از حدود دو دهه قبل، روایت‌پردازی‌هایی در مورد چین در آمریکا جدی شد و چین تبدیل به مسئله‌ای اساسی شد. مرز مشترک مجموعه رنگارنگی از روایت‌های استراتژیک آمریکا این بوده و هست که باید از رشد بیشتر چین و تبدیل شدن جدی آن به عنوان قدرت برتر جهانی جلوگیری کرد. در این پهنا، روایت‌های استراتژیک متعددی در آمریکا مطرح‌اند. روایت رادیکالی می‌گوید که روش قبلی همکاری اقتصادی با چین، اشتباه بوده و آمریکا با دشمن خطرناکی روبه‌روست که ارزش‌ها، منافع و موقعیت جهانی آمریکا را به چالش کشیده و لذا باید به تغییر رژیم در چین روی آورد. روایت دیگری معتقد است که لزومی به تغییر رژیم نیست که نه شدنی است و نه سودمند، بلکه باید وابستگی متقابل را کاهش داد و به اصطلاح فنی باید زوج‌زدایی بین دو اقتصاد صورت گیرد. در این روایت و گفتمان برخی معتقدند که به خاطر عمق و وسعت وابستگی متقابل اقتصادی بین دو کشور، امکان زوج‌زدایی در همه عرصه‌ها امکان‌پذیر نیست و لذا باید زوج‌زدایی در حوزه‌های استراتژیک اقتصادی صورت پذیرد. روایت دیگری، منافع آمریکا را در همکاری و نه تقابل و یا زوج‌زدایی اقتصادی می‌بیند. در این روایت و گفتمان، شاهد حضور کنشگرانی هستیم که بعضاً شرکت‌های مهم را در بر می‌گیرد. جالب آنکه در داخل آمریکا، یکدستی در مورد چین نیست. 
متقابلاً روایت‌های چینی‌ها هم در مورد آمریکا رنگارنگ است. در چین، روایتی آمادگی تقابل نظامی با آمریکا را جدی می‌بیند و روایت دیگری همکاری با آمریکا را ضروری می‌داند و بین تقابل و همکاری، روایت‌های دیگری نیز وجود دارد . ولی آنچه که علی‌رغم همه این نشیب و فرازها برجسته است، مدیریت رابطه است. هر دو طرف در عین توجه به ابعاد اختلاف‌های بنیادین، بر لزوم مدیریت رابطه تأکید دارند. در این فضا، هر دو طرف سعی دارند همزمان با نشان دادن قدرت، از تعمیق تنش و مخصوصاً در بعد نظامی، رابطه را مدیریت کنند. اما پرسشی فراروی ماست: آیا این مدیریت، مانا و پایدار است؟


منبع: اطلاعات
سرویس: بین الملل
کلید واژگان: آمریکا / ترامپ / چین / کره_جنوبی / آسیا پاسفیک / شی جین