تصویرِ حاج احمد خمینی در مدرسه هم شاید همانی نیست که خیلیها انتظارش را داشتند و دارند؛ برای آنها که سالیان بعد شاهد بودند بمباران رویدادها و قایع تلخ، به صورت آرام و متبسم سید احمد چین نمیانداخت، سخت است که دستهای او که به خاطر گریز از درس، از شلاق و ترکه سرخ شده است، تصور کنند.
رادیونور: خانم خدیجه ثقفی، کودکیِ سیداحمد را در یک عبارت توصیف میکند: «حرفگوشکن». قاعدتاً وقتی توصیف مادر از فرزندش این باشد، کسی انتظار ندارد این کودک رام و آرام، یکباره در هفتسالگی به یکپارچه آتش بدل شود، اما مدرسه، برای روحِ مُشَوَش او حکم قفس داشت. به قول خودش، سرش را پایین میانداخت و کتک میخورد، اما سرش را پایین نمیانداخت تا درسش را بخواند.
تنها دلخوشی و دلگرمی او در این ایام -که مانند یک ماهی برخلاف جریان رودخانه تقلا میکرد- توپ فوتبال بود؛ شاید نمادی از خود او که هیچجا سکون و قرار نداشت و دنبال عبور از خطهایی بود که فرزند آقاسید روحالله بودن، فرزند یک روحانی مبارز بودن، فرزندِ تاریخ بودن برایش ترسیم کرده بود.
توپ، احمد را با مدرسه آشتی داد و نقطۀ پیوندش با جهانی خارج از مدرسه، حوزۀ علمیه و مبارزات پدر شد. درست زمانی که پدر و برادر بزرگتر روزنامهها و جراید را برای پیگیری اخبار سیاسی میخواندند، او کیهان ورزشی میخرید و آن را بهصورت سالیانه صحافی میکرد. میدوید؛ زمین میخورد؛ زخمی میشد و دوباره میدوید.

جهت مشاهده ویدئو، بارکد بالا را اسکن کنید.