ترامپ پس از بازگشت به کاخ سفید، سه بحران ایران، اوکراین و غزه را به صحنهای برای نمایش قدرت و کسب جایزه نوبل بدل کرده است. او با دیپلماسی نوسانی میان این پروندهها در حرکت است و هر بار با وعده صلحی قریبالوقوع، افکار عمومی را به بازی میگیرد؛ بیآنکه به نتیجهای پایدار برسد.
نورنیوز-گروه سیاسی: دونالد ترامپ در دور دوم ریاست جمهوری خود، چنان در صحنه سیاست خارجی ظاهر شده که گویی جهان سهگانهای از بحرانها برای نمایش او فراهم کرده است: ایران، اوکراین و غزه. این سه ایستگاه، نه فقط میدان دیپلماسی، بلکه سکوی پرتابی برای جاهطلبی دیرینهاش جهت دریافت جایزه نوبل صلح شدهاند. اما در پشت این نمایش پرهیاهو، منطق راهبردی ترامپ کمتر به حل بحرانها و بیشتر به مهندسی افکار عمومی و بازی با انتظارات جهانی شباهت دارد.
ترامپ در نه ماه گذشته سیاست خارجی خود را به نوعی چرخشی و تاکتیکی طراحی کرده است؛ به نحوی که هر بار یکی از سه بحران را در مرکز روایت رسانهای خود قرار میدهد و از دو مورد دیگر فاصله میگیرد تا وزن خبری تازهای خلق کند. او در ابتدا همه انرژی خود را صرف احیای مسیر گفتوگو با ایران کرد، اما پس از چند بنبست در مذاکرات غیرمستقیم، به ناگاه پرچم صلح در اوکراین را بالا برد و از توافق قریبالوقوع با روسیه سخن گفت. سپس، وقتی پرونده اوکراین هم در بنبست مشابهی فرو رفت، به سمت غزه چرخید؛ جایی که اکنون خود را در قامت میانجی بزرگ صلح معرفی میکند.
در واقع، ترامپ نه برای پایان دادن به جنگها، بلکه برای «نمایش پایان جنگ» تلاش میکند. او به خوبی میداند که در سیاست بینالملل، تصویر مذاکرهکننده صلحآور گاه از خودِ صلح ارزشمندتر است. همین راهبرد است که سبب شده هر بار با شور و شعف از «توافقی در آستانه امضا» سخن بگوید، بیآنکه در عمل گامی واقعی به سوی حل بحران بردارد. چنین روشی بیش از هر چیز، به مدیریت هیجان رسانهها و تأثیرگذاری بر بازارهای سیاسی و اقتصادی شباهت دارد تا حلوفصل واقعی منازعات.
اکنون ترامپ دوباره به ایستگاه غزه بازگشته است؛ آن هم پس از شکست نسبی در پروندههای ایران و اوکراین. طرح اخیر او برای پایان جنگ غزه، که پس از دیدار با مقامات هشت کشور عربی و اسلامی اعلام شد، بیش از آنکه محصول اجماع باشد، بازتاب یک «ابتکار شخصی» است. نتانیاهو با مهارت، این طرح را به نفع منافع اسرائیل تعدیل کرد و کشورهای عربی نیز به دلیل حذف ملاحظاتشان از نسخه نهایی، تنها در سطحی نمادین از آن حمایت کردند. با این حال، موج رسانهای که ترامپ به راه انداخت، توانست فشار بیسابقهای بر حماس ایجاد کند تا پاسخ دهد.
پاسخ دو روز پیش حماس اما بازی را پیچیدهتر کرد. موافقت مشروط و هوشمندانه این گروه، توپ را به زمین واشنگتن بازگرداند و ناگهان ترامپ که انتظار رد قاطع داشت، در موقعیتی دوگانه قرار گرفت: از یک سو، استقبال او از پاسخ حماس، نوعی عقبنشینی تاکتیکی برای نجات چهرهاش بود؛ از سوی دیگر، همین استقبال توانست موقتاً فشار بینالمللی را از دوش حماس بردارد. بدینترتیب، ترامپ ناخواسته به حفظ موازنهای کمک کرد که خود قصد داشت آن را بشکند.
