شناسه خبر : 65573
تاریخ انتشار : 1400/01/24 16:11
نشان سرخ دلیری

تازه‌های نشر/به بهانه انتشار «حوض خون»

نشان سرخ دلیری

دم صبح از خواب پریدم و فوری خودم را به بیمارستان رساندم تا از کار عقب نمانم. خواستم سریع بروم داخل نگهبان گفت کجا؟ گفتم رخت‌شوام. گفت مادر ده سال است جنگ تمام شده...

نورنیوز- گروه فرهنگ و هنر: کتاب «حوض خون؛ روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس» با تدوین و نگارش فاطمه‌سادات میرعالی به‌تازگی توسط انتشارات راه‌یار منتشر و راهی بازار نشر شده است. فاطمه‌سادات میرعالی که علاوه بر تحقیق، تدوین «حوض خون» را هم برعهده داشته، در بخشی از مقدمه خود درباره راویان کتاب نوشته است:

«اولِ مصاحبه‌ها درد و زجرشان توی ذهنم پررنگ‌ بود، اما انتهای مصاحبه وقتی متوجه می‌شدم هنوز حاضر هستند پای انقلاب جان بدهند، وقتی تلاش می‌کردند راهی برای شستن لباس‌های رزمندگان جبهه مقاومت پیدا کنند و بعضی از آن‌ها از من می‌پرسیدند «راهی سراغ نداری بریم سوریه لباس رزمنده‌ها رو بشوریم؟»، معادلات ذهنم درباره اینکه افرادی زجرکشیده هستند به هم می‌خورد.

خانم‌های رخت‌شویی با وجود همه سختی‌ها و دردهایی که دیده‌اند و از نزدیک تکه‌های بدن شهدا را لمس کرده‌اند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخی‌ها، از شستن لباس رزمنده‌ها به‌زیبایی یاد می‌کنند. اگر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیت‌های انقلاب نبودند.»

مهدی یزدانی خرم نویسنده و از فعالان فرهنگی در یادداشتی پیرامون این کتاب نوشته است: «حوضِ خون» خاطراتِ شصت و چهار زنِ اندیمشکی‌ست که در طول سال‌های جنگ در رخت‌شوی‌خانه‌ بیمارستان کلانتری داوطلبانه ملحفه‌ها، پتوها و البسه‌ سربازان زخمی یا بی‌جان‌شده را با دست می‌شستند. خودِ این موضوع آن‌قدر بهت‌آور هست که مدتی طول می‌کشد آدم آن را تصور کند چه رسد خواندنِ جزییاتی که تدوین‌گرِ کتاب توانسته از زبانِ این زن‌ها بیرون بکشد. 

زن‌هایی که عمدتا از قشر ضعیف و کم‌بضاعت بودند و بیشترشان نیز برادر، شوهر و فرزند یا فرزندان‌شان را هم از دست داده‌‌اند در جنگ. رد بوی «خون و وایتکس» در تمام خاطرات هست و البته دست‌هایی که به خاطر شستن تا عمق استخوان‌شان زخم برداشته چون «دست‌کش نمی‌تواند خون را خوب پاک کند».

در بلبشوی جنگ و با کم‌ترین امکانات ساعت‌های متوالی در خون و پارچه چنگ می‌زدند و اغلب تکه‌های بدن را در جوف لباس‌ها یا ملحفه‌ها پیدا کرده و دفن می‌کنند. کتاب تصویرهایی می‌سازد از آدم‌هایی که در ابتدا تحمل خون نداشته‌اند و بعد چنان خود را وقفِ « شستن»‌اش می‌کنند که در وصف نمی‌آید. 

خواندن نوحه یا آوازهای محلی سوزناک و البته ادعیه هنگام این کار ترکیبی از صدا و هُرم و بوی سنگین شوینده می‌سازد در ذهن خواننده. بافت‌های خون‌خورده‌ پارچه ابتدا باید در حوض‌چه‌ها خیس می‌خوردند تا آماده‌ تطهیر شوند در تشت‌ها و بعد نوبت لکه‌گیری باقی‌مانده‌های خون می‌رسید.

چونان مناسکی که در نهایت به پهن‌کردنِ این البسه می‌رسید روی طناب‌های محوطه. و این میان زنده‌گی شخصی‌شان. گاه در انتظار رسیدن خبری از وضعیتِ فرزند در میدان نبرد. گاه رسیدن خبر شهادت در حینِ شستنِ خون دیگران و‌ دم برنیاوردن. جمع‌کردن تکه‌های ریز و درشت بدن‌ها و دفن‌شان مقابل رخت‌شوی‌خانه‌ای که حالا سال‌هاست متروکه شده.

گاه شستن لباس‌هایی که گردِ بمب‌های شیمیایی روی‌شان بوده و ریه‌هایی که اکثرشان امروز به زور دارو و اکسیژن کمکی کار می‌کنند و البته بسیاری از این زنان عمر طولانی نداشتند تا حتا خاطرات‌شان در کتاب ثبت شود. 

قصه‌ی خونِ جگر و برخوردِ بی‌واسطه با ردِ درد، زخم و این سوال که آیا خونِ انسان روی این لباس هنوز گرم و زنده و صاحب بدن است؟ این خاطرات مملو از زیستی هستند که به شدت عجیب و غم‌ساز است. و این‌که فکر می‌کنم آیا نمی‌شد به این دست‌های خون‌آشنا مدال شجاعت داد جای بسیاری آدم‌ها که خراش هم برنداشتند در جنگ؟  

یکی‌شان می‌گوید «دم صبح از خواب پریدم و فوری خودم را به بیمارستان رساندم تا از کار عقب نمانم. خواستم سریع بروم داخل نگهبان گفت کجا؟ گفتم رخت‌شوام. گفت مادر ده سال است جنگ تمام شده»...

 


نورنیوز
نظرات

نام و نام خانوادگی

آدرس ایمیل

نظر شما

X
آگهی تبلیغاتی