در ظاهر، رئیسجمهور آمریکا از طرحی سخن میگوید که جای هیچ مذاکرهای باقی نگذاشته، اما واقعیت این است که مذاکرات بر سر جزئیات، امروز در شرمالشیخ مصر آغاز میشود؛ جایی که همه طرفها از پیش میدانند نتیجه نهایی نه در میدان گفتوگو، بلکه در اراده ترامپ برای فشار واقعی بر نتانیاهو رقم خواهد خورد. اسرائیل تاکنون با مهارت از فشارهای واشنگتن گریخته است و اگر این بار هم هدفش صرفاً آزادی گروگانها بدون توقف جنگ باشد، مسیر شرمالشیخ نیز به بنبست خواهد رسید.
در این میان، انگیزه شخصی ترامپ برای دستیابی به «توافق صلح» تا پیش از دهم اکتبر، معنای دیگری دارد. او این تاریخ را نه بهعنوان موعد دیپلماتیک، بلکه بهعنوان نقطه طلایی برای معرفی خود بهعنوان «منجی صلح جهانی» انتخاب کرده است. این فرصت، میتواند برگ نهایی او برای جلب توجه کمیته نوبل و خلق روایتی از رئیسجمهوری باشد که جهان را از سه جنگ نجات داد؛ روایتی که در عمل هیچیک از سه جنگ هنوز پایان نیافته است. از نگاه راهبردی، ترامپ در حال اجرای نوعی «دیپلماسی نوسانی» است؛ مدلی که در آن سیاست خارجی نه بر مبنای ثبات، بلکه بر مبنای بحرانهای متوالی تنظیم میشود. او هر بحران را تا مرز هیجان عمومی بالا میبرد، سپس آن را به حالت تعلیق درمیآورد و بحران بعدی را فعال میکند. به این ترتیب، همواره در کانون توجه رسانهها باقی میماند و هرگز اجازه نمیدهد یکی از پروندهها به شکل کامل بسته شود.
اما مسئله اینجاست که چنین دیپلماسیای، در بلندمدت به فرسایش اعتماد منجر میشود. نه مسکو به وعدههای او درباره اوکراین اعتماد دارد، نه تهران به مسیرهای غیررسمی مذاکره، و نه حتی تلآویو به پایداری حمایت او. این بیاعتمادیِ متقابل، دیپلماسی ترامپ را به نوعی بندبازی بر طناب رسانهای بدل کرده است؛ بندبازی که سقوط در آن، تنها به یک لغزش نیاز دارد.
اکنون همه نگاهها به شرمالشیخ دوخته شده است. اگر ترامپ بتواند در این مذاکرات به توافقی واقعی درباره توقف جنگ در غزه دست یابد، نهتنها اعتبار تازهای در عرصه بینالمللی کسب خواهد کرد، بلکه با پشتوانه آن به سراغ دو پرونده دیگر نیز بازمیگردد. اما اگر نتیجه این گفتوگوها به آزادی چند گروگان و بیانیهای مبهم محدود شود، آنگاه این سومین شکست دیپلماتیک او در کمتر از یک سال خواهد بود.
نوبل صلح برای ترامپ، بیش از آنکه هدفی آرمانگرایانه باشد، ابزاری برای بازتولید چهرهای جدید از یک رئیسجمهور پرتنش است؛ چهرهای که میخواهد نشان دهد برخلاف گذشته، این بار «ترامپ صلحساز» به میدان آمده است. اما در جهان واقع، او هنوز همان سیاستمدار پرهیاهویی است که بحران را نه تهدید، بلکه فرصتی برای نمایش خود میبیند. و در این نمایش، شاید صلح فقط یکی از ابزارهای تبلیغاتی باشد، نه هدف نهایی